خداوندا !
اراده ام را
به زمان کودکی برگردان؛
همان زمان که برای یکبار ایستادن،
هزار بار میافتادم، اما نا امید نمیشدم...
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۰ 💥 فردا صبح زود صمد از خواب بیدار شد و گفت: « میخواهم امروز برای دخترم مهم
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۱
💥 سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یکدفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم میخواست صمد خودش پیش مهمانهایش بود و از آنها پذیرایی میکرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
💥 وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشقها که به بشقابهای چینی میخورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: « خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید. » مهمانها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زنداداشهایم رفتند و ظرفها را شستند. اما صمد نیامد. عصر شد. مهمانها میوه و شیرینیشان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاجآقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد.
💥 هوا کمکم داشت تاریک میشد، مهمانها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند. شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آنها نبود. با نگرانی پرسیدم: « پس صمد کو؟! »
خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: « ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چندتا آمپول و قرص، خونِ دماغِ گرچی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: « شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنجشنبهی هفتهی بعد برمیگردم. »
💥 پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم میترکیدم. بعد از شام همه رفتند. شیرین جان میخواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: « حاجآقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری. »
وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغها را خاموش کردم و توی تاریکی زارزار گریه کردم.
💥 حالا دو تا دختر داشتم و کلی کار. صبح که از خواب بیدار میشدم، یا کارهای خانه بود یا شستوشو و رُفتوروب و آشپزی یا کارهای بچهها. زنداداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دستتنها نمیگذاشت. یا او خانهی ما بود، یا من خانهی آنها. خیلی روزها هم میرفتم خانهی حاجآقایم میماندم.
💥 اما پنجشنبهها حسابش با بقیهی روزها فرق میکرد. صبح زود که از خواب بیدار میشدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبهشبها زود میخوابیدم تا زودتر پنجشنبه شود. از صبح زود میرُفتم و میشستم و همه جا را برق میانداختم. بچهها را ترو تمیز میکردم. همه چیز را دستمال میکشیدم. هر کس میدید، فکر میکرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقهاش را بار میگذاشتم. آنقدر به آن غذا میرسیدم که خودم حوصلهام سر میرفت. گاهی عصر که میشد، زنداداشم میآمد و بچهها را با خودش میبرد و میگفت: « کمی به سر و وضع خودت برس. »
💥 اینطوری روزها و هفتهها را میگذراندیم. تا عید هم از راه رسید. پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: « میخواهم امروز بروم. »
بهانه آوردم: « چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو. »
گفت: « نه قدم، مجبورم نکن. باید بروم. خیلی کار دارم. »
گفتم: « من دستتنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه کوچک و دستگیر چهکار کنم؟ »
گفت: « تو هم بیا برویم. »
جا خوردم. گفتم: « شب خانهی کی برویم؟ مگر جایی داری؟! »
گفت: « یک خانهی کوچک برای خودم اجاره کردهام. بد نیست. بیا ببین خوشت میآید. »
گفتم: « برای همیشه؟ »
خندید و با خونسردی گفت: « آره. اینطوری برای من هم بهتر است. روز به روز کارم سختتر میشود و آمد و رفت هم مشکلتر. بیا جمع کنیم برویم همدان. »
🔰ادامه دارد...🔰
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
[🌿]
-إِنَّهُمیَرَوْنَهُبعِیداوَنَراهُقَرِیبا..
+ومنهـر روز
درانتـظارآمدنتهستـم
هرلحظهبیشترحسمیڪنـمڪهآمدنت
نزدیڪاست
ڪهبیقـراریدلها،خـودگواهاینمدعاست..!
سلامامیـددلها..💗
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللھ..🌱
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
شنــبہ هاے مــن
در نبود تو‼️
جمعــ😔ــہ هایی اند
کہ فقط اسم دیگـرے دارند
لبریز ازتکــــرار
پر ازســــردی
و هوای گــــریہ
این شنبه ها بدون تــ😭ــو
همیشه جمعـہ اند
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
•.
صدات کردم ؛ کھ اشکامو ببینے
ببین تنهام ؛ میشھ پیشم بشینے
میگم تنهام ؛ امّا یادم نبود کھ :
تو این عالم خودت #تنهاترینـــــے😔!'
با تكتك کلمههای این مناجات دلآرام ڪنید . . 🤍➣~
#تمناۍدعاۍفرج
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
آیتاللهحائریشیرازی:
[ هر ڪاری ڪه به ذهنتان میآید
در این دوره و زمانه تا ظهور
نشده بڪنید؛ جلوترها نگران این
بودیم بمیریم وظهور نشدهباشد،
حالا نگرانیم بمانیم درحالیڪه ظهور
شدهباشد! چون بعد امام زمان
ارواحنافداه از ما میپرسند ڪه
وقتی من نبودم شما چڪار ڪردید؟
چه به ایشان بگوییم! ]
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹پیشنهاد میکنم قبل از شروع ختم قرآن روزانه در ماه مبارک رمضان حتما این کلیپ زیبا را دانلود کنید و تا آخر ببینید...
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
. چند نفر رو تا الان بخشیدی؟! چقدرتو پاکسازی موفق بودی🧼؟! ای بابا... مثل اون آشغالپاشغالا که میگی
خب خداقوت😍❕
آفرین، چقدر همه جا برق میزنه✨
دیگه دم عیده و ....😄
خودتم فرق کردیا😉
انگار بیشتر برق میزنــی ...
دیگه از اون سبد سنگین و بدبوی کـــیــــنـــه خبری نیست":)
یه خورده غبار و اینا هست که ...
میدونم به زودی پاک میشه😌"
تبریک میگم🌼
آماده قبولی اعمالت تو ماه رمضون باش ✔️'
#دل_تکونی⁶🧹✨
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#خانه_تکانی۴ کارهای مناسب با سن کودک را به او بسپاریم اگر به کودک کاری را بسپاریم که مناسب سن او و
#خانه_تکانی۵
وقت تفریح و استراحت بگذارید
گفتیم که عجله، امر و نهی و یا داد و بیداد کردن بر سر کودک اصلا نتیجه مطلوبی از همکاری و بالا بردن حس مسئولیت و اعتمادبه نفس آنها، ایجاد نمیکند.
اگر خانهتکانی را زودتر شروع کنید و هر روز فقط قسمتی از خانه که مرتب کردن آن در توان خودتان و بچهها هست را در نظر بگیرید؛ وقت برای استراحت و حتی بازی بچهها هم باقی خواهد ماند.
گاهی موقع خانهتکانی وسائلی پیدا میشود که برای بچهها جذاب است. مثل وقتی که یک چمدان را از بالای کمددیواری بیرون میکشید و بچهها توی چمدان لباسها و وسائل نوزادی خود را میبینند. در این مواقع اجازه بدهید بچهها ذوق و هیجانشان را بروز بدهند، وسیلهها را ببینند و حتی با آنها بازی کنند. شما هم با آنها همراهی کنید تا یک زنگ تفریح خوب در بین کار رقم بخورد. حتی میتوانید از فرصت استفاده کنید و با هم یک میان وعده هم بخورید تا انرژی از دست رفتهتان جبران بشود.
اینکه بعد از چندین دقیقه به بچهها بگویید: « خب بچهها چمدان را جمع کنیم و برگردیم و سر کار» در تربیت و مهارتآموزی کودک بسیار موثرتراز این است که از همان ابتدا بگوییم: « نه الان وقت این کارها نیست. اجازه ندارید چمدان را باز کنید. باشد برای یک وقت دیگر»
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🔸 تا حالا دیدی که باغبونی سر گلی داد بزنه؟
اگه گل مشکلی داشته باشه، باغبون مشکل رو شناسایی و برطرف میکنه.
🔸رابطه با کودک هم دقیقا همینه!
به جای داد زدن، مشکل رو شناسایی کن. والدی که فریاد میزنه مثل باغبونی هست که به خاطر آفت، سر گلهاش داد و بیداد میکنه!"
#تربیت_کودک
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#آداب_تربیت_فرزند ۴۶ 🔶 یکی از مسائل مهم در تربیت فرزند اینه که وقتی به مادرها میگیم به بچه هاتون مح
#آداب_تربیت_فرزند ۴۷
❇️ اگه بچه زیر 7 سال هست مدام بغلش کن و ببوسش. همینجوری که داره راه میره هی ببوسش و بگو من خیلی دوستت دارم. هی بگو تو گل منی. توی ماه منی. تو ناز منی...
🌹🌷 خلاصه یه مدت که اینجوری بگی بعد میبینی خیلی برات آسون شده و کلا خیلی مهربون تر شدی. اونوقت آدمی که مهربون بشه دیگه دلش نمیاد سر بچش داد بزنه.
💕 حتما شب ها چند دقیقه ای بالای سر بچه هاتون برید و نازشون کنید. این کار یه حس آرامش بخش بهشون میده. بچه ای که آرامش داشته باشه خلاقیتش ده برابر میشه
❇️ اگه اون بچه دانشمند نشد باید تعجب کنید! اون بچه به دینداری خیلی نزدیک خواهد بود و هزارتا فساد در جامعه هم نمیتونه اون بچه رو منحرف کنه.
❤️ خصوصا مادر خیلی باید به بچه هاش محبت کنه و این محبت رو باید نشون بده نه اینکه بگه من توی دلم بچه هامو دوست دارم!
توی دل کافی نیست. باید هی نشون بدی. در طول روز حداقل دو بار باید محبتت رو به بچه ت نشون بدی.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor