eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
172 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 14 💸💵 فرض کنید یه کیف پول بهتون بدن و توش ده میلیارد تومن طلا و جواهرات باشه. وقتی
15 ❇️ وقتی شما یه نفر رو خیلی دوست داشته باشید و اون بخواد بره مسافرت یا یه جایی که ممکنه خطر داشته باشه بهش چی میگید؟ با نگرانی و دلسوزی میگید عزیزم تو رو خدا مراقب خودت باش...😥 درسته؟! 🌺 یه کلمه ای هست که خداوند مهربان صدها بار ازش استفاده کرده و بنده به نظرم این کلمه قشنگ و ملموس معنا نشده. اون کلمه چیه؟ اتقوالله.... شمام این کلمه رو زیاد دیدید و شنیدید. درسته؟ راستی اتقوالله یعنی چی؟ 🤔 معنای ملموسش این میشه: 🌷💥 خداوند بی نهایت مهربان هی با بنده خودش حرف میزنه و میگه: عزیزم تو رو خدا توی دنیا که هستی مراقب خودت باش.... 🌹 هی میفرماید اتقوالله... عزیزم تو رو خدا مراقب خودت باش که خودت رو آلوده نکنی... تو حیفی...
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
نظر شما راجع به بحث عزت نفس چیه؟ آیا این بحث نیاز امروز جامعه ما هست؟!
❇️ بنده اگه جای وزیر آموزش و پرورش یا وزیر علوم بودم این بحث تقوا رو در سراسر کشور در همه کتاب ها با ریز جزئیاتش می آوردم همون کاری که خداوند متعال در قرآن کرده. 🔺شما هیچ مسیری برای اصلاح جامعه ندارید غیر از آموزش تقوا... نمیدونم مسئولین کشور کی قراره به درک این موضوع برسن ولی اون روزی که همه این رو متوجه بشن باید عید اعلام کرد...😌
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
❇️ بنده اگه جای وزیر آموزش و پرورش یا وزیر علوم بودم این بحث تقوا رو در سراسر کشور در همه کتاب ها ب
16 🌺 تقوا یعنی مراقب خودت باش. یعنی خود تو خیلی مهمی که باید مراقب گنج وجودت باشی. اگه نگاه ما نسبت به تقوا اصلاح بشه خیلی از مفاهیم در ذهن ما عوض میشه. تقوا میگه تو به خاطر شخصیت والایی که داری نباید گناه کنی نه از ترس دیگران. نه حتی خوب بودن های دیگران. مثلا به بچه یاد میدی جلوی معلمش بایسته و احترام بذاره. درسته؟ 👈 این احترام بیشتر به خاطر بزرگی معلم باید باشه یا بزرگی خود بچه؟ قطعا بزرگی خود کودک. ✅ تقوا میگه مراقب باش گناه نکنی چون با گناه به خودت آسیب میرسونی. تو انقدر شخصیت باارزشی داری که حیفه با گناه خودت رو کوچیک کنی. 🔺 مثلا فرض کنید یه عالم بزرگ بیاد و منچ بازی کنه و کارای سخیف انجام بده! این کار چقدر زشته؟! 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ و و هرکه به سوی تو سفر کند، راهش بسیار نزدیک است فرازی از دعای 🌿 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتر
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده: 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋💚 🌹💐 🌸🕊 سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت...🕊🌸🕊 🌹🕊 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🕊🌹 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
اللّٰهُمَّ زَيِّنِّى فِيهِ بِالسَِّتْرِ وَالْعَفافِ، وَاسْتُرْنِى فِيهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ وَالْكَفافِ، وَاحْمِلْنِى فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَالْإِنْصافِ، وَآمِنِّى فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخائِفِينَ روز دوازدهم مهمانی♥️ خدایا تو تنها نگه دار من هستی آنگاه که پرده های عفت را دریدم،درآن هنگام که قلبم به معصیت رضایت میداد تو بودی که با عنایتت دستم را گرفتی وتو همان نقطه ی اَمنی برای بندگانِ تنها ونا اُمیدت، دستم را رها مکن ای پاک کننده ی هرگناهکاری... من همان عبد ذلیلم که به هنگام نیاز روی به سوی تو آورد وجوابش دادی🌱 📿 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
خدایا... رزق ما را از جایی مقرر کن که لقمه هایمان مجبورمان نکنند چشم بر روی حق ببندیم...! 🌙 🍃به خاطر خدا 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
12 - TopSeda.ir.mp3
4.09M
💠تندخوانی جزء قرآن کریم 🎙 با صدای استاد معتز آقایی ⏰زمان : 33دقیقه 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor