eitaa logo
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
169 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
تمام روزها چشمم به پنجره‌ست، عطرت می‌پیچد اما....نمیایی! عیبی ندارد مولایم،هنوز چشم دارم، هنوز پنجره هست، نور هست، امید هست، خدا هست...... پاسخگویی: @gomnam_65 تاسیس کانال :۱۴۰۱/۱۱/۲۵ پایان کانال: ظهورآقاامام زمان(عج)ان شاء الله⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
درس هایی از آیات قرآن برای #زندگی‌موفق در " جز ۱۳ قرآن کریم " 💚اگر خدا بخواهد، اسیر دیروز، امیر
درس هایی از آیات قرآن برای در " جز ۱۴ قرآن کریم " 💙فقط گمراهان از رحمت پروردگار ناامید میشوند. (حجر، ۵۶) 🤍هیچ چیز را نمیتوانید از خدا پنهان کنید. (نحل، ۱۹) 💙تحقیر و پست شمردن دختر فکر جاهلی و خرافی است. (نحل، ۵۹) 🤍عهد و پیمان خدا را با به بهای ناچیزی نفروشید. (نحل، ۹۵) 💙آن گونه نباشید که به برخی از آیات قرآن عمل کنید و به برخی عمل نکنید. (حجر، ۹۱) 🤍اگر کسی را مسخره کنید دامان خودتان را می گیرد. (نحل، ۳۴) 💙آیا نباید در مقابل چشم و گوش و قلبی که خدا به شما داده شکرش را به جای آورید؟ (نحل، ۶۳) 🤍کسانی که نعمتهای خدا را ناسپاسی کنند، طعم گرسنگی و هراس را می چشند (نحل، ۱۱۲) 💙چیزی را که خوش ندارید و نمی پسندید، به خدا نسبت ندهید (نحل، ۶۲) 🤍شیطان فقط بر دو گروه مسلط میشود: ۱. آنهایی که او را به سرپرستی میپذیرند. آنهایی که به خدا شرک میورزند. (نحل، ۱۰۰) 💙زیبا جلوه دادن زشتیها، از ابزار شیطان است. (نحل، ۶۳) 🤍کسانی که به آیات خدا ایمان ندارند و راه دروغ گویی را پیش میگیرند. (نحل، ۱۰۵) 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
32.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️متاسفانه باگذشت زمان حساسیت و توجهی که درابتدای جنگ غزه بود از بین رفته است، و این خیلی ناشایسته است و خواسته صهیونیستها همین است... 🔸️رفقا با بازنشر این کلیپ نگذاریم جنایات صهیونیستها فراموش شود🙏 •┈┈••••✾•🌿🇮🇷🌿•✾•••┈┈• 📲 @p_shohada_23 •┈┈••••✾•🌿🇵🇸🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 24 #تقوا ❇️🔶 وقتی ما انگیزه بسیار عالی تقوا رو در نظرمون قرار بدیم دیگه نسبت به کسی
25 ⭕️ واقعا به این سادگی ها کسی نمیتونه بگه من حسادت ندارم! تقریبا همه آدم ها مقادیری از حسادت رو درون وجودشون دارند. 💢 ما باید چراغ قوه بندازیم و هرچی حسادت درون روحمون داریم رو پیدا کنیم و با کاردک از وجودمون بکنیم...🔦 🔋🔋🔋🔋🛢🔋🔋🔋 جالبه که اولین جنگ جهانی تاریخ که قابیل زد و هابیل رو کشت سر چی بود؟ حسادت... حالا داستان تقوا چیه؟ ❇️ حواستون هست که ما در این بحث داریم مثل یک پازل یکی یکی تکه های مفاهیم دینی که در طول عمرمون یاد گرفتیم رو دونه دونه سر جای خودشون میچینیم تا یک جهان بینی دقیق و حساب شده رو ترسیم کنیم. تقوا چیکار میکنه با این حسادت؟ تقوا از بین برنده حسادت هست. چرا؟ 🔶 چون تقوا میگه عزیزم برای چی به رفیقت حسودی میکنی؟ چون اون از تو در یه چیزی بالاتره دیگه. درسته؟
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 25 ⭕️ واقعا به این سادگی ها کسی نمیتونه بگه من حسادت ندارم! تقریبا همه آدم ها مقادی
26 ❇️🔹 تقوا میگه عزیزم نگران نباش. تو چیزی کم نداری که بخوای حسادت کنی. وجود تو خودش یک دنیای با ارزش هست. قیمت تو رو فقط خدا میدونه...😌 خداوند درون تو یک روح بزرگ و زیبا و پر از لطافت قرار داده. تو از کسی چیزی کم نداری که میخوای بهش حسادت کنی تو اصلا لازم نیست شبیه کسی بشی. تو فقط کافیه که خودت باشی... 💥 تو خودت بهترین نسخه انسان در روی کره زمین هستی... خودت باش... وقتی آدم نگاهش رو با تقوا تنظیم کنه دیگه لازم نمیبینه که بخواد به کسی حسادت کنه. میگه من خودم همه چیز دارم چه نیازیه که به کسی حسادت کنم....خدایا ممنونتم.... خدایا شکررررر....😊💕
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#تقویت_عزت_نفس 26 ❇️🔹 تقوا میگه عزیزم نگران نباش. تو چیزی کم نداری که بخوای حسادت کنی. وجود تو خودش
27 ❇️ یکی از اثرات بسیار عالی تقوا اینه که آدم خیلی اهل استغفار میشه؟ - حاج آقا میشه ارتباط تقوا با استغفار رو بگید؟ 🤔 - بله حتما! ما از تقوا چی متوجه میشدیم؟ 👈🏼🎁 اینکه ما آدم ها موجودات بسیار با ارزشی هستیم و همیشه باید از خودمون محافظت کنیم که آلوده نشیم. هر کدوم ما گوهر گرانبهایی هستیم و الماس گرانقیمتی هستیم. طبیعیه که هر چیزی خیلی گران قیمت باشه باید بیشتر ازش محافظت بشه. درسته؟ 💢 مثلا آدم اگه یه ماشین درب و داغون داشته باشه زیاد براش مهم نیست اون ماشین رو هی به در و دیوار بزنه! میگه بی خیال! این دیگه همه جاش داغونه. 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
دلانه✨ ••• همسر فرعون‌ . . . تصميم‌ گرفت‌ که‌ عوض‌ شه ؛ و شُد یکی از زنان‌ والای ‌بهشتی🥲😍:) پسر نوح . . . تصميمی ‌برای عوض‌ شدن‌ نداشت! غرق‌ شد و شُد درس ‌عبرتی برای آیندگان . . .😶 اولی همسر‌ يك ‌طغيانگر بود . و دومـی ‌پسـر یك‌ پيامبــر .. برای عـوض‌شدن ‌هيچ‌ بهانه‌ای قابل ‌قبول ‌نيست (: اين ‌خودت‌ هستی که ‌تصميم‌ میگيری عوض ‌بشی یا نه♾! ••• ،، 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت ۳۶ 💥 یک روز عصر، نان خریده بودم و داشتم برمی‌گشتم. زن‌های همسایه جلوی در خان
🌷 – قسمت ۳۷ کمی بعد،از آن خانه اسباب‌کشی کردیم و خانه‌ی دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسباب‌کشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانه‌ی جدید بودیم، آن‌قدر حال معصومه بد شد که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان.صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچه‌ی کوچک از این‌طرف به آن‌طرف برویم. نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم.صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود.خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه می‌آمد و بهانه می‌گرفت. می‌خواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسه‌ی داروهایش را گرفته بودم،با آن دست خدیجه را می‌کشیدم و با دندان‌هایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند. به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل.در باز نمی‌شد.دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمی‌شد.انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ترس به سراغم آمد. درِ خانه‌ی همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم می‌ترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچه‌ها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زنِ همسایه بچه‌ها را گرفت. دویدم سر خیابان.هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمیکرد.آن موقع خیابان هنرستان از خیابان‌های خلوت و کم‌رفت و آمد شهر بود. از آن‌جا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود. تمام آن مسیر را دویدم.از آرامگاه تا خیابان خواجه‌رشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمی‌توانستم حتی یک‌قدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسباب‌کشی و شب‌نخوابی و مریضی معصومه، و از آن‌طرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید می‌رفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمی‌آمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: « من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.» سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت.شماره گرفت و گفت:«آقای ابراهیمی!خانمتان جلوی در با شما کار دارند. صمد آن‌قدر بلند حرف می‌زد که من از آن‌جایی که ایستاده بودم صدایش را می‌شنیدم.می‌گفت:«خانم من؟!اشتباه نمی‌کنید؟!من الان خانم و بچه‌ها را رساندم خانه.»رفتم توی اتاقک و با صدای بلند گفتم: « آقای ابراهیمی! بیا جلوی در کار واجب پیش آمده.» کمی بعد صمد آمد. قیافه‌ام را که دید، بدون سلام و احوال‌پرسی گفت:«چی شده؟! بچه‌ها خوب‌اند؟! خودت خوبی؟!» گفتم:«همه خوبیم.چیزی نشده.فکر کنم دزد به خانه زده. بیا برویم. پشت در افتاده و نمی‌شود رفت تو.» کمی خیالش راحت شد. گفت:«الان می‌آیم. چند دقیقه صبر کن.»رفت و کمی بعد با یک سرباز برگشت. سرباز ماشین پیکانی را که کنار خیابان پارک بود، روشن کرد.صمد جلو نشست و من عقب.ماشین که حرکت کرد، صمد برگشت و پرسید:«بچه‌ها را چه کار کردی؟» گفتم:«خانه‌ی همسایه‌اند.» ماشین به سرعت به خیابان هنرستان رسید. وارد کوچه شد و جلوی در حیاط ایستاد. صمد از ماشین پیاده شد. کلیدش را درآورد و سعی کرد در را باز کند. وقتی مطمئن شد در باز نمی‌شود، از دیوار بالا رفت. به سرباز گفتم:«آقا! خیر ببینید.تو را به خدا شما هم بروید. شاید کسی تو باشد.» سرباز پایش را گذاشت روی دستگیره‌ی در و بالا کشید. رفت روی لبه‌ی دیوار از آن‌جا پرید توی حیاط.کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت:«هیچ‌کس تو نیست. دزدها از پشت‌بام آمده‌اند و رفته‌اند.» خانه به هم ریخته بود.درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما این‌طور هم آشفته‌بازار نبود.لباس‌هایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخواب‌ها هر کدام یک طرف افتاده بود.ظرف و ظروف مختصری که داشتیم،وسط آشپزخانه پخش و پلا بود.چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود. صمد با نگرانی دنبال چیزی می‌گشت. صدایم زد و گفت:«قدم! اسلحه، اسلحه‌ام نیست.بیچاره شدیم. » اسلحه‌اش را خودم قایم کرده بودم. می‌دانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِ‌امن است.رفتم سراغش. حدسم درست بود.اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت:«فقط پول‌ها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچه‌ها.» با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم.طلاها هم نبود. صمد مرتب می‌گفت:«عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت می‌خرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.» 🔰ادامه دارد...🔰 🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
💚 سلام بر تو اے یگانه روزگار و اے تنهاترینِ عالم؛ سلام بر تو  و بر روزے ڪه براے هدایت و محبّت قیام خواهے ڪرد!  السَّلاَمُ عَلَيْكَ  أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ... سلام حضرت عشق صبحت بخیر✋❤️ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
💜͜͡🧕🏻 وقتی با چادر، شبیه مادرِ سادات میشوی، نیازی به تعریف از آن نیست..! دختر، همیشه نگاهش معطوف به مادر است..! 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
- لبخندِ‌رضایت💞🌱 - ◗...تمامِ وقتش را می‌گذاشت برای من و بچها :) ⊹ ⊹ 🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor