eitaa logo
قدیما (نوستالژی)😊
26هزار دنبال‌کننده
503 عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
سلام دوستان عزیز و متولدین دهه ۴۰ و ۵۰ و ۶۰☺️ دور هم جمع شدیم تا خاطرات قدیمی رو مرور کنیم و با حال خوشِ شکرگزاری و عبرت‌گیری، برای ادامه‌ی راه، انرژی جدید و تازه بگیریم😊
مشاهده در ایتا
دانلود
📙خوانش کتاب دکل😍 بابت مطالبی که باید سر کلاس میگفتم بدجور توی فکر بودم به آخرین پله ی طبقه ی دوم که رسیدم صدای کشیده شدن ته کفش یکی از دانش آموزان به کف سالن مرا به خودم آورد صدا آن قدری بود که غده های فوق کلیوی‌ام را به زحمت انداخت و بیچاره ها مجبور شدند آدرنالین ترشح کنند. چشمهایم را گرد کردم سمت خط ترمزش؛ تقریباً یکی- دو متری کشیده شده بود کمی ابروهایم را درهم کشیدم نگاهش کردم و خیلی رسمی پرسیدم ترمزت ای بی اس نیست؟ طفلی وقتی دید مثل اَجَل معلّق سر راهش سبز شدم، جا خورد، اما دیگر انتظار چنین سؤالی را نداشت و نزدیک بود از پرسشم شاخ در بیاورد؛ آخر، یک حاج آقا معمولاً اصول دین میپرسد چه کارش به ترمز ای بی اس! قشنگ پیدا بود که آخوند باحال ندیده است همین طور هاج و واج به من زل زده بود؛ مثل آدم برق گرفته یا جن دیده خشک و بی حرکت ماند. دستم را گذاشتم روی سینه ام و با تقلید از بازیگر فرشته‌ی وحی در سریال یوسف پیامبر ،گفتم: سلام خدا بر شما! دست و پایش را گم کرد و گفت اِ حاج آقا شمایید، ببخشید! لبخند زدم و با لحن داش مشدی گفتم داداش این سری بخشیدمت ولی دیگر این جوری تخته گاز نرو تا مجبور نشی خط ترمز بکشی. هم لنتهایت صاف میشوند و هم عابر پیاده از ترس کُپ میکند. حس کردم موعظه لاتی‌ام زمینه‌ی تحول اساسی را در وجودش رقم زده، اما احتمال دادم در تشخیص شخصیت من دچار تحیر شده و از اساس بین آخوند یا مکانیک بودن بنده‌ی حقیر بدجور گیر کرده. گمانم این دفعه دچار مشکل هنگ کردن سیستم مغزی شده بود حالا برای اینکه زیاد فسفر نسوزاند دستم را بردم جلوی صورتش و بشکن صداداری حواله‌اش کردم. لبخندی از شرم روی صورتش یخ زد برای این که یخش آب شود، دستم را بردم پشت سرش آرام به سمت خود کشاندم و سرش را بوسیدم. با لحنى مهربان گفتم: ما مخلص پهلوونا هستیم اگر کاری، باری دارید با کمال میل در خدمتم، اصلاً پول نمیگیرم از واکس زدن کفش میتوانی روی من حساب کنی تا جلد گرفتن کتاب و دفتر به هر حال ما چاکر شما هستیم. بالاخره لبخند شیرینش را دیدم، گفتم: خب پهلوون حالا باید حق رفاقتمان را ادا کنی، بگو ببینم کلاس یازدهم تجربی کجاست؟ سمت راست سالن را نشانم داد و گفت حاج آقا آنجاست، آخرین کلاس. به او دست مریزاد گفتم و راهی انتهای سالن شدم. چند قدم بعد پشت در کلاس بودم «بسم الله گفتم و در زدم. دستگیره را پایین کشیدم و وارد شدم سلام کردم ولی از بس همهمه بود صدای من نتوانست عرض اندام کند هرکی هرکی بود از صدای سوت بلبلی گرفته تا کوبیدن روی نیمکت و صوت جانسوز پس‌کله‌ای. بعضی‌ها مشخص بود برای خالی کردن دق و دلشان از آخوند و نظام چنان کف دستشان را شلاق وار، روانه‌ی پس گردن جلویی میکردند که طرف برق از چشمانش میپرید و مرا دوتا میدید. مبصر تپل کلاس هم که از آمدن بی‌خبر من، یکه خورده بود و معلوم بود کسی برایش تره هم خُرد نمیکند بعد از تأخیر چند ثانیه‌ای و دستپاچگی، گلویی صاف کرد و بلند گفت: برپا! فریاد مبصر، چندان هم بی‌تأثیر نبود؛ چند نفر از جایشان پریدند بالا، دو سه نفر هم با حرکت آهسته از جا بلند شدند دلم به حالشان سوخت که چرا دارند به خودشان زحمت‌ میدهند. تعداد ایستاده‌ها خیلی کم بود؛ چیزی شبیه تعداد درختهای صحرای آفریقا روی هم رفته تقریباً به اندازه‌ی بازیکنانی که کنار زمین فوتبال گرم میکنند، از جایشان بلند شده بودند. جالب این بود که نود درصد از این مقدار قلیل، کتِشون باز و سینه کفتری بودند؛ تیپ و تریپشان به لاتی میزد و معلوم بود که نمیشود به راحتی با آنها هم‌کلام شد. اوضاع قمر در عقربی بود. بعضیها هم الحق و الانصاف اعصاب معصاب نداشتند. انگار نه انگار که بنده سر کلاسم یکی به راحتی از جناح چپ کلاس بلند میشد و با ادبیات جالیزی سر دوستش هوار میکشید چند نفری هم سرشان را گذاشته بودند روی میز و مثل آدمهای بی دغدغه بِرّوبِرّ نگاهم میکردند. گویا منتظر عکس العمل من بودند. در همین هیس و بیس، یکی از آخر کلاس که به حساب خودش میخواست به من خط بدهد، صدایش را برد بالا و گفت: حاج آقا! تا آستین نزنید بالا و چندتایشان را چپ و راست نکنید، رام نمی‌شوند. همین طور که روبه روی بچه‌ها ایستاده بودم برای آنهایی که با برپای مبصر بلند شده بودند سری تکان دادم و همراه با تبسم و اشاره‌ی دستم گفتم: بفرمایید تجربه‌ی این جور کلاسها را زیاد داشتم ... ادامه دارد ...🍃 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
43.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بل و سباستیان 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
49.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 رامکال 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
50.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 باخانمان 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
🧙‍♂🧙 😉 🌧باران خواهی 🔴 قدیمیای مشکین شهر آذربایجان، هنگام رفتن مردم به مصلا برای خواندن نماز تمنای باران، ملا یا شیخ ده با عَلَم سیاه در پیشاپیش آنها حرکت می‌کند و همه با هم سینه و زنجیر می‌زنند. هنگام گزاردن نماز پابرهنه می‌شوند وکلاه از سر بر‌میگیرند، بعد از نماز گاو نری قربانی می‌کنند و گوشت آن را همراه با نان مخصوصی که با آرد و تخم مرغ و کره و شکر پخته‌اند، ميان فقرا تقسیم می‌کنند. 🔴 مردم ایذه گاوی را قربانی می‌کردند و در صورت خشک‌سالی، گوسفند یا گوساله‌ای را در قبرستان اين شهر به نیت نزول باران ذبح می‌کنند و گوشتش را به نیازمندان می‌دهند. 📙 باورهای عامیانه مردم ایران، دکتر ذوالفقاری 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بارباپاپا 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بچه‌های کوه آلپ 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
29.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 حنا دختری در مزرعه 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 زبل خان 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
37.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 دختری به نام نل 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
39.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 ماجراهای سندباد 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
44.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 بچه‌های مدرسه والت 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110
37.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برنامه کودک نوستالژی😊 📺 هاکِلبِری فین 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110