#داستان
#دیمیتری ، شاگردِ جدیدی است که در مدرسه شبانهروزی سَنتجورج درس میخوانَد.
پدر و مادر دیمیتری در جامائیکا زندگی میکنند و قرار بود روز «جمعه» که برای سر زدن به دیمیتری به ونکوور میآیند با هم آشنا شویم.
پدرش مردِ دُرُشتی بود شبیه بلالِ حبشی و همان ابتدایِ کار پرسید: «در مورد حضرت #عیسی (علیه السلام) چه فکری میکنی»؟
از «انتظار» گفتم و «سوره مریم» و ایمانمان به باکِره بودناش. پرسید: «مسلمانان» چقدر به این #معجزه باور دارند⁉️ گفتم: همان قدر که به «توحید» اعتقاد دارند.
تَهِ چشمانش اشک حلقه زد. من هول کردم❗ گفت: خیلی از کشیشها هم دیگر این باور را ندارند.
گفت پس اگر خدای شما مسیح نیست، محمّد(صلی الله علیه وآله) است⁉️ گفتم: نه، خدای مسیح و خدای حضرت محمّد، خدای ماست.
موقع خداحافظی تا دمِ در آمد و گفت: «امروز خدا تو را فرستاد اینجا».
دیروز، سرِ کلاس، وقت محاسبهی شکستِ «نور» از عدسیها و انعکاساش در «آینه»ها، دیمیتری گفت: «پدرم تازگیها دنبالِ نشانههای خداست. هر اتفاقی را به مذهب ربط میدهد».
✍️ به پدرِ دیمیتری فکر میکنم، به کلیسای #نوتردام .
📚 منبع: pardarca
#اسلام_و_مسیحیت
┄──┅┅–══●══–┅┅──┄
─═इमाम👑الغدیر{حقمشبک}👑अली═─
https://eitaa.com/joinchat/3251437753Cfbf6c03517