اندیشه و قلم | احمد قدیری
🇱🇧 روایت فتح (۴) بیآنکه فرصتی برای استراحت داشته باشیم بعد از نماز صبح از سامرا راهی کاظمین شدیم.
🇱🇧 روایت فتح (۵)
حوالی ساعت ۱۰ صبح با صدای روضه جماعت حاضر از خواب بیدار و بعد از اتمام در کنار سایرین، دور سفره ۴ متری مشغول صبحانه شدیم و در ادامه نکاتی را درخصوص بایستههای روایت این سفر با شیخ مهدی سلطاناحمدی رد و بدل کردیم.
یک ساعت مانده به اذان، از سه نفر از دوستانی که زودتر آمده بودند، خواستم اهم آنچه را انجام داده و یا دیدهاند، جلوی تجهیزات فیلمبرداری (موبایل، پایه موبایل و میکروفون بیسیم) ظرف نهایتا ۱۵۰ ثانیه روایت کنند که تجربیات و خاطرتات نابی را بیان نمودند.
بعد از نماز جماعت ظهر در مسجد مجمع، فرصت را برای چرخیدن در محوطه آن مغتنم شمردم که دیدم دو پسر بچه ایرانی-لبنانی حدودا ۹ ساله، ۵۰ دلار روی زمین پیدا کرده و تحویل من دادند و وقتی بعد از دقیقهای بازگشتند و گفتند متعلق به مدیر مدرسه است، تازه متوجه شدم مدرسهای نیز داخل مجمع قرار دارد که داخل شدم و حین تحویل پول به مدیر و دیدن کلاسها از اوضاع مدرسه پرسیدم.
پیش از جنگ حدود ۱۰۰ دانشآموز ایرانی داشته که اکنون با بازگشت خیلی از خانوادهها به ایران، تنها ۴۰ دانشآموز حضور دارند.
بعد از صرف ناهار در حسینیه، راهی روضتین (دو گلزار شهدای حزبالله در نزدیکی یکدیگر) شدیم.
روضة الحوراء با محوطه حدودا ۲۰۰ متری و مملو از شهدای تازه تدفین شده بود که به دلیل تعداد بالای شهدای جنگ اخیر، قبرهای آن سه طبقه شده بود، از جمله دو قبر در مرکز آن و کنار یکدیگر که ۶ تن از فرماندهان ارشد حزبالله را در خود جای داده بود: شیخ نبیل قاووق، ابراهیم عقیل و سمیر دیب در قبر سمت راست و علی کرکی، فؤاد شکر و ابراهیم جزینی در قبر سمت چپ.
محوطه نسبتا شلوغ بود و برخی اعضای خانوادههای شهدا، کنار قبر شهید خود که با جانماز پوشانده شده بود، روی صندلی یا زمین نشسته بودند.
ترجیح دادم از میان قبور، فاتحه را کنار مزار شهدایی قرائت نمایم که خانوادههایشان در جوارشان بودند و این همدردی را مشاهده میکردند.
روضة الزهراء، دیگر گلزار شهدای حزبالله، در چند قدمی آنجا که مزار عماد مغنیه در آن قرار دارد، مقصد بعدی بود.
نزدیک غروب، در مجمع سیده زینب نماز را خواندیم و همراهان با اذن محمد یگانه راهی منزل او شدند تا چند وسیله بیاورند اما من ترجیح دادم در مسیر پیاده شوم و چرخی در خیابان و فروشگاهها بزنم.
از سه کودک دستفروشی که جلوی فروشگاهی پرسه میزدند پرسیدم اهل کجایند؟ که متوجه شدم نازحین (آوارگان) سوری و اهل ادلب، حلب و دیرالزور هستند!
طرف دیگر خیابان هم مردی مشغول زبالهگردی بود که گرچه گفت لبنانی است اما به چهرهاش نمیخورد سوری نباشد.
دوستان پس از ساعتی با وسایل از منزل بازگشتند و گفتند باید برویم به یک کافه برای صحبت با چند نیروی حزبالله که کارشان تأمین خریدهای غیرنظامی حزب بود و قصدشان از دیدار، ارائه پیشنهادهایی برای صرف بهینه مبالغ جمعآوری شده.
با پایان جلسه، آخر شب به حسینیه مجمع بازگشتیم و بالاخره نزدیک سحر فرصت استراحت دست داد.
انشاءالله ادامه دارد...
احمد قدیری
۱۴۰۳/۱۰/۱۷
@GhadiriNetwork
🇱🇧 هماکنون ۳:۴۰ بامداد، آشپزهای مُجمَّع امام خمینی(ره) مشغول تهیه ۱۲۰۰۰ قرص فلافل برای ارسال به مرقد سیده خوله در بعلبلک برای اطعام آوارگان شیعه سوری
@GhadiriNetwork
📟 اسیدپاشی سیستماتیک اسرائیل در عملیات تروریستی پیجری
@GhadiriNetwork
📟 هماکنون، نبیشیث، منزل روان الموسوی، جانباز قربانی اسیدپاشی سیستماتیک باند جنایتکار اسرائیل در عملیات تروریستی پیجری.
پن: اجازه انتشار وضعیت ابتدایی جراحات را نیافتم، فقط همنقدر بدانید که وضعیت فعلی بعد از چند عمل جراحی و بهبود ۹۰ درصدی است!
@GhadiriNetwork