eitaa logo
قاف عشق
837 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
34 فایل
@maramname ارتباط با ادمین ترویج فرهنگ دفاع مقدس، جهاد و شهادت و معرفی شهدای استان اصفهان *قاف عشق در پیام رسان سروش ghafeeshg@ و بله ghafeshg@ نیز فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قاف عشق
یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند 🍃🌷 @ghafeshgh 👇👇👇
هدایت شده از قاف عشق
🍃🔻 برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم. علی هاشمی اومد و مسئولیت ها رو مشخص کرد سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند گفتم : سید بچه ها که هستند، چرا شما ... می گفت : بچه ها هستند، اما خسته شدند خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ... کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد، جواب پاتک دشمن رو می داد، آرپی جی زن خوبی بود از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها، با بچه های شناسایی، با بچه های لجستیک، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت علی هاشمی گفته بود خودتون جلو نرید، فقط ناظر باشید ولی سید قبول نمی کرد می گفت : چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟ برای همین جلو تر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد. حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ... بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره انگار خستگی ناپذیر بود ✍ از کتاب : پا برهنه در وادی مقدس 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
🍃🔻 برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم. علی هاشمی اومد و مسئولیت ها رو مشخص کرد سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند گفتم : سید بچه ها که هستند، چرا شما ... می گفت : بچه ها هستند، اما خسته شدند خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ... کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد، جواب پاتک دشمن رو می داد، آرپی جی زن خوبی بود از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها، با بچه های شناسایی، با بچه های لجستیک، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت علی هاشمی گفته بود خودتون جلو نرید، فقط ناظر باشید ولی سید قبول نمی کرد می گفت : چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟ برای همین جلو تر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد. حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ... بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره انگار خستگی ناپذیر بود ✍ از کتاب : پا برهنه در وادی مقدس 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
هدایت شده از قاف عشق
🍃🔻 برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم. علی هاشمی اومد و مسئولیت ها رو مشخص کرد سید حمید شد مسئول گردان در منطقه دهلاویه یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند گفتم : سید بچه ها که هستند، چرا شما ... می گفت : بچه ها هستند، اما خسته شدند خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ... کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد، جواب پاتک دشمن رو می داد، آرپی جی زن خوبی بود از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها، با بچه های شناسایی، با بچه های لجستیک، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد باسردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت علی هاشمی گفته بود خودتون جلو نرید، فقط ناظر باشید ولی سید قبول نمی کرد می گفت : چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟ برای همین جلو تر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد. حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ... بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره انگار خستگی ناپذیر بود ✍ از کتاب : پا برهنه در وادی مقدس 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈