#لبخند_بزن_بسیجی
شب شلمچه صبح معراج عازم منطقه عملیاتی کربلای پنج شدیم. قبل از حرکت، یک نفر به هیأت شاگرد شوفرهایی که پای رکاب اتوبوس می ایستند و با ذکر مبدأ و مقصد، مسافران را دعوت به سوار شدن می کنند، داد و فریاد می کرد: مسافران، شب شلمچه، شش صبح معراج شهدا. شلمچه معراج، شلمچه معراج، هر چه زودتر بیایند سوار شوند، جا نمانند که حرکت کردیم، بجنب آقا بجنب، معراج، معراج؟ بیا بالا دیگر چرا این قدر دست دست می کنی!
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
هدایت شده از قاف عشق
#لبخند_بزن_بسیجی
از کجا معلوم یک دست از کتف نداشت. به سختی می شد باور کنی که احساس نقص و کاستی و مشکل می کند. به اندازه همه آنهایی که چهار ستون بدنشان سالم بود، می دوید و کار می کرد. امکان نداشت بگذارد کسی مراعاتش را بکند. بچه ها هم که این قدر او را سر حال و سر کیف می دیدند، تو شوخی کم نمی گذاشتند؛ از جمله می گفتند: الان تو این جایی، دستت را ببین کجا مار و مورها دارند می خورند و دعایت می کنند؛ می گویند چه ماهیچه هایی، چه مچی، به به! و او که در جواب در نمی ماند می گفت: از کجا معلوم؟ شاید الان گردن حوری ها باشه تو بهشت. خدا را چه دیدی؟!
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#لبخند_بزن_بسیجی
فقط پیشانی روبوسی شب عملیات و خداحافظی آن طبیعتاً باید با سایر جدایی ها تفاوت می داشت. کسی چه می دانست. شاید آن لحظه همه دنیا و عمر باقی مانده خودش یا دوست عزیزش بود. چیزی بیش از بوسیدن، بوییدن و حس کردن بود. بعضی برای این که جو را به هم بزنند و ستون را حرکت بدهند، می گفتند: پیشانی، برادران فقط پیشانی را ببوسید. بقیه حق النساء است. حوری ها را بیش از این منتظر نگذارید.
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#لبخند_بزن_بسیجی
سنگر ساکتِ ساکت بود. هر کسی یک گوشه ای کز کرده بود و لام تا کام حرف نمی زد. انگاری حرف ها ته کشیده بود و کسی حرفی برای زدن نداشت. حوصله ام سر رفته بود. یک دفعه ایرج تیموری بلند شد و با یک لنگه پوتین در دست، دورِ سنگر شروع کرد به دویدن. فریاد می زد: «موش...موش!» همه به هول و ولا افتادند. چند دقیقه بعد بچه ها فهمیدند که سرِ کارند. یک نفر پتویی روی سرش انداخت و جشن پتو شروع شد. در دلم گفتم: «بیچاره ایرج! واسه اینکه بچه ها سرِ حال بشن، چه کتکی داره می خوره!»
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#لبخند_بزن_بسیجی
گوشی صداگیر نیروهای آر.پی.جی زن گردان شهادت -گردانی که کل نیروهای آن آر.پی.جی زن بودند- برای خود وسایلی ابداع کرده و ساخته بودند که از جمله آنها دو گوشی (هدفون) صداگیر بود که نوع خارجی آن بسیار گران بود. بچه ها برای حفظ شنوایی خود هنگام شلیک، خصوصاً زمانی که شلیک مداومت داشت، با استفاده از گونی و اسفنج فشرده و نصب آنها به تل مو بند دخترانه، گوشی درست کرده بودند. برادران شوخ طبع می گفتند: «ما باور نمی کردیم آر.پی.جی."زن" هستیم، می گفتیم ما آر.پی.جی."مرد" هستیم! ولی مثل این که واقعاً با آن گوشی ها آر.پی.جی."زن" بودیم.»
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈
#لبخند_بزن_بسیجی
سوییچ راکت شلمچه بودیم و بی صبرانه منتظر غذا. خبر آوردند بین راه ماشین تدارکات را زده اند. همه مثل ماست وا رفتند، جز یکی که هیچ وقت از رو نمی رفت. یک راکت عمل نکرده جلوی سنگر افتاده بود. خیلی جدی رفت روی راکت نشست و به فرمانده گردان گفت: حاجی سوییچش را بده، بروم غذا بیاورم. تا سفره را بیندازید، آمده ام. حاجی که دست کمی از او نداشت، گفت: بیا پایین، بیا پایین، مال مردمه، می ترسم یک وقت به در و دیوار بزنی، خرج روی دستمان بگذاری. حالا یک روز ناهار نخورید، نمی میرید که، فکر کنید ماه رمضان است و روزه هستید
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈