#چهارمين_دفعه!
گوشش را گرفته بود و پيادهاش مى كرد و مى گفت: «بچه اين دفعه چهارمه كه پيادهات مى كنم. گفتم نمى شه. برو» گريه مى كرد، التماس مى كرد ولى فايده نداشت. يواشكى رفته بود. از پنجره، از سقف، هر دفعه هم پيدايش كرده بودند. خلاصه نگذاشتند سوار قطار بشود.
توى ايستگاه قم مأمور قطار صدايى شنيده بود، از زير قطار خم شده بود. ديده بود پسر نوجوانى به ميلههاى قطار آويزان است. با لباسهاى پاره و دست و پاى روغنى و خونى. ديگر دلشان نيامد برش گردانند.
#نوجوونهاى_جبهه!
🍃🌸
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈