eitaa logo
دکّه‌قافیه‌ها)
55 دنبال‌کننده
221 عکس
26 ویدیو
0 فایل
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم -فاضل‌نظری
مشاهده در ایتا
دانلود
گاه سربازی شجاعی ، گاه شاهی ناامید . . . روز و شب چیزی به جز تکرار یک شطرنج‌ نیست !
هدایت شده از ᴹᵒᵒⁿᵈᵘˢᵗ
خیلی بدتره !
کجاست جای رسیدن و فرش پهن کردن و بی‌خیال نشستن؟)
هدایت شده از نِئون
دل دادم و دل بستم و دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و آن یار نفهمید عمریست که بر انجمنی غم گسارم غم دیدم و غم خوردم و غمخوار نفهمید بر دایره ثابت چشمان خمارش مجذوبم و آن عاشق پرگار نفهمید خیس است ز اشکم دفتر شعرم حزن غزلم دیده و زنهار نفهمید
♡• اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من، دل من داند و من دانم و دل داند و من ...
_ گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم!
هدایت شده از جِنابِ او +:
کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد بنگر چه می‌کند، نگهِ تمام او ..
هدایت شده از جِنابِ او +:
به هر دل‌بستنم عمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارم... _فاضل‌نظری.
هدایت شده از مُهَـیمِن.
جُبران نمی‌شوی ، حتیٰ به گریه‌‌ های عمیٖق ؛ [ ]
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل که تو‌ ای عشق همان پرسش بی زیرایی :) ‌
هدایت شده از ᴹᵒᵒⁿᵈᵘˢᵗ
هدایت شده از ‹ 𝙋𝙖𝙣𝙖𝙝𝙦𝙖𝙝 | 🇵🇸 ›
-
•♡ :)
هدایت شده از مَهبد
آدمیزاد، این حجم غمناک؟!
هدایت شده از مَهبد
ای نمی‌دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! قیصر‌امین‌پور🌱
هدایت شده از مَهبد
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ست پشت پرچین من این سو همه اش ویرانیست
هدایت شده از مَهبد
انفرادی شده سلول به سلول تنم خود من در خود من در خود من زندانیست
هدایت شده از خانه‌انتهایِ‌خيابان۲۴۵؛
تو ولی دور از من و دور از تمامِ دور تر هایی . . .
هدایت شده از ؛کاتوره
- تو آرزوی بلند بودی و دست من کوتاه.
هدایت شده از دخترِ پاییز 🍁
-
هدایت شده از هزارویك‌شب.
_
زنی از خاک، ‌از خورشید، از دریا قدیمی‌تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی‌تر زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمی‌تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمی‌تر که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفته‌ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته‌ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می‌رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش که باران نام او را می‌ستاید در تواشیحش جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا؟! مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می‌زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می‌بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان‌ها می‌گذارد سر بر آن چادر تیمّم می‌کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه‌ها بوده‌ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده‌ست...
هدایت شده از باغِ خرمالو.
کنار تو و لحن بارانی‌تو اضافم. دو خط چتر بی‌معنی‌ام من.
نقشی ضعیـف بودیم بر صفحه شکستن چون‌ هایِ روی شیشه، رفتیم... رفته رفته . . .
‌ نباید یکروز بیای که من دیگه دچارت نیستم.