.. من هم پولامو جمع کردم تا برم و از مش عزیز یه دوچرخه کرایه کنم. تو خیالم، خودم رو سوار دوچرخه میدیدم و قند توی دلم آب میشد. به مغازه ی مش عزیز رسیدم. وارد شدم و گفتم که دوچرخه میخوام. مش عزیز با خوشرویی گفت: تو پسر کی هستی؟ گفتم: پسر کریم آقا. اون خندید و گفت که پدرمو میشناسه. ازم پرسید که دوچرخهسواری بلدم یا نه. من گفتم که بله خیلی خوب بلدم.
خلاصه پولامو گرفت و یه دوچرخه بهم داد. با خوشحالی سوار شدم و پا زدم و از مغازه ی مش عزیز دور شدم. فقط یه ساعت وقت داشتم. هنوز خیلی دور نشده بودم که خانمی منو صدا زد. خاله زهرا بود. گفت که حال آقابزرگ خوب نیست و من باید زودتر به مادرم خبر بدم. با عجله به سمت خونه به راه افتادم
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرا از زبان عباس بیان می شود:
«تو اون سالها دوچرخه خیلی کم بود و داشتنش برای خیلیها آرزو بود. بیشتر بچهها دوچرخه کرایه می کردن و باید سر ساعت اونو به صاحب مغازه برمیگردوندن...».
4_5861774543856600925.mp3
11.74M
خروس زری ، پیرهن پری
«قوقولی قوقو سحر شد
سیاهی دربه درشد
فرشته ها دویدن
ستاره ها رو چیدن
خورشید خانم در اومد
با یک شفق سراومد
تا شب نکرده حاشا
بچه ها بیاین تماشا!»