فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 پول ، آرامبخش نیست 🌷
👈 استاد قرائتی
🌸 خیلی از افراد سرمایه دار هستند
🌸 که استرس و دلواپسی دارند
🌸 که خود پول باعث عذاب آنها شده
🌸 قرآن کریم می فرماید :
🇮🇷 به بعضی ها پول می دهیم
🇮🇷 تا عذابشان زیاد شود ...
@ghairat
#عوامل_آرامش
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت هفتم 🌟
💞 خانم نصرتی به دفتر آقا رفتند
💞 و از ایشان خواستند تا مرا اخراج کنند .
💞 آقای نصرتی ،
💞 خانمش را ، خیلی دوست داشت
💞 بخاطر همین ؛
💞 بدون اینکه از او دلیلی بخواهد
💞 مرا اخراج کرد .
💞 من هم خیلی ناراحت 😔 شدم .
💞 نمی دانستم که آخرش ، این چنین می شود .
💞 فکر نمی کردم که از من ، کینه به دل بگیرد .
💞 اخراج شدنم ، مهم نبود ؛
💞 اما ندیدن کسی که عاشقشم ،
💞 داشت نابودم می کرد .
💞 یعنی دیگر او را نمی بینم
💞 هیچ جوره ، از فکرم بیرون نمی رود
💞 کاش می فهمید
💞 من چقدر دوستش دارم .
💞 کاش او نیز ، ذره ای عاشقم بود .
💞 شبها به یاد آقای نصرتی ، گریه می کردم
💞 و روزها را ،
💞 کنار موسسه می نشستم تا او را ببینم
💞 بعد از چند روز ،
💞 دوباره به دیدن خانمش رفتم .
💞 به پایش افتادم ، التماسش کردم .
💞 گریه و زاری کردم
💞 از او خواهش کردم تا اجازه دهد
💞 کنیز خودش و بچه هایش شوم .
💞 اما او چیزی نمی گفت .
💞 فقط با مهربانی از من پذیرایی می کرد
💞 سپس گفت :
☀️ نیلوفر جان !
☀️ گرفتن یا نگرفتن زن دوم ،
☀️ دست من نیست که .
☀️ شوهرم احمد ،
☀️ ماشالله هم عقل داره
☀️ هم از طرف شرع ، صاحب اجازه است .
☀️ اگه بخواد زن بگیره ، می گیره
☀️ منتظر اجازه من نمی مونه
☀️ خیلی از مردا هستن که مخفیانه ازدواج کردن
☀️ و البته خیلی هم خوشبختن
☀️ تو هم صبر داشته باش ، عجله نکن
☀️ اگه اون تو رو بخواد ، حتما قبولت می کنه
💞 باز هم با گریه گفتم :
🌹 به خدا ، کنیزتون میشم
🌹 هیچی از شما و آقاتون نمی خوام
🌹 اصلا هفته ای یک بار بهم سر بزنه ، کافیه
🌹 فقط می خوام سایه مردونگی و غیرتش ،
🌹 بالای سرم باشه ؛ همین ...
💞 فاطمه گفت :
☀️ من از خدامه که تو هم سر و سامون بگیری
☀️ و مطمئن باش ، اگه تو هووی من بشی
☀️ نه چیزی از من کم میشه
☀️ نه جای من و بچه هام تنگ میشه
☀️ نه محبت آقا احمد ، نسبت به ما کم میشه
☀️ نه زندگی مون خراب میشه
☀️ شما به زندگی خودت
☀️ ما هم به زندگی خودمون .
☀️ حالا بشین می خوام برات میوه بیارم
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌹 #انسان_کرایه_ای و #انسان_آزاد 🌹
🌸 تمام خیاط ها ، باربرها ، پزشک ها ،
🌸 کارشناس ها ، کارمندان دولت ،
🌸 از نخست وزیر گرفته تا کارمند دون رتبه ،
🌸 تمام کارگران کارخانه ها و...
🌸 آدمهای کرایه ای و حقوق بگیر هستند .
🌸 که کرایه و حقوق آنها را ،
👈 زمینیان تعیین می کنند .
🌸 اما افرادی مثل علما ، مراجع ، مجتهدین ،
🌸 و زن و مردی که ازدواج می کنند
🌸 و به اختیار و اراده خود ،
🌸 عقد ازدواج دائم یا موقت می بندند
🌸 آدم کرایه ای نیستند و کاملا آزادند .
🌸 که رزق و مهریه آنها را ،
👈 خود خدا برای آنها تعیین کرده است .
🌸 بنابراین ؛ در مورد مهریه ،
🌸 چه در عقد دائم و چه در عقد موقت ،
🌸 مهریه زن ، کرایه و اجاره و حقوق نیست
👈 بلکه حق شرعی و قانونی آنهاست .
@ghairat
💞 شروع رابطه جنسی ،
💞 باید از طرف زن شروع شود .
💞 اما مرد هم باید همکاری کند .
💞 اول زن ، باید خود را بر مرد عرضه کند
💞 و مرد باید ،
💞 به خواسته های زن ، احترام بگذارد .
@ghairat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💍 دوره کامل آموزش عشقبازی ویژه متاهلین 👇🏻
@moshaawer
🌸 داستان نیلوفر 🌸
🌟 قسمت هشتم 🌟
💞 بعد از رفتن من ،
💞 فاطمه خانم با آقا احمد ،
💞 در مورد من حرف زدند .
💞 فاطمه به آقا گفتند :
🌟 احمد جان !
🌟 نظرت راجع به نیلوفر چیه ؟
🌸 آقا احمد گفت : نظری ندارم چطور ؟
🌟 فاطمه گفت :
☀️ دوست داری باهاش ازدواج کنی ؟
🌸 احمد جاخورد و گفت :
🌸 چی ؟! شوخیت گرفته فاطمه ؟!
🌸 این حرفا چیه می زنی ؟!
🌟 فاطمه گفت : نه به خدا جدی گفتم .
🌸 احمد گفت :
🌸 عزیز دلم ، قربونت برم ؛
🌸 من که از چیزی شکایت نکردم .
🌸 من شمارو خیلی دوست دارم .
🌸 زندگیمو دوست دارم ،
🌸 خدارو شکر چیزی برام کم نذاشتی
🌸 چرا باید زن دوم بگیرم .
🌟 فاطمه: ممنون از محبتت عزیزم
🌟 ولی اگه دوستم داری قبول کن .
🌟 نیلوفر تازه به راه اومده .
🌟 یکی رو میخواد که پر و بالشو بگیره
🌟 و اونو تا خدا برسونه
🌟 و چه کسی بهتر از شما .
🌟 حرام که نیست ، حلال خداست .
🌟 منم که مشکلی ندارم .
💞 احمد گفت :
🌸 عزیزم ! منم نگفتم حرامه
🌸 ولی واجب هم که نیست
🌸 در ضمن ؛ اگه بخوام زن دوم بگیرم
🌸 ترجیح میدم ، زن مومن و مذهبی بگیرم
💞 فاطمه گفت :
🌟 خب توبه کرده ، اصلاح شده
💞 احمد گفت :
🌸 از کجا معلوم فاطمه جان
🌸 اومدیم و بعد از ازدواج ،
🌸 هوای عاشقی از سرش پرید
🌸 اونوقت چی ؟
🌸 الآن فکر و روح و قلبش ،
🌸 پر از هواهای نفسانی و شیطانیه .
🌸 هنوز مدت زیادی از ارتباط های زشتش ،
🌸 با مردان غریبه و نامحرم نگذشته
🌸 تو چه توقعی از من داری ، فاطمه ؟
🌸 حالا اگه ازدواج موقت می کرده ،
🌸 می گفتیم حلاله ، اشکالی نداره
🌸 اما اون حتی نمی دونه
🌸 ازدواج موقت ، یعنی چی ...
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌹 طنز بی غیرت 😁
🌸 بی غیرت ، تو هواپیما نشسته ؛
🌸 و به فکر دزدی هواپیما بود .
🌸 میره داخل کابین خلبان ،
🌸 و با تهدید میگه :
🔥 داداش تهدید می کنم که بری فرانکفورت
🌸 خلبان یه نگاهی بهش میکنه و میگه :
✈️ پس اسلحت کو ؟
🌸 بی غیرت میگه :
🔥 داداش رفاقتی برو دیگه
🔥 یعنی حتما باید زور بالا سرتون باشه
🔥 تا به وظیفه تون عمل کنین 😅😅😅
😍 @ghairat 😍
🔥 جهنمی به نام پیر دختری ؟!
💗 گاهی رسانهها میگویند :
👈 جلوی کودک همسری را بگیرید .
💗 در حالی که مشکل امروز ما ،
👈 پیر دختری و بزرگ همسری است .
💗 در جامعه ما ،
💗 بیش از دو میلیون و ۱۰۰ هزار دختر
💗 که بالای ۳۰ سال ، سن دارند ، وجود دارد .
💗 مسئله ما ، ازدواج اینهاست .
💗 حالا ۱۰۰ دختر هم در سن پایین ازدواج کنند ؛
💗 مثلا چه می شود ؟! آیا خیلی مهم است ؟!
💗 مسئله اصلی ما ، آن دو میلیون نفرند
💗 که دارند پیر می شوند
💗 و در حسرت ازدواج و داشتن فرزند و خانواده ،
💗 مانده اند .
💟 @ghairat
👈 لطفا نشر دهید .
💍 #ازدواج #همسریابی
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت نهم 🌟
💞 فاطمه ، با دست پر ، به خانه ما آمد .
💞 و همه حرفهای احمد را ، به من رساند .
💞 هنگامی که خواست برود ؛
💞 صدایش کردم و گفتم :
☀️ راستی فاطمه خانم !
☀️ اخراج شدنم از موسسه ، تقصیر شما بود ؟
💞 فاطمه لبخندی زد و گفت :
🌹 آره عزیزم
🌹 من از آقا احمد خواستم که اخراجتون کنه
🌹 چون نمی خوام در محیط کار ،
🌹 پشت سر شما و شوهرم ، حرفی باشه
☀️ گفتم : پس یه خواهشِ دیگه
☀️ بی زحمت به آقا احمد بگین
☀️ چطوری می تونم اعتمادشون رو جلب کنم ؟
💞 فاطمه باز لبخندی زد و گفت :
🌹 باشه ، حتما
💞 آخر شب ،
💞 فاطمه با من تماس گرفت و گفت :
🌹 سلام نیلوفر جان !
🌹 من دوباره با آقا احمد صحبت کردم
🌹 ایشون گفتن اگه قراره من زن دوم بگیرم
🌹 اولویتم زن مذهبی و متدین هست
🌹 بعد از اینکه کلی باهاش حرف زدم
🌹 قبول کرد که باهات ازدواج کنه
🌹 ولی یه شرط ، برات گذاشته .
💞 من از شنیدن این حرف ،
💞 خیلی خوشحال شدم
💞 و با هیجان و ذوق زدگی گفتم :
☀️ خب شرطشون چیه ؟
☀️ هر چی باشه قبول می کنم .
💞 فاطمه گفت :
🌹 شرطشون اینه که شما بری حوزه علمیه
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌷 یکی از عوامل آرامش ، دین داری است .
🌷 طبق آمار روانشناسان غربی ،
🌷 مهمترین عامل درمان بیماریهای روانی ،
👈 داشتن " دین و ایمان " است .
🌷 و درصد بهبودی بیمارانی که ،
🌷 معتقد به دین هستند ؛
🌷 بسیار بیشتر از دیگران است .
@ghairat
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🍎 یکی از عوامل آرامش ،
👈 ذکر ( و یاد خدا ) است .
🍎 چنانچه قرآن کریم می فرماید :
👈 🌷 ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب 🌷
👈 تنها با یاد خدا دلها آرام می شود
🍎 اطمینان ، به معنی آرامش است
🍎 و دل مطمئن ،
👈 همان نفس مطمئنّه است
🍎 که در آیه :
🌷 یا ایّتها النفس المطمئنّه 🌷
🌷 ارجعی الی ربک راضیة مرضیه 🌷
🍎 آمده است .
@ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت دهم 🌟
💞 تا چند شب و روز ،
💞 به فکر شرط آقا احمد بودم .
💞 همیشه برام سوال بود
💞 که چرا چنین شرطی گذاشت ؟!
💞 مگر حوزه چه دارد که برای او مهم است ؟
💞 بعد از چند روز فکر کردن ،
💞 فاطمه مثل همیشه ، دست پر به خانه ما آمد .
💞 به او گفتم :
🌹 با شرط آقا احمد موافقم
🌹 ولی نمی دونم کجا باید برم ، چکار باید بکنم
💞 فاطمه گفت :
🌷 فردا آماده شو
🌷 تا با هم بریم یکی از حوزه های خواهران ،
🌷 اونجا ازشون می پرسیم ، چکار باید بکنیم .
💞 اول صبح ، فاطمه با ماشینش ، دنبال من آمد
💞 و با هم ، به حوزه رفتیم .
💞 شرایط حوزه را پرسیدیم ؛ گفتند :
🕌 هر ساله از اسفند تا آخر فروردین ،
🕌 حوزه پذیرش داره
🕌 شما باید ثبت نام کنید
🕌 اگر در آزمون ورودی و مصاحبه قبول شدید
🕌 انشالله شما وارد حوزه می شید
💞 بی صبرانه منتظر آمدن اسفند بودم
💞 در این مدت ،
💞 فاطمه خانم خیلی هوای من و مادرم را داشت .
💞 او یک خواهر واقعی بود .
💞 خوشحالم که فصل تازه ای از زندگی من ،
💞 با فاطمه خانم و آقا احمد آغاز شد .
💞 زمان پذیرش حوزه ، فرا رسید
💞 با عشق و شور و نشاط و شادی ،
💞 مرحله به مرحله پیش می رفتم .
💞 فاطمه ، منابع آزمون را ، برایم جور کرد
💞 و مرا با دوستانش که طلبه بودند آشنا کرد
💞 تا کتابها را برایم توضیح دهند .
💞 در آزمون ، سپس در مصاحبه قبول شدم
💞 این خبر خوش را ، به اول فاطمه دادم
💞 مدارکم را دادم و پرونده تشکیل دادم
💞 وسطای مردادماه ،
💞 دوره اختباری برای ما گذاشتند
💞 و آخرای شهریور ، کلاسها شروع شدند .
💞 با عشق و یاد آقا احمد ،
💞 درس می خواندم و مباحثه می کردم .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🌸 یکی از عوامل آرامش ،
👈 دور شدن از آهنگ و موسیقی حرام ،
👈 و اجتناب از آلات موسیقی است .
🌷 امام صادق عليه السّلام می فرمایند 👇🏻
🐍 خريد و فروش (آلات) غناء و ساز و آواز
⛔ حلال نيست .
🐍 و گوش دادن به آن ،
⛔ موجب نفاق و دورویی است .
🐍 و آموزش دادنش ،
⛔ موجب كفر و بی دينی است .
📖 دعائم الاسلام، ج ۲ ، ص ۲۰۹
@ghairat
به نظر من ، داستان نیلوفر ، ترویج اخلاق و انسانیت و عشق و محبت و صمیمیت و ایثار و فداکاری است .
ممنون از زحماتتون
خدا خیرتون بده
✍ لیلا
🌸 بهترین داروی آرامش ،
🌸 که تاکنون برای بیمارانم تجویز کردم
🌸 ایمان به خدا و اعتقاد به قیامت است .
🌸 بدون شک ،
🌸 موثرترین درمان بیماری های روانی
🌸 بویژه اضطراب و افسردگی و عصبانیت ،
👈 همین ایمان به خدا و قیامت است .
دکتر احمدی
@ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت یازدهم 🌟
💞 چند ماه بعد ،
💞 روز پنج شنبه صبح ، که کلاس نداشتم
💞 فاطمه زنگ زد و گفت :
🌷 نیلوفر جان !
🌷 آماده شو می خوام بیام دنبالت
🌷 تا با هم یه جایی بریم
💞 منم گفتم : باشه منتظرتم
💞 با ماشینش ، به خانه ما آمد .
💞 باز مثل همیشه ، دست پر آمد .
💞 ولی این دفعه ، داخل خانه نشد .
💞 جنس ها را به من داد و گفت :
🌷 زور اینارو ببر داخل و خودت هم بیا بریم
💞 گفتم : ای بابا ، بازم شرمنده کردین
🌷 گفت : وظیفمه ، کاری نکردم که
💞 جنس ها را داخل خانه گذاشتم
💞 و سوار ماشین شدم .
💞 من را به بازار برد .
💞 اول لباسهای خیلی زیبا ،
💞 برای من و مامانم خرید .
💞 سپس به طلافروشی رفتیم
💞 و برایم یک حلقه و النگو گرفت .
💞 خیلی به فاطمه اصرار کردم
💞 که چیزی برایم نگیرد
💞 ولی مصمم بود که بخرد
💞 بعد از آن ، مرا به آرایشگاه برد .
💞 وسطهای آرایش بودیم
💞 که به شوخی به خانم آرایشگر گفت :
🌷 لطفا نذارید از من خشکلتر بشه 😍
🌷 آخه ما زنها حسودیم
💞 فردای آن شب ،
💞 دوباره فاطمه به خانه ما آمد .
💞 ناگهان ، آقا احمد از ماشین پیاده شد
💞 با گل و شیرینی و کت و شلوار ...
💞 وقتی او را دیدم ، هیجاناتم بالا رفت
💞 تپش قلبم نیز ، زیاد شد .
💞 بعد از پذیرایی ، فاطمه به مادرم گفت :
🌷 مادر جان ! اگه اجازه بدین
🌷 اومدیم خواستگاری نیلوفر خانم ؟
💞 مادرم گفت :
🔮 اجازه ما هم دست شماست
🔮 اگه نیلوی من راضیه ، منم راضیم
💞 فاطمه ، رو کرد به من و گفت :
🌷 نظرت چیه ؟!
من هم از خجالت ، سرم را پایین انداختم
💞 فاطمه گفت :
🌷 به من هم به یه شرط قبول می کنم
🌷 اونم اینه که برای من ، یه خواهر خوب باشی
🌷 و برای بچه هام ، یه خاله خوب ...
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
🌸 داستان عاشقانه نیلوفر 🌸
🌟 قسمت دوازدهم 🌟
💞 اشک از چشمانم سرازیر شد .
💞 همه حواسم ، پیش احمدآقا بود .
💞 زیبا بود و زیباتر شد .
💞 نور بود و نورانی تر شد .
💞 باز باورم نمی شود که من عاشق شدم .
💞 فقط ته دلم ، یک سوال بی جواب مانده است
💞 چرا آقا احمد ، شرط حوزه را گذاشت .
💞 دلم می خواهد بپرسم ولی زبانم باز نمی شود .
💞 بالاخره ازدواج کردیم .
💞 من هم به آرزویم و به عشقم رسیدم .
💞 آقا احمد برای من ،
💞 خانه ای کنار خانه فاطمه ، اجاره کرد .
💞 مادرم را راضی کرد که به خانه ما بیاید
💞 و با ما زندگی کند .
💞 آنقدر به من و مادرم محبت کرد
💞 که احساس کردم فرشته است نه آدم .
💞 هر روز با جملاتی زیبا و عاشقانه ،
💞 با من سخن می گوید :
🍎 دوستت دارم ،
🍎 عاشقتم ،
🍎 مهربونم ،
🍎 نفسم ،
🍎 خدا روشکر که تو رو دارم
🍎 تو بهترین هدیه خدایی ...
💞 وقتی با احمدآقا حرف می زنم
💞 با تمام وجودش ،
💞 به حرفهایم گوش می دهد .
💞 و اصلا میان حرفم نمی پرد .
💞 هیچ وقت فکر نمی کردم
💞 که آن احمد سنگین و باوقار و باشخصیت ،
💞 اینقدر زیبا ، عشق بازی کردن را بلد باشد .
💞 قبل از این ماجرا ،
💞 تصوراتم از آدمهای مذهبی ، خیلی بد بود .
💞 از بس در اینترنت و ماهواره ،
💞 سایت ها و شبکه های خارجی ،
💞 بر علیه مذهبی ها تبلیغ کردند
💞 که ندیده از آنها متنفر شده بودم .
💞 الآن می فهمم
💞 که زن یک مذهبی شدن ، یعنی چی ؟
💞 احمد و فاطمه ، دریایی از محبت بودند .
💞 که اول باطن کثیف منو شستشو دادند
💞 سپس ظاهر و زندگی ام را ...
💞 و مادرم نیز ، همیشه آنها را دعا می کند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
💟 @ghairat
😁 طنز با غیرت 😁
🌸 آقای باغیرت ، نصف شب ، رفته بود در خونه فقرا رو بزنه که مثلا جلوی درشون ، براشون غذا بذاره و فرار کنه 😍 که مثلا ناشناس بمونه
🌸 ناگهان ، در یکی از شبها ، در حال دویدن و فرار دیدمش ؛ رفتم دنبالش و گفتم :
🍎 چی شده باغیرت ؟
🍎 چرا داری فرار می کنی ؟
🌸 گفت : هر شب ، غذا میذاشتم پشت در ، بعد در و میزدم و فرار می کردم .
🌸 اما چون امشب غذا نداشتم ،
🌸 فقط در رو میزنم و فرار میکنم 😅
🌸 خدایا بضاعتم همین بود قبول کن ازم 🙈😂
@ghairat