💜 هر زن و مردی وظیفه دارند
💔 که در زندگی مشترک خانوادگی
💙 و در مسائل زناشویی ،
♥️ نسبت به هم خوش رفتار ، خوشرو ،
💜 و خوشگو باشند
💔 و از هر گونه بدرفتاری ، ترش رویی ،
💙 و بدگویی ، دوری نمایند ،
♥️ مگر اینکه عذر شرعی ، عذر قانونی ،
💜 و یا عذر عرفی داشته باشند .
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 برای رفع دلتنگی های دلم ،
🇮🇷 چه دارویی بهتر از قرص صورت ماهت
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت چهاردهم 🍡
🌟 دو هفته بعد ،
🌟 مأموران تفحص ، جنازه محمد را ،
🌟 به آدرسی که نازنین داد ،
🌟 در زمان مقرر آوردند .
🌟 کوچه ، چراغانی شده بود .
🌟 بچه ها ، در حال بازی بودند .
🌟 از بچه ها پرسیدند که اینجا چه خبره ؟!
🌟 بچه ها هم گفتند : عروسیه
🌟 انگار کسی از پیدا شدن جسد محمد ،
🌟 خبری نداشت .
🌟 پاسدار به راننده گفت :
🌹 نکنه ما اشتباهی اومدیم
🚑 راننده گفت : نه بابا ، آدرس که درسته
🌟 مامور تفحص ، از یکی از بچه ها خواست
🌟 تا همسر محمد علوی را صدا بزند .
🌟 پسرک رفت و با مادر خودش برگشت .
🌟 مامور گفت :
🌹 شما همسر شهید هستید ؟
🌟 خانم گفت :
🌷 نه خواهرش هستم ،
🌷 ایشون رفتند آرایشگاه .
🌷 امری بود در خدمتم
🌟 مامور تفحص با تعجب گفت :
🌹 مگه خبر ندارند که ما داریم می آییم ؟
🌟 خانم گفت :
🌷 مگه شما کی هستید ؟ چکارشون دارید ؟
🌟 مامور تفحص گفت :
🌹 ما جسد شهید محمد علوی رو آوردیم
🌹 دو هفته پیش هم با یه خانمی صحبت کردیم
🌹 ایشونم گفتند که امروز ، جسدو بیاریم .
🌟 خانم جا خورد و گفت :
🌷 اتفاقا امروز عروسی دختره شهیده
🌷 و کسی هم در مورد پیدا شدن جسد محمد
🌷 چیزی به ما نگفته
🌷 من مطمئنم که خواهرم هم چیزی نمی دونه
🌷 چون اگه می دونست
🌷 هم به ما می گفت هم آرایشگاه نمی رفت
🌟 مامور گفت :
🌹 حالا ما چکار کنیم خانم ؟
🌟 ناگهان نازنین زهرا با لباس عروس ،
🌟 دم در آمد
🌟 و از ماموران خواست تا وارد خانه شوند .
🌟 خانم به نازنین گفت :
🌷 خاله ! تو از این ماجرا خبر داشتی ؟
🌟 نازنین گفت :
🌹 آره خاله ، در جریانم
🌟 راننده با تعجب گفت :
🌹 یعنی عروس خانم منتظر ما بودن ؟!
🍡 ادامه دارد 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌹 صدقه دادن ،
🌹 گناهان را فرو می نشاند
🌹 همانطوری که آب ،
🌹 آتش را خاموش می کند .
🌷 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله 🌷
📚 نهج الفصاحه ، حدیث ۲۳۵۹
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهنگ خاطره انگیز دریا
با صدای بیژن خاوری
💟 @ghairat
🌸 یکی از عوامل آرامش ،
👈 استشمام عطر و بوی خوش است .
🌸 در خانه خودتان ،
🌹 حتما باغچه داشته باشید ولو کوچک باشد
🌸 و در آن گلهای خوشبو و خوش رنگ بکارید
🌸 گاهی در خانه ، عود و بخور ،
🌸 و یا یک شمع خوشبو ، روشن کنید .
🌸 گاهی به جهت تنوع نیز ،
🌸 برای همسرتان ،
🌹 یک شاخه گل خوشبو بخرید .
🌸 و گاهی کنار هم ، بیرون از خانه ،
🌸 و در مکانی خوش آب و هوا بنشینید ،
🌸 و از استشمام هوای تازه لذت ببرید .
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 هـر کس ،
🇮🇷 هـر جـا که دلش مـــی خواد ،
🇮🇷 می تونه بشینه !
🇮🇷 امـا مــن ...
🇮🇷 به کســی اجــازه نمیدم
🇮🇷 تا کسی به جــای تـــــو ، در قلبم بشینه
🇮🇷 چون قلـــــــــــــب مــــــــن ،
🇮🇷 فقــــــــط جـــــای توه تو ... .
💟 @ghairat
💎 آقایون عزیز !
💎 قبل از ورود به خانه ،
🔹 غمها و غصه ها و خستگی های خود را ،
🔹 پشت در گذاشته ،
🔹 و با روی باز و لبی خندان ،
🔹 وارد خانه شوید .
💎 و قبل از هر کاری ،
🔹 ابتدا زن و بچه های خود را ،
🔹 در آغوش بگیرید و ببوسید .
💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹
🍡 قسمت پانزدهم 🍡
🌟 پاسدار گفت : طابوت رو بیارید داخل .
🌟 جسد را وارد کردند .
🌟 مهمانان با تعجب به تابوت نگاه می کردند
🌟 خاله نازنین به کوثر زنگ زد
🌟 و خبر پیدا شدن جسد محمد را به او داد
🌟 کوثر نیز با سرعت به طرف خانه برگشت .
🌟 نازنین زهرا ، با لباس عروس حجابی
🌟 و با چادر سفیدش ،
🌟 ماموران را به سمت اتاقش راهنمایی کرد .
🌟 عموها و عمه های نازنین نیز ،
🌟 از شنیدن آمدن جسد محمد ،
🌟 هم خوشحال شدند هم ناراحت .
🌟 هم آشنایان محمد هم مهمانان ،
🌟 کنار جسد محمد رفتند و عزاداری کردند .
🌟 به سرعت خبر آمدن جسد محمد ،
🌟 در همه جا پیچید .
🌟 پدر داماد نیز به آقای داماد زنگ زد
🌟 و از او خواست تا به خانه محمد بیاید
🌟 و در این شرایط سخت و غم انگیز ،
🌟 کنار نازنین زهرا باشد .
🌟 کوثر وارد خانه شد .
🌟 هر کسی را که می دید
🌟 در گوشه ای نشسته و برای خودش ،
🌟 به گریه و عزاداری می پرداخت .
🌟 و با دیدن کوثر ، همه به احترام او ،
🌟 و برای ابراز همدردی ، از جا برخاستند .
🌟 و او را به طرف اتاق نازنین همراهی کردند
🌟 کوثر ، به سختی گام هایش را بر می داشت
🌟 با وارد شدن کوثر ، گریه ها شدید تر شد .
🌟 پس از آنکه همه آرام شدند .
نازنین زهرا از همه خواست
تا اتاقش را خالی کنند تا با پدرش تنها باشد
خاله او ، همه را بیرون کرد
🌟 سپس نازنین یکی را دنبال داماد فرستاد .
🌟 همه از اتاق خارج شدند .
🌟 فقط یکی از ماموران تفحص ،
🌟 و مادر و عموهایش ، در اتاق ماندند .
🌟 داماد و پدرش نیز ، وارد اتاق شدند .
🌟 نازنین زهرا با چشمانی گریان ،
🌟 به پاسدار گفت :
🌸 لطفا تابوت رو باز کنید .
🌟 پاسدار ، تابوت را باز کرد .
🌟 نازنین گریه اش شدیدتر شد و گفت :
🌸 لطفا دستشو به من بدین
🍡 ادامه دارد 🍡
✍ نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 در روز نوروز ،
🌸 بر امام صادق علیه السلام وارد شدم .
🌸 ایشان فرمودند :
🕋 آیا این روز را می شناسی ؟
🌸 عرض کردم :
🌹 فدایت گردم این روز ، روزی است
🌹 که غیر عربها ( یعنی ایرانیان ) ،
🌹 آن را گرامی داشته
🌹 و به یکدیگر هدیه می دهند .
🌸 امام صادق علیه السلام ، فرمودند :
🕋 قسم به خانه عتیقی که در مکه هست
🕋 این ( تعظیم و هدیه دادن ) ،
🕋 ریشه طولانی و قدیمی دارد ...
🕋 ای معلی بن خنیس !
🕋 نوروز ، روزی است که خداوند ،
🕋 در آن از بندگان خویش میثاق گرفت
🕋 که جز او را عبادت و پرستش نکرده
🕋 و به او شرک نورزند
🕋 و به فرستادگان و پیامبرانش ،
🕋 و به ائمه هدی نیز ، ایمان بیاورند ...
✍ مجلسی ، بحارالانوار ، ج ۵۶ ، ص ۹۲
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 مـن مـیـتونـم دنیارو...
🇮🇷 یه دســتــی فتح کنم !!
🇮🇷 به شرطـی اینکه ...
🇮🇷 اون یکی دسـتـمو
🇮🇷 تــو گرفته باشی . . .
💟 @ghairat