eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
19 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ارسال یک پیامک عاشقانه زیبا از محل کار ، 🇮🇷 و در زمانی که بیرون از منزل هستید ؛ 🇮🇷 و یا ابراز عشق و احساسات ، 🇮🇷 یقینا برای همسرتان ، شگفتی‌ آفرین است .   💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 بزرگترین شانس زندگی من ، 🇮🇷 اینه که هر روز با تو زندگی می‌کنم . ✍ همسر عزیزم ، تو بهترینی ! 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت سیزدهم 🌹 🍎 سمیه ، تمام شب بیدار بود و گریه می کرد . 🍎 فکر معتاد شدن شیدا ، 🍎 او را خیلی ناراحت و بی تاب کرده بود . 🍎 همه شب ، به فکر چاره و انتقام بود . 🍎 بعد از خواندن نماز صبح ؛ 🍎 لباس خود را پوشید ، 🍎 و به طرف خانه حاج آقای سعادتی رفت . 🍎 سمیه ، درب خانه حاج آقای سعادتی را زد . 🍎 همسر حاج آقا ، از پشت آیفون گفت : 🌸 بله بفرمائید ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 سلام خانم سعادتی ، منم سمیه 🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت : 🌸 سمیه خانم تویی ؟ 🌸 اتفاقی افتاده ؟ 🌸 اگه با حاجی کار داری ، رفتند مسجد آ 🍎 سمیه گفت : 🌸 نه نه چیزی نشده ، 🌸 اتفاقا با خود شما کار دارم . 🍎 خانم سعادتی در را باز کرد و گفت : 🌸 بیا تو عزیزم ، خیلی خوش آمدی 🍎 سمیه وارد شد ‌. 🍎 خانم سعادتی با لبخند ، 🍎 به استقبال سمیه آمد و گفت : 🌸 به به اُعجوبه محل ، سمیه خانم گل !! 🌸 چه عجب از این طرفا !! 🌸 نکنه راه گم کردی ؟! 🍎 خانم سعادتی ، با لبخند و مهربانی ، 🍎 دستش را به طرف سمیه دراز کرد . 🍎 اما سمیه با خجالتی ، به او دست داد . 🍎 خانم سعادتی به سمیه تعارف کرد 🍎 که داخل خانه شود . 🍎 اما سمیه گفت : 🌷 نه عزیزم باید برم 🌷 فقط یه خواهشی ازتون داشتم 🍎 خانم سعادتی با خنده گفت : 🌸 در خدمتم گلم ، 🌸 چه کمکی می تونم بهت بکنم ؟! 🌸 روزای روشن ، که به ما سر نمیزنی 🌸 لااقل به این بهونه ها ، 🌸 یادم کنی و بیای سمتم ، بازم خوبه مگه نه ؟! 🍎 سمیه گفت : 🌷 شرمنده حاج خانم 🌷 ولی باور کنید من خیلی دلم می خواد 🌷 بیشتر بیام خونتون ؛ اما خیلی سخته 🌷 آخه همه ما دخترای محل ، 🌷 از شما خجالت می کشیم . 🍎 خانم سعادتی گفت : 🌸 آره حق دارید 🌸 تقصیر منه که نتونستم با شما ارتباط بگیرم . 🌸 حاج آقا خیلی بهم می گفت 🌸 که با همسایه ها ، در ارتباط باش 🌸 ولی من ، انگار روم نمی شه ؛ 🌸 مثل شما خجالت می کشم . 🍎 خانم سعادتی ، دست سمیه را گرفت و گفت : 🌸 انشالله از این به بعد ، بیشتر همو ببینیم 🌸 حالا بیا بریم شیر داغ بخوریم ؟! 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه خانم سعادتی ، ممنون 🌷 فقط اجازه هست یه چیزی ازتون بخوام ؟ 🍎 خانم سعادتی با مهربانی گفت : 🌸 بله عزیزم بگو خوشحال میشم . 🍎 سمیه گفت : 🌷 شرمنده ام به خدا 🌷 اون روبندی که میذارین صورتتون ، 🌷 اونو می خواستم ازتون قرض بگیرم . 🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت : 🌸 پوشیه رو می گی ؟ 🌸 چشم قابلتو نداره . ولی میخوای چکار ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 باهاش کار دارم ، اگه لطف کنید و بدین . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🇮🇷 مردی از خانه اش راضی نبود . 🇮🇷 از بنگاه املاک درخواست کرد ، 🇮🇷 تا خانه اش را بفروشد . 🇮🇷 بنگاه دار یک آگهی نوشت و برایش خواند : 🌹 خانه ای زیبا ، در باغی بزرگ و آرام ، 🌹 با تراس بزرگ مشرف به کوهستان ، 🌹 و دارای اتاق های دلباز ، 🌹 و پذیرایی و ناهار خوری وسیع و... 🇮🇷 صاحبخانه تا متن آگهی را شنید ، گفت : 🌷 آقا ! این خانه فروشی نیست . 🌷 در تمام مدت عمرم می خواستم ، 🌷 جایی مثل همین خانه داشته باشم . 🇮🇷 خیلی وقت ها ، 🇮🇷 نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم 🇮🇷 چون به بودنشان عادت کرده ایم . 🇮🇷 مثل سلامتی و امنیت ، 🇮🇷 مثل پدر و مادر و دوستان خوب و... 🇮🇷 که بهشون عادت کردیم . 🇮🇷 و دقیقا مثل همسرمان ، که گاهی باید او را ، 🇮🇷 از چشم دیگران ببینیم . 🇮🇷 بنابراین ؛ قدر داشته هایمان را بدانیم . 💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 وقتی اولین بار تو را دیدم ، 🇮🇷 ازخدا به خاطر آشناکردن من ، 🇮🇷 با زیباترین فرشته دنیا ، تشکر کردم . ✍ همسر نازنینم ، دوستت دارم ! 💟 @ghairat
💞 مرد به زنش گفت : منو دوست داری ؟😏 💞 زن عاشقانه گفت : آره خیلی زیاد ☺ 💞 مرد گفت : خُب ثابت کن بهم ، 💞 جوری بگو دوستت دارم که کل دنیا بشنوه 😎 💞 زن در گوش مرد ، آرام گفت : دوستت دارم 😚 💞 مرد گفت : اینجوری کل دنیا نشنید که 😑 💞 زن گفت : چرا دیگه چون تو همه دنیای منی 😉 💞 و بعلهه اینگونه بود که یک سرویس طلا ، 💞 رفت تو پاچه مرد 😐😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت چهاردهم 🌹 🍎 سمیه ، پوشیه را گرفت . 🍎 و خیلی از خانم سعادتی تشکر کرد . 🍎 و بی معطلی ، به طرف دانشگاه راه افتاد . 🍎 و پس از دو ساعت ، وارد دانشگاه شد . 🍎 در دانشگاه ، پر از سر و صدا و همهمه بود . 🍎 دانشجویان و اساتید و مردم ، 🍎 کنار پارک جمع شده بودند . 🍎 سمیه ، کنار دوستانش ایستاد و گفت : 🌷 سلام بچه ها ! اینجا چه خبره ؟ 🍎 دخترا به سمیه سلام کردند . 🍎 سپس مرضیه گفت : 🌟 دیشب یه نفر ، به چندتا از قلیان سراها 🌟 حمله کرده و دست و پای چند نفر و بسته . 🍎 سمیه با تعجب گفت : 🌷 یک نفر به چندتا قلیان سرا حمله کرده ؟ 🌷 مطمئنی یک نفر بوده ؟ 🌷 آخه یک نفر چطور میتونه به چندنفر حمله کنه 🌷 و دست و پاشون رو ببنده . 🍎 نسترن گفت : 🇮🇷 نمی دونم والله 🇮🇷 خودشون میگن یک نفره 🇮🇷 تازه ، میگن اون یک زن بوده نه مرد 🍎 سمیه باز با تعجب گفت : 🌷 چه شیر زنی هم بوده ، 🌷 همه بگین ماشالله 🍎 دخترا با خنده گفتند : 🌟 ماشاالله ، چشم نخوره ان شاءالله 🍎 سمیه دوباره گفت : 🌷 قیافه اون خانمه چه شکلی بوده ؟ 🌷 صورتش رو دیدن یا نه ؟ 🌟 مرضیه گفت : نه ندیدن 🌟 گویا دختره صورتش رو پوشونده بوده 🍎 سمیه بعد از نماز صبح ، 🍎 با پوشیه ، به طرف دانشگاه رفت . 🍎 وارد یکی از قلیان سراها شد . 🍎 و در را بست . 🍎 صاحب قلیان سرا ، که شنیده بود 🍎 شب گذشته ، زنی با چهره پوشیده ، 🍎 به چند نفر حمله کرده ، 🍎 و دست و پایشان را بسته ؛ 🍎 اکنون از دیدن سمیه با پوشیه ، 🍎 کمی ترسید و گفت : 🔥 تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 می دونی چرا دیروز ، 🌷 اون چند قلیانی رو زدم و بستم ؟ 🌷 چون فقط یه سوال ازشون کردم . 🌷 اما اونا به جای جواب ، 🌷 صداشون رو برای من ، بالا بردند . 🌷 و به من اهانت کردند . 🌷 با اینکه به آرامش دعوتشون کردم 🌷 اما باز با گردن کلفتی و وحشیانه ، 🌷 با من حرف زدند . 🌷 آخر هم جوابم رو ندادند . 🌷 حالا از شما سوال می کنم 🌷 بدون اینکه صدات بره بالا ؛ 🌷 بهم بگو کیا تو دانشگاه ، 🌷 مواد مخدر می فروشن ؟ 🍎 صاحب قلیانی گفت : 🔥 من داد نمی زنم 🔥 ولی نمی تونم هیچ اسمی ببرم ، شرمنده 🍎 سمیه گفت : 🌷 اگر حرف نزنی برات بد تموم میشه 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 به عبارات زیر دقت کنید : 🌷 شوهر گلم ! یه دقیقه میایی کارت دارم 🌷 شوهر عزززیزم ! یه دقیقه بیاااا کارت دارم 🌷 شوهر ناز من ، عزیزم بیا کارت دارم 🌷 شوهرکم ، قربونت برم ، فدات بشم ، بیا 🌸 با توجه به نزدیک شدن روزهای پایانی سال 🌸 و خطر جدی خانه تکانی ، 🌸 به محض شنیدن هریک از الفاظ فوق ، 🌸 سریعا محل را ترک نمایید . 🌸 لطفا این اخطار را جدی بگیرید . 🌸 یکی جدی نگرفت تا الان چهار تا فرش شسته 😍😁😍😂 💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم . 🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد . 🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ، 🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی . ✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم ! 💟 @ghairat
🌸 من و عشقــم همین الان یهویی 😍 🌸 البته الان عکسشو ندارم 😐 🌸 شمارشم ندارم 😐 🌸 نمیدونم اصن کیه 😐 🌸 ولی بلاخره گیرش می یارم 😊 🌸 شما فقط بگید مبارکه مبارکه 😐😜😁 💟 @ghairat
🇮🇷 حتما در هر روز ، مقداری پول صدقه بدهید 🇮🇷 من یه صندوق صدقه تو اتاقم دارم 🇮🇷 هر روز یه مبلغی میندازم توش 🇮🇷 تا آخر ماه ، جمع که شد 🇮🇷 بر میدارم میذارم تو جیبم ! 🇮🇷 اینطوری هم هفتاد نوع بلا رو دفع کردم ؛ 🇮🇷 هم به یه بدبخت کمک کردم !! 😂 😍 😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت پانزدهم 🌹 🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛ 🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد . 🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت . 🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ، 🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید . 🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد . 🍎 درب اتاقش را قفل کرد . 🍎 و به سمیه گفت : 🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم . 🍎 شیدا با عصبانیت گفت : 🎀 لازم نکرده 🎀 چرا اومدی اینجا ؟ 🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم 🎀 نمی دونن که من معتاد شدم . 🎀 تو دانشگاه آبروم رفت . 🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی . 🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم 🌷 من می خوام کمکت کنم 🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم . 🌷 من به کمکت احتیاج دارم . 🍎 شیدا گفت : 🎀 نه کمک تو رو می خوام 🎀 و نه بهت کمک می کنم 🎀 فقط خواهش می کنم 🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛ 🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟! 🍎 شیدا گفت : 🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا 🍎 سمیه گفت : 🌷 شیدا لجبازی نکن . 🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ، 🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ، 🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ، 🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی . 🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟ 🌷 بگو چندتا مواد فروش 🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟ 🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو . 🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند . 🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 حیف نون دکتر میشه 🌸 از اتاق عمل میاد بیرون... 🌸 پسره می پرسه حال پدرم چطوره ؟ 🌸 میگه : پدرت دچار فراموشی شده . 🌸 پاهاش فلج شده . 🌸 نمیتونه حرف بزنه . 🌸 چشماشو از دست داده... 🌸 پسر با ناامیدی تکیه میده به دیوار 🌸 و هق هق گریه میکنه... 🌸 حیف نون میگه شوخی کردم بابات مرد 😂😍😂 💟 @ghairat
خندیدن با همسر بهترین راهکار عشقبازی است
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت شانزدهم 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من باهات کاری ندارم . 🌷 فقط می خوام بدونم 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط ازت اسم می خوام ، 🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چی می خوای ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدوم ؛ 🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ، 🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم ⚜ که دنبال این چیزا نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه . ⚜ خودتو گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛ 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟! 🍎 آقاهه گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده 🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! خطرناکه . ⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن . ⚜ به هر کدومشون دست بزنی ، ⚜ بقیه شون میان دنبالت . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ منو نمی شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری ⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین
🌸 برای یک زن مهم نیست ... 🌸 همسرش کجاست و چکار می کند ؟ . 🌸 همین که بدونه بهش خوش نمیگذره کافیه !!! 😂😍😂😍😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💟 @ghairat
🌸 ‏رفتیم خواستگاری واسه داداشم 🌸 دختره گفت : 👈 ما رسم نداریم جهیزیه بدیم 😐😳 🌸 داداشم عصبانی شد و گفت : 👈 ما هم رسم نداریم زن بگیریم . 🌸 هیچی دیگه داداشم زد بیرون 🌸 دختره هم رفت دنبالش تا راضیش کنه 😜😅😍 🌸 پس یادتون باشه ، علکی و بی جهت ، 🌸 خواستگارا رو رد نکنید . 🌸 همین که اومد چارچنگولی بچسب بهش . 😍 😄 😊 💟 @ghairat
🌹 از یه دیوونه می پرسن : چی شد خل شدی ؟ 🌸 گفت : من یه زن گرفتم 🌸 که دختری ۱۸ ساله داشت . 🌸 بابام از اون دختره خوشش اومد . 🌸 باهاش ازدواج کرد و شد زن بابام . 🌸 و زن من ، مادر زن بابام شد . 🌸 و من شدم پدر زن پدرم ! 🌸 یعنی بابام داماد من شد . 🌸 بعد دختر زنم پسر زائید . 🌸 که اون پسره ، هم داداش من شد هم نوه من 🌸 یعنی من پدربزرک داداشم شدم ! 🌸 بعد از اون ، زنم پسر زائید . 🌸 که زن بابام ، خواهر ناتنی پسرم شد 🌸 و پسرم ، هم نوه پدرم شد هم برادر زنش ... 🌹 حالا بهم حق میدی که چرا دیوونه شدم ؟ 💟 @ghairat
💌 پیشنهادی 🇮🇷 فصل تغییر می‌کند . 🇮🇷 مردم تغییر می‌کنند . 🇮🇷 اما قول می‌دهم که عشق من ، 🇮🇷 همیشه ثابت و صادق باشد . 💞 همسر گلم ! دوستت دارم . 💟 @ghairat 💌
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هفدهم 🌹 🍎 صاحب قلیان سرا گفت : ⚜ زنگنه ، سمیر زنگنه ؛ ⚜ دانشجوی پایه چهار دانشکده ادبیات . ⚜ همه دانشجویانی که ، ⚜ در دانشگاه مواد می فروشند ⚜ موادشونو از همین زنگنه می گیرند . 🍎 سمیه تشکر کرد و بیرون رفت . 🍎 پوشیه اش را در آورد ؛ 🍎 و به داخل دانشگاه رفت . 🍎 دانشگاه خلوت بود . 🍎 گوشه ای نشست و دفتری در آورد . 🍎 و نقشه ای برای مبارزه با موادفروشان ، 🍎 و دستگیری فاسدان ، طراحی کرد . 🍎 یکی یکی دانشجویان و اساتید ، 🍎 وارد دانشگاه شدند . 🍎 از دور متوجه مرضیه شد ، 🍎 مرضیه با یک پسر دیگر ، 🍎 وارد دانشگاه شد . 🍎 با دقت که نگاه کرد متوجه داریوش شد . 🍎 سمیه ، از اینکه ببیند ، 🍎 دختری با پسر غریبه ، 🍎 ارتباط و خوش و بش داشته باشد ؛ 🍎 به شدت ناراحت می شود . 🍎 بخاطر همین ؛ 🍎 به سرعت به طرف مرضیه رفت . 🍎 مرضیه به سمیه سلام کرد . 🍎 اما سمیه ، بدون جواب سلام ، 🍎 دست مرضیه را گرفته ؛ 🍎 و او را به گوشه ای برد و گفت : 🌷 مرضیه تو داری چکار می کنی ؟ 🌷 چرا با این کثافت می گردی ؟ 🌷 تو می دونی اون کیه ؟ 🌷 این همونیه که شیدا رو معتاد کرد . 🌷 اون داریوش ، یه احمقه ، کثافته . 🌷 اون یه دختر باز و هوس بازه . 🌷 اصلاً آدم درستی نیست دختر . 🌷 باهاش نگرد ، ولش کن . 🍎 مرضیه لبخندی زد و گفت : 🌟 چرا شلوغش می کنی سمیه . 🌟 من که کاری باهاش ندارم . 🌟 اون خودش سر راه ، جلوی منو گرفت 🌟 و گفت که چندتا سوال دارم . 🌟 منم جوابش رو دادم همین . 🌟 به خدا هیچ رابطه ای با هم نداریم . 🍎 سمیه ، خیلی نگران مرضیه بود . 🍎 اما مرضیه نگران خودش نبود . 🍎 او دختری بود 🍎 که زود با همه صمیمی می شود . 🍎 و همچنین خیلی راحت ، 🍎 به هر کسی اعتماد می کند . 🍎 و همین امر ، 🍎 باعث نابودی او می شود . 🍎 خانواده شیدا نیز ، 🍎 پشت سر هم به دانشگاه می آمدند 🍎 و سراغ شیدا را از دوستانش می گرفتند . 🍎 چند روزی می شود که شیدا گم شده است . 🍎 و هیچ کس از او ، هیچ خبری ندارد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌹 یکی از خواسته طبیعی زن ، 🌹 تمایل به آرایش و پیرایش و تزیین است . 🌹 این کار برای عبادت و شوهر ، 🌹 خیلی زیبا و عالی است . 🌹 اما برای خیابان و نامحرمان ، 🌹 عین خیانت است . 💟 @ghairat
🇮🇷 ‏ناراحت بودم ، از دست زنم عصبانی بودم . 🇮🇷 اما او چیزی نمی گفت . 🇮🇷 و با اینکه من مقصر بودم ، 🇮🇷 ولی خودش معذرت خواهی می کرد . 🇮🇷 ناگهان دستم به آینه او خورد و شکست . 🇮🇷 آینه ای که ، خیلی آن را دوست می داشت ؛ 🇮🇷 و مورد علاقه او بود . 🇮🇷 بعد از آنکه آرام شدم ، 🇮🇷 او را بغل کردم و بوسیدم . 🇮🇷 و بابت بدرفتاری هایم ، عذرخواهی کردم . 🇮🇷 و خصوصا بابت شکستن آینه اش ، 🇮🇷 ابراز شرمندگی کردم . 🇮🇷 ایشان هم با لبخندی زیبا فرمودند : 🌹 از قضا آینه ی چینی شکست 🌹 خوب شد اسباب خودبینی شکست 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هجدهم 🌹 🍎 سمیه ، به فکر بر چیده شدن فساد ، 🍎 از دانشگاه و جامعه بود . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 همیشه فکرش مشغول بود . 🍎 و همچنین در ذهن خودش ، 🍎 در حال چیدن نقشه بود . 🍎 نه در کلاس درس ، حواسش جمع بود ؛ 🍎 نه در حیاط دانشگاه ، نه در خانه و خیابان . 🍎 از دانشجویان و اساتید ، آمار زنگنه را گرفت . 🍎 از دوستانش ، نشانی خانه زنگنه را گرفت ؟ 🍎 و اینکه با چه کسانی در ارتباط است . 🍎 کجا می رود ، چکار می کند . 🍎 چه ساعت هایی کلاس دارد . 🍎 چه ساعتی وارد دانشگاه می شود . 🍎 چه ساعتی از دانشگاه خارج می شود . 🍎 از چه مسیرهایی در تردد است . 🍎 ماشینش را کجا پارک می کند و... 🍎 بعد از چند روز ، 🍎 در کوچه ای که در آن ، 🍎 ماشین زنگنه پارک شده بود ، 🍎 ایستاد ، و منتظر آمدن او شد . 🍎 زنگنه به طرف ماشینش آمد . 🍎 دزدگیر ماشین را زد . 🍎 و دستش را به طرف درب ماشین برد . 🍎 که سمیه از پشت صدایش زد و گفت : 🌷 آقای زنگنه ؟! 🍎 زنگنه، رویش را به عقب برگرداند . 🍎 خانمی را دید ، 🍎 که سر تا پایش سیاه بود . 🍎 چادر و پوشیه ، پوشیده بود . 🔥 زنگنه گفت : بله امرتون 🌷 سمیه گفت : 🌷 شما در دانشگاه ، مواد می فروشید ؟ 🍎 زنگنه برآشفته شد و گفت : 🔥 به قیافه ام میاد از این غلطا بکنم . 🍎 سمیه دوباره با جدیت گفت : 🌷 شما مواد فروشی ؟! 🔥 زنگنه گفت : 🔥 شما ماموری یا فضولی ؟! 🌷 سمیه گفت : 🌷 جواب منو بده . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 خانم محترم ! 🔥 لطفا بفرمائید مزاحم نشین . 🍎 سمیه پایش را بلند کرد 🍎 و لگدی به شکم زنگنه زد . 🍎 سپس همان پایش را ، 🍎 روی گردن زنگنه گذاشت . 🍎 و با عصبانیت گفت : 🌷 از کی مواد می گیری ؟ 🌷 و به دست کی می رسونی ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا