eitaa logo
اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.5هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.6هزار ویدیو
19 فایل
🦋 کانال های دیگر ما 👨🏻‍🏫 تربیت دینی کودک @amoomolla 🎥 فیلم و کارتون @kartoon_film 🧠 چیستان و معما @moaama_chistan 🎼 شعر و سرود @sorood_sher 📚 داستان و رمان @dastan_o_roman اخلاق خانواده @ghairat تبلیغ ارزان @tabligh_amoo تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت پانزدهم 🌹 🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛ 🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد . 🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت . 🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ، 🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید . 🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد . 🍎 درب اتاقش را قفل کرد . 🍎 و به سمیه گفت : 🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم . 🍎 شیدا با عصبانیت گفت : 🎀 لازم نکرده 🎀 چرا اومدی اینجا ؟ 🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم 🎀 نمی دونن که من معتاد شدم . 🎀 تو دانشگاه آبروم رفت . 🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی . 🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم 🌷 من می خوام کمکت کنم 🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم . 🌷 من به کمکت احتیاج دارم . 🍎 شیدا گفت : 🎀 نه کمک تو رو می خوام 🎀 و نه بهت کمک می کنم 🎀 فقط خواهش می کنم 🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛ 🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟! 🍎 شیدا گفت : 🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا 🍎 سمیه گفت : 🌷 شیدا لجبازی نکن . 🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ، 🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ، 🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ، 🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی . 🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟ 🌷 بگو چندتا مواد فروش 🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟ 🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو . 🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند . 🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 حیف نون دکتر میشه 🌸 از اتاق عمل میاد بیرون... 🌸 پسره می پرسه حال پدرم چطوره ؟ 🌸 میگه : پدرت دچار فراموشی شده . 🌸 پاهاش فلج شده . 🌸 نمیتونه حرف بزنه . 🌸 چشماشو از دست داده... 🌸 پسر با ناامیدی تکیه میده به دیوار 🌸 و هق هق گریه میکنه... 🌸 حیف نون میگه شوخی کردم بابات مرد 😂😍😂 💟 @ghairat
خندیدن با همسر بهترین راهکار عشقبازی است
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت شانزدهم 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من باهات کاری ندارم . 🌷 فقط می خوام بدونم 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط ازت اسم می خوام ، 🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چی می خوای ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدوم ؛ 🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ، 🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم ⚜ که دنبال این چیزا نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه . ⚜ خودتو گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛ 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟! 🍎 آقاهه گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده 🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! خطرناکه . ⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن . ⚜ به هر کدومشون دست بزنی ، ⚜ بقیه شون میان دنبالت . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ منو نمی شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری ⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین
🌸 برای یک زن مهم نیست ... 🌸 همسرش کجاست و چکار می کند ؟ . 🌸 همین که بدونه بهش خوش نمیگذره کافیه !!! 😂😍😂😍😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💟 @ghairat
🌸 ‏رفتیم خواستگاری واسه داداشم 🌸 دختره گفت : 👈 ما رسم نداریم جهیزیه بدیم 😐😳 🌸 داداشم عصبانی شد و گفت : 👈 ما هم رسم نداریم زن بگیریم . 🌸 هیچی دیگه داداشم زد بیرون 🌸 دختره هم رفت دنبالش تا راضیش کنه 😜😅😍 🌸 پس یادتون باشه ، علکی و بی جهت ، 🌸 خواستگارا رو رد نکنید . 🌸 همین که اومد چارچنگولی بچسب بهش . 😍 😄 😊 💟 @ghairat
🌹 از یه دیوونه می پرسن : چی شد خل شدی ؟ 🌸 گفت : من یه زن گرفتم 🌸 که دختری ۱۸ ساله داشت . 🌸 بابام از اون دختره خوشش اومد . 🌸 باهاش ازدواج کرد و شد زن بابام . 🌸 و زن من ، مادر زن بابام شد . 🌸 و من شدم پدر زن پدرم ! 🌸 یعنی بابام داماد من شد . 🌸 بعد دختر زنم پسر زائید . 🌸 که اون پسره ، هم داداش من شد هم نوه من 🌸 یعنی من پدربزرک داداشم شدم ! 🌸 بعد از اون ، زنم پسر زائید . 🌸 که زن بابام ، خواهر ناتنی پسرم شد 🌸 و پسرم ، هم نوه پدرم شد هم برادر زنش ... 🌹 حالا بهم حق میدی که چرا دیوونه شدم ؟ 💟 @ghairat
💌 پیشنهادی 🇮🇷 فصل تغییر می‌کند . 🇮🇷 مردم تغییر می‌کنند . 🇮🇷 اما قول می‌دهم که عشق من ، 🇮🇷 همیشه ثابت و صادق باشد . 💞 همسر گلم ! دوستت دارم . 💟 @ghairat 💌
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هفدهم 🌹 🍎 صاحب قلیان سرا گفت : ⚜ زنگنه ، سمیر زنگنه ؛ ⚜ دانشجوی پایه چهار دانشکده ادبیات . ⚜ همه دانشجویانی که ، ⚜ در دانشگاه مواد می فروشند ⚜ موادشونو از همین زنگنه می گیرند . 🍎 سمیه تشکر کرد و بیرون رفت . 🍎 پوشیه اش را در آورد ؛ 🍎 و به داخل دانشگاه رفت . 🍎 دانشگاه خلوت بود . 🍎 گوشه ای نشست و دفتری در آورد . 🍎 و نقشه ای برای مبارزه با موادفروشان ، 🍎 و دستگیری فاسدان ، طراحی کرد . 🍎 یکی یکی دانشجویان و اساتید ، 🍎 وارد دانشگاه شدند . 🍎 از دور متوجه مرضیه شد ، 🍎 مرضیه با یک پسر دیگر ، 🍎 وارد دانشگاه شد . 🍎 با دقت که نگاه کرد متوجه داریوش شد . 🍎 سمیه ، از اینکه ببیند ، 🍎 دختری با پسر غریبه ، 🍎 ارتباط و خوش و بش داشته باشد ؛ 🍎 به شدت ناراحت می شود . 🍎 بخاطر همین ؛ 🍎 به سرعت به طرف مرضیه رفت . 🍎 مرضیه به سمیه سلام کرد . 🍎 اما سمیه ، بدون جواب سلام ، 🍎 دست مرضیه را گرفته ؛ 🍎 و او را به گوشه ای برد و گفت : 🌷 مرضیه تو داری چکار می کنی ؟ 🌷 چرا با این کثافت می گردی ؟ 🌷 تو می دونی اون کیه ؟ 🌷 این همونیه که شیدا رو معتاد کرد . 🌷 اون داریوش ، یه احمقه ، کثافته . 🌷 اون یه دختر باز و هوس بازه . 🌷 اصلاً آدم درستی نیست دختر . 🌷 باهاش نگرد ، ولش کن . 🍎 مرضیه لبخندی زد و گفت : 🌟 چرا شلوغش می کنی سمیه . 🌟 من که کاری باهاش ندارم . 🌟 اون خودش سر راه ، جلوی منو گرفت 🌟 و گفت که چندتا سوال دارم . 🌟 منم جوابش رو دادم همین . 🌟 به خدا هیچ رابطه ای با هم نداریم . 🍎 سمیه ، خیلی نگران مرضیه بود . 🍎 اما مرضیه نگران خودش نبود . 🍎 او دختری بود 🍎 که زود با همه صمیمی می شود . 🍎 و همچنین خیلی راحت ، 🍎 به هر کسی اعتماد می کند . 🍎 و همین امر ، 🍎 باعث نابودی او می شود . 🍎 خانواده شیدا نیز ، 🍎 پشت سر هم به دانشگاه می آمدند 🍎 و سراغ شیدا را از دوستانش می گرفتند . 🍎 چند روزی می شود که شیدا گم شده است . 🍎 و هیچ کس از او ، هیچ خبری ندارد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌹 یکی از خواسته طبیعی زن ، 🌹 تمایل به آرایش و پیرایش و تزیین است . 🌹 این کار برای عبادت و شوهر ، 🌹 خیلی زیبا و عالی است . 🌹 اما برای خیابان و نامحرمان ، 🌹 عین خیانت است . 💟 @ghairat
🇮🇷 ‏ناراحت بودم ، از دست زنم عصبانی بودم . 🇮🇷 اما او چیزی نمی گفت . 🇮🇷 و با اینکه من مقصر بودم ، 🇮🇷 ولی خودش معذرت خواهی می کرد . 🇮🇷 ناگهان دستم به آینه او خورد و شکست . 🇮🇷 آینه ای که ، خیلی آن را دوست می داشت ؛ 🇮🇷 و مورد علاقه او بود . 🇮🇷 بعد از آنکه آرام شدم ، 🇮🇷 او را بغل کردم و بوسیدم . 🇮🇷 و بابت بدرفتاری هایم ، عذرخواهی کردم . 🇮🇷 و خصوصا بابت شکستن آینه اش ، 🇮🇷 ابراز شرمندگی کردم . 🇮🇷 ایشان هم با لبخندی زیبا فرمودند : 🌹 از قضا آینه ی چینی شکست 🌹 خوب شد اسباب خودبینی شکست 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هجدهم 🌹 🍎 سمیه ، به فکر بر چیده شدن فساد ، 🍎 از دانشگاه و جامعه بود . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 همیشه فکرش مشغول بود . 🍎 و همچنین در ذهن خودش ، 🍎 در حال چیدن نقشه بود . 🍎 نه در کلاس درس ، حواسش جمع بود ؛ 🍎 نه در حیاط دانشگاه ، نه در خانه و خیابان . 🍎 از دانشجویان و اساتید ، آمار زنگنه را گرفت . 🍎 از دوستانش ، نشانی خانه زنگنه را گرفت ؟ 🍎 و اینکه با چه کسانی در ارتباط است . 🍎 کجا می رود ، چکار می کند . 🍎 چه ساعت هایی کلاس دارد . 🍎 چه ساعتی وارد دانشگاه می شود . 🍎 چه ساعتی از دانشگاه خارج می شود . 🍎 از چه مسیرهایی در تردد است . 🍎 ماشینش را کجا پارک می کند و... 🍎 بعد از چند روز ، 🍎 در کوچه ای که در آن ، 🍎 ماشین زنگنه پارک شده بود ، 🍎 ایستاد ، و منتظر آمدن او شد . 🍎 زنگنه به طرف ماشینش آمد . 🍎 دزدگیر ماشین را زد . 🍎 و دستش را به طرف درب ماشین برد . 🍎 که سمیه از پشت صدایش زد و گفت : 🌷 آقای زنگنه ؟! 🍎 زنگنه، رویش را به عقب برگرداند . 🍎 خانمی را دید ، 🍎 که سر تا پایش سیاه بود . 🍎 چادر و پوشیه ، پوشیده بود . 🔥 زنگنه گفت : بله امرتون 🌷 سمیه گفت : 🌷 شما در دانشگاه ، مواد می فروشید ؟ 🍎 زنگنه برآشفته شد و گفت : 🔥 به قیافه ام میاد از این غلطا بکنم . 🍎 سمیه دوباره با جدیت گفت : 🌷 شما مواد فروشی ؟! 🔥 زنگنه گفت : 🔥 شما ماموری یا فضولی ؟! 🌷 سمیه گفت : 🌷 جواب منو بده . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 خانم محترم ! 🔥 لطفا بفرمائید مزاحم نشین . 🍎 سمیه پایش را بلند کرد 🍎 و لگدی به شکم زنگنه زد . 🍎 سپس همان پایش را ، 🍎 روی گردن زنگنه گذاشت . 🍎 و با عصبانیت گفت : 🌷 از کی مواد می گیری ؟ 🌷 و به دست کی می رسونی ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 پیشنهادی 💞 اول ، چهره‌ی زیبای تو بود 💞 که مرا جذب کرد . 💞 حالا ، این قلب زیبای توست 💞 که با عشق مرا در آغوش گرفته است . 💟 @ghairat
🌸 همه ما به نوعی گرفتار تجملات 🌸 و زیاده روی در لباس و وسائل زندگی شدیم . 🌸 به قدری چشم و هم چشمی فراوان شده 🌸 که عروسی ها ، مراسمات ختم ، روضه 🌸 و حتی رفتن بر سر مزارها ، 🌸 به نمایشگاه لباس و زیورآلات تبدیل شدند 🌸 و عمده این تجملات را زنان دامن می زنند . 🌸 یقیناً تجملات و تشریفات و زیاده روی ها ، 🌸 هزینه های سنگینی دارد 🌸 که مرد خانه را مجبور می کند 🌸 تا چند شیفتی کار کند 🌸 و یا تن به کارها و در آمدهای نامشروع بدهد 🌸 که در هر دو صورت ، 🌸 عوارض و پی آمدهای ناگواری ، 🌸 برای همه خانواده دارد حتی زنان و فرزندان 🌸 پس تا می توانید مثل حضرت زهرا ، 🌸 به زندگی ساده ، قانع باشید . 💟 @ghairat
خدا خیرتون بده که همراهی می کنید انشالله باقیات الصاحات شما و رفتگان تون باشد
😍 🌹 آیا می دانید که در بدن مردها ، 🌹 هفت میلیون عصب وجود دارد ؟ 🌹 و آیا می دانید که تنها خانومها هستند 🌹 که می توانند 🌹 روی تک تک این اعصاب راه بروند ..؟!!! 🌹 خیلی کار سختیه هااااا 🌹 خسته نباشند خانومای گل 🌹 خدا قوت پهلوانان دوست داشتنی 😊😂 💟 @ghairat
👈 🌸 از دختره پرسیدم : 🌷 چرا در دوره دبیرستان ، 🌷 می خوای ازدواج کنی ؟! 🌸 او هم ژستی فیلسوفانه گرفت و گفت : 🌹 نشستم با خودم فکر کردم 🌹 اگه قبل دانشگاه شوهر کنم 🌹 مردم میگن : 👈 چون نتونست بره دانشگاه ، شوهر کرد 😂😂😂 🌹 اگه بعد از لیسانس شوهر کنم ، 🌹 باز میگن هِه دیدی رفت دانشگاه برای شوهر ! 😍☺️😂 🌹 اگه شوهر نکنم و برم ارشد 🌹 باز مردم خواهند گفت : 👈 هِه ترشیده کسی نگرفتتش . 🌹 به خاطر همین ، 🌹 دوران دبیرستان رو برای ازدواج انتخاب کردم 💟 @ghairat
🇮🇷 هر زنی ، کشش به طرف زیبا نمودن 🇮🇷 و جذاب نمودن خویش را ، 🇮🇷 در درون خود می یابد 🇮🇷 و احساس می کند که دوست دارد 🇮🇷 با هرگونه امکاناتی خود را ، 🇮🇷 محبوب دلهای دیگران کرده 🇮🇷 و چشمهای پرتعجب و خیره دیگران را ، 🇮🇷 به خویش جلب نماید . 🇮🇷 ولی در اسلام این تمایل طبیعی ، 🇮🇷 در چارچوب طبیعی خود ، 🇮🇷 مجاز شمرده شده است . 💟 و آن هم برای شوهر و عبادت است . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت نوزدهم 🌹 🔥 زنگنه با ترس گفت : 🔥 تو همون خانمی هستی 🔥 که به قلیان سراها حمله کردی ؟ 🌷 سمیه گفت : 🌷 اگر بهم اطلاعات ندی ، 🌷 بلائی بدتر از اونا سرت میارم . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 چقدر پول می خوای ؟ 🔥 هر چی میخوای بهت میدم . 🔥 بیا این سوئیچ ، ماشینم رو بردار و برو . 🍎 سمیه ، با پایش ، 🍎 گلوی زنگنه را فشار داد و گفت : 🌷 برای کیا کار می کنی ؟ 🌷 و کیا برای تو کار می کنن ؟ 🔥 زنگنه گفت : 🔥 از من هیچی گیرت نمیاد . 🔥 من فقط یه واسطه ام . 🔥 باور کن هیچ کاره ام . 🔥 هیچ اطلاعاتی ندارم تا بهت بدم . 🌷 سمیه گفت : 🌷 چندتا اسم بهم بده ؟ 🔥 زنگنه گفت : 🔥 من فقط می تونم 🔥 اسم چندتا واسطه دیگه ، 🔥 و خرده فروش ها رو بهت بدم . 🔥 چون بالادستی هام رو نمی شناسم . 🔥 و خودم هم از همینا می گیرم . 🍎 سمیه ، چندتا نام گرفت و گفت : 🌷 وای به حالت اگه دروغ گفته باشی . 🍎 سپس با دستش ، 🍎 ضربه ای به رگ گردن زنگنه زد . 🍎 و او را بیهوش کرد . 🍎 چندتا از دانشجویان ، 🍎 در حال گذشتن از همان کوچه ای بودند ، 🍎 که ماشین زنگنه در آن پارک بود . 🍎 که ناگهان متوجه شدند ، 🍎 زنگنه با طناب به ماشینش بسته شده است . 🍎 زنگنه ، روی کابوت ماشینش ، بیهوش بود 🍎 و یک طناب ، روی دست راستش بسته شده 🍎 و طناب دوم را ، به دست چپش بستند . 🍎 و سر هر دو طناب را ، 🍎 از شیشه ماشین به درون ماشین بردند 🍎 و به همدیگر گره زدند . 🍎 دانشجویان ، از دیدن زنگنه ، 🍎 آن هم دست بسته روی ماشینش ، 🍎 خیلی تعجب کردند . 🍎 یک کاغذ بزرگ نیز ، روی سینه زنگنه بود ؛ 🍎 که روی آن نوشته بودند : 🔥 من مواد فروش و نامرد هستم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🏴 🕋 🏴 🌸 ام البنین کیست ⁉️ ☀️ مادر حضرت عباس علیه السلام است ☀️ که پس از شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ، 👈 با امام علی علیه السلام ازدواج کرد . ☀️ و صاحب چهار پسر شد ☀️ به نام‌ عباس ، جعفر ، عبدالله و عثمان . 👈 که همه آنها در کربلا شهید شدند . ☀️ اسم واقعی ام البنین ، فاطمه بود . ☀️ ام‌البنین ، به معنی مادر پسران است . ☀️ او از قبیله بنی کلاب بود . @amoomolla
👈 🌸 با نامزدم رفتیم دریا 🌸 کنار آب خواستم باهاش شوخی کنم 🌸 به خاطر همین تو آب انداختمش . 🌸 چشمتون روز بد نبینه 🌸 فکر کنم غرق شد و آب بردش 😔 🌸 به جاش یه دراکولا از آب بیرون اومد 😐 🌸 تازه خیلی هم دیوونه بود . 🌸 هی می گفت : 👈 من نامزدتم فقط آرایشم پاک شده . 🌸 منم زدم با بیل کشتمش . 🌸 فکر کرده من خرم ... 💟 @ghairat
🎁 مسابقات سین زنی 🎁 با جایزه های ۵۰ هزار تومانی 🎁 @mosabghea هدف ما چیست ؟! ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم . و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود . شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید . کار ما به این منوال است : هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم . و شما باید آن را سین بزنید یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید . در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند جایزه داده می شود . 🎁 @mosabghea
💞 هیچ چیز ، 💞 روشن‌تر از شعله‌های عشق ما نیست . 💞 هیچ چیز ، 💞 قوی‌تر از پیوند دوستی ما نیست . 💞 و هیچ چیز ، 💞 زیباتر از عشق ما نیست . 🌷 دوستت دارم عزیزم 🌷