eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 ازدواج با فردی ، 🇮🇷 از فرهنگ و مذهبی متفاوت ، 🇮🇷 ممکن است 🇮🇷 چالش‌هایی منحصر به‌ فرد ، 🇮🇷 به همراه داشته باشد ، 🇮🇷 اما در عین حال می‌تواند 🇮🇷 فرصتی مناسب برای رشد و بالندگی ، 🇮🇷 در زندگی طرفین فراهم آورد . 🇮🇷 فقط کافی است 🇮🇷 صبورانه اختلافاتتان را مدیریت کنید . 💟 @ghairat
💌 🇮🇷 عشق من حساس است 🇮🇷 ممکن است شکننده باشد ، 🇮🇷 اما با تو ، 🇮🇷 محکم و استوار و همیشگی وجاودانه ، 🇮🇷 می‌ماند . 🇮🇷 همسر عزیزم ، پس با افتخار می گویم 🇮🇷 تا ابد عاشقت می مونم . 💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت سوم 🍡 🌟 محمد ، با چشمی گریان و پر از اشک ، 🌟 روی زانو نشست . 🌟 و دخترش را بغل کرد . 🌟 و با دستش ، موهایش را نوازش کرد . 🌟 و با چشمانی گریان به او گفت : 🌹 دختر گلم ، عزیز بابا ، 🌹 من که تنهات نمی ذارم 🌹 من همیشه باهاتم 🌹 من خیلی دوستت دارم 🌹 تو نفس منی ، تو عشق بابایی 🌹 منم بدون تو می میرم گلم . 🌹 دیگه حرفی از مُردن نزن جوجوی من 🌹 من همیشه پیشتم عزیزم . 🌟 کوثر و محمد ، در حیاط خانه نشستند 🌟 و به خاطر حرفهای نازنین زهرا ، 🌟 با هم گریه می کردند . 🌟 سپس محمد ، برای دخترش داستانی خواند 🌟 تا خوابش گرفت . 🌟 کوثر نیز ، آرام دخترش را ، 🌟 از بغل باباش گرفت . 🌟 و به محمد اشاره کرد تا برود . 🌟 محمد ، آرام بلند شد 🌟 همسرش را بوسید و از او خداحافظی کرد 🌟 کوثر نیز ، با چشمانی اشک آلود ، 🌟 برای محمد دست تکان داد . 🌟 محمد ، با غیرت تمام و به امر رهبرش ، 🌟 از ناموس و وطنش دفاع کرد . 🌟 ولی دیگر هیچ وقت به خانه برنگشت 🌟 حتی جنازه اش مفقود شد . 🌟 و نازنینش را ، 🌟 با یک عالمه غم و غصه و تنهایی ، 🌟 به دست مردم سپرد و رفت . 🌟 بعدها فهمیدند 🌟 جنازه محمد به دست دشمن افتاد 🌟 و آن نامردها هم ، به جنازه اش رحم نکردند . 🌟 سرش را از تن جدا کردند 🌟 سینه اش را شکافتند 🌟 دل و جگرش را در آوردند 🌟 و او را زیر پا له کردند . 🍡 ادامه دارد 🍡 💟 @ghairat
😍 😁 توی آفریقا یه قبیله ای هست 😁 که نمیدونن طلاق و قهر و آشتی چیه !! 😁 اصلاً به این قرتی بازیا و سوسول بازیا ، 😁 هیچ اعتقادی ندارن 😁 زن که غُر بزنه یا پررو بشه 😁 راسته میخورنش !!! ... خلاص 😍 🤣 😄 🤣 💟 @ghairat
💌 🌸 در زندگی ، 💫 هیچ چیز قیمتی تر 💫 و مهم تر از این نیست 🌸 که قلباً در آرامش باشیم . 🌸 الهی همیشه قلبامووون ، 💫 با کنار هم بودن ، 💫 پر از عشق و آرامش باشه . 💟 @ghairat
🕋 حتی جوامع غربی هم متوجه شده اند 🕋 که برای درمان بیماری های روحی ، 🕋 باید به دین پناه برد . 🕋 و چون دین مبین اسلام ، 🕋 خاتم ادیان و اکمل ادیان است 🕋 پس منشأ اصلی آرامش روح و روان را ، 🕋 باید در عمل به احکام دین اسلام جست . 💟 @ghairat
🇮🇷 یک ساعت خدمت کردن به همسر ، 🇮🇷 در کارهای خانه ، 🇮🇷 بهتر از ثواب هزار اسبی است 🇮🇷 که در راه خدا فرستاده شود ، 🇮🇷 و بهتر از هزار دینار است 🇮🇷 که به مستمندان صدقه داده شود ، 🇮🇷 و بهتر از تلاوت تورات و انجیل و زبور و قرآن است . 💟 @ghairat
🇮🇷 ثواب کمک کردن به همسر ، 🇮🇷 در کارهای خانه ، 🇮🇷 بهتر از آزاد کردن هزار اسیر ، 🇮🇷 و بهتر از بخشیدن هزار شتر به فقراست . 🇮🇷 و چنین مردی از دنیا بیرون نمی‌رود 🇮🇷 مگر آن که جایگاه خود را ، 🇮🇷 در بهشت خواهد دید . 💟 @ghairat
😍 😁 خانمه حامله بود ... 😁 شب هوس شیرینی کشمشی کرد .😐 😁 شوهر بدبختش هم با یه بدبختی ، 😁 اونم آخر شبی ، که مغازه ها همه بسته اند 😁 موفق شد شیرینی کشمشی ، براش پیدا کنه . 😁 حالا موقع خوردن اونها ، 😁 کشمش‌ هاش رو درآورد و گفت : 👈 کشمش دوست ندارم . 😍 🤣 😄 🤣 😁 یعنی شوهرش خیلی صبوره به خدا 😁 اگه من چنین زنی داشتم ، 😁 حتما از دستش ، حامله می شدم . 😍😄 💟 @ghairat
😍 😁 یارو به زنش میگه : 💞 عزیزم اینقدر غُر نزن ، 💞 دعوا راه ننداز ، 💞 عیب و ایراد نگیر 💞 واسه پوستت ضرر داره ... هآاا 😁 زنش گفت : 🍎 غُر زدن ، چه ربطی به پوست داره ؟ 😁 آقاهه گفت : 💞 وقتی زدم سیاه و کبودت کردم 💞 ربطشو میفهمی !!! 😍 🤣 😄 🤣 😁 هیچی دیگه 😁 خانمه الآن دو هفته است که لال شده 💟 @ghairat
😍 😁 توی اتوبوس ، 😁 پیرزنه به دختری که کنارش نشسته بود 😁 به آرامی گفت : 🍂 دخترم این چه حجابیه که داری ؟ 🍂 همه ی موهات که بیرونه ؟ 😁 دختره با پررویی گفت : ⚜ اینا برای دل خودمه ، شما نگاه نکن ! 😁 پیرزنه ، کفشش رو درآورد 😁 و پاهاشو به طرف دختره گرفت 😁 بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😁 دختره ، درحالی که دماغشو گرفته بود 😁 با اعتراض به پیرزنه گفت : ⚜ اَح اَح ، این چه کاریه میکنی مادرجون ⚜ خفمون کردی ؟ 😁 پیرزنه با خونسردی گفت : 🍂 برای راحتی پای خودمه 🍂 خودت بو نکن عزیزم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍 🤣 😄 🤣 😄 بعد از این دلیل فیلسوفانه ، 😄 دختره ، چادر و پوشیه ، پوشید . 😍 💟 @ghairat
🌹🌟 داستان نازنین زهرا 🌟🌹 🍡 قسمت چهارم 🍡 🌟 نازنین زهرا ، روزها و شبها ، 🌟 چشمش به در خیره مانده بود . 🌟 تا شاید صدای پای پدر بیاید . 🌟 تا شاید خبری ، نامه ای ، از او بیاد . 🌟 همیشه عکس بابا محمدش را می گرفت 🌟 و با او حرف می زد و درد و دل می کرد . 🌟 آنقدر گریه می کرد 🌟 که همسایه ها هم بغضشان می ترکید ، 🌟 و بی اختیار گریه می کردند . 🌟 و از اینکه نمی توانند برای نازنین کاری کنند 🌟 همیشه شرمنده بودند . 🌟 همسایه ها ، محمد را خیلی دوست داشتند 🌟 محمد ، خیلی آرام بود 🌟 و حوصله زیادی برای بچه ها می گذاشت . 🌟 گاهی که می دید بچه های همسایه ، 🌟 در کوچه سر و صدا می کنند ، 🌟 برای آنها ، از مغازه شکلات می خرید 🌟 و بچه ها را صدا می زد ، 🌟 و با محبت به آنها شیرینی تعارف می کرد . 🌟 آنها را دم در خانه خودشان می نشاند 🌟 و داستان از امامان و پیامبران ، 🌟 برای آنها تعریف می نمود . 🌟 بخاطر همین ، همسایه ها هم ، 🌟 برای جبران محبت های محمد ، 🌟 گاهی شکلات و عروسک و خوردنی ، 🌟 برای نازنین زهرا می آوردند . 🌟 ولی باز هم آرام نمی شد . 🌟 نازنین زهرا ، 🌟 هر روز سراغ بابا محمدش را ، 🌟 از دوستان و هم رزم هانش می گیرد . 🌟 اما آنها ، از جواب دادن به او ، تفره می رفتند 🌟 و او را در آغوش می گرفتند تا آرام شود . 🌟 گاهی هم با او بازی می کردند 🌟 گاهی او را به پارک می بردند تا بازی کند 🌟 گاهی هم او را به بقالی برده ، 🌟 تا هر چه دلش بخواهد ، بخرد . 🌟 اما باز آرام نمی شد . 🌟 و هر شب ، خواب پدرش را می بیند 🌟 و در خواب صدایش می زند و گریه می کند 🌟 هر شب در تب دلتنگی می سوخت . 🌟 و از خواب می پرید . 🍡 ادامه دارد 🍡 💟 @ghairat