eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 بیا این آب پرتقال رو بخور ! 🌸 چقد زیر چشمات گود افتاده ! 🌸 الهی بمیرم برات 🌸 از اون غذاهایی که خیلی دوست داری 🌸 برات درست کردم 🌹 این حال و روز مردی هست 🌹 که بدون زنش رفته خونه ی مادرش 😄😄😄😄 🌹 خداییش برای تمام مادرای دلسوز ، 🌹 خصوصا مادر خودتون و مادرشوهراتون ، 🌹 یک صلوات هدیه کنید . 😍 @ghairat
🌹 کارهایی مانند خوشبو کردن دهان ، 🌹 از بین بردن موهای زائد ، عطر زدن ، 🌹 و دوش گرفتن قبل از عملیات ، 🌹 می توانند برای آماده کردن جسمی 🌹 و رضایت زن ، کاملا موثر باشند . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت پنجم 🌹🌹 🍎 سمیه با عصبانیت ، به راننده نگاه می کرد . 🍎 و در حالی که به او زُل زده بود ، 🍎 آرام از ماشین پیاده شد . 🍎 راننده نیز ، در حالی که 🍎 چاقو را به سمت سمیه گرفته بود ، 🍎 آرام پیاده شد و به سمیه گفت : 🔥 برو طرف اون خونه 🍎 سمیه گفت : 🌷 اگر خواهرت جای من بود 🌷 چکار می کردی ؟! 🔥 راننده گفت : 🔥 خفه شو ، زِر نزن 🍎 سمیه گفت : 🌷 دوست داری مثل همین برخورد تو با من ، 🌷 مردان دیگه با ناموست داشته باشند ؟ 🌷 دوست داری کسی به خواهر و مادرت ، 🌷 به زنت ، به دخترت اهانت کنه ؟! 🌷 دوست داری کسی مزاحمشون بشه ؟ 🌷 یا بهشون تجاوز کنه ؟! 🍎 راننده ، عصبانی شد و گفت : 🔥 خفه شو کثافت ، راه بیفت ببینم 🍎 سمیه ، دستانش را بالا گرفت . 🍎 روی خود را از راننده برگرداند . 🍎 چند قدم جلو رفت ولی یکدفعه ، 🍎 تند و سریع ، به عقب برگشت ؛ 🍎 دست راننده را گرفت ، فشار داد و کج کرد 🍎 دست راننده ، درد گرفت . 🍎 راننده شروع کرد به داد زدن . 🍎 سمیه ، چاقو را از دستش در آورد . 🍎 و با پا ، به شکم راننده لگد زد . 🍎 سرش را به ماشین کوبید . 🍎 و درب ماشین را محکم به کمرش زد ‌. 🍎 راننده ، از شدت درد ، 🍎 به جزع و فزع پرداخت . 🍎 به زمین افتاد و دستش را بالا برد ، 🍎 و با درد گفت : 🔥 نزن ، دیگه نزن ، خواهش می کنم نزن 🔥 غلط کردم . به خدا غلط کردم 🔥 دیگه این کارو نمی کنم 🔥 دیگه از این غلطا نمی کنم . 🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زد . 🍎 سپس با غرور و اقتدار ، 🍎 سوار ماشین شد . 🍎 و به راننده گفت : 🌷 من مثل تو دزد نیستم . 🌷 ولی برای تنبیه تو ، 🌷 با ماشینت می رم دانشگاه . 🌷 اگه خواستی بیای دنبالش ، 🌷 روبروی درب صدا و سیما پیداش می کنی . 🍎 سمیه دنده عقب زد . 🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد . 🍎 و تا مدتها ، به این ماجرا فکر می کرد ؛ 🍎 و اینکه چه چیزی باعث شد ، 🍎 تا امثال این راننده ، 🍎 به خودشان اجازه می دهند ، 🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش بشوند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 📚 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 پسـرا موجوداتِ شاد و باحالی هستن ؛ چون : 🇮🇷 به اسم و فامیلیشون ، همیشه افتخار می کنن 🇮🇷 حتی اگه غضنفر باشه . 🇮🇷 مُکالماتِ تلفنی شون ۳۰ ثانیه بیشتر طول نمی کشه 🇮🇷 برای یه سفـر ۵ روزه ، 🇮🇷 یه شلوار پارچه ای کافیشونه . 🇮🇷 اگر جایی دعوت نشدن ، قهـر نمیکنن . 🇮🇷 درطولِ زندگی ، نیازی به تغییر مدل مو ندارن 🇮🇷 برای ۲۵ نفر ، در عرض ۲۵ دقیقه ، سوغاتی میخرن 🇮🇷 اگر به مهمونی برن و لباسشون با دیگری یکی باشه ، ضد حال براشون نمی شه بلکه با طرف دوست هم میشن 😂😂 👈 به افتخار پسرا ، یه دست یه هورا ، صلوات 😍 @ghairat
💞 خانمه از شوهرش می پرسه : 👈 موقع ازدواج چه کسی منو به تو معرفی کرد ؟ 💞 شوهره میگه : 👈 چه می دونم دشمن زیاده ... 😊😂😂 💞 خانما ! تو رو خدا ، آنقدر مهربان باشید 💞 تا شوهراتون بگن : 👈 صد رحمت به پدر و مادرش 👈 و هزار رحمت به واسطه و معرفش 💞 وگرنه دیگه کسی جرائت نمی کنه 💞 تا واسطه امر خیر و ازدواج بشه 💞 از ما گفتن بود آ ... 😍 @ghairat
💞 زنم بهم گفت : 🌷 عزیزم ، قربونت برم ، فدات بشم 🌷 ﻣﻨﻮ چه قدر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟! 💞 منم گفتم : 🌹 الهی قربونت برم ، ﻗﺪ دریا دوستت دارم 💞 بهم گفت : 🌷 وااای عزیزم ﻣﺮﺳﯽ ، تو خیلی خوبی 💞 ﺣﺎﻻ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ که " دریا " ، 💞 نام ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ زنمه 😁 💞 من اصلا بین زنام فرقی نمی ذارم . 😂 💟 @ghairat
💞 قدیما ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ 💞 باید می رفتی ﺁﻣﺎﺭ ﻣﯽ گرفتی که ﻣﺠﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﺎﻫﻞ ! 💞 ﻭﻟﯽ الان اگر ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺷﺖ بیاد 💞 ﺑﺎید ﺑﺮﯼ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﮐﻨﯽ که ﺩﺧﺘﺮﻩ ﯾﺎ ﭘﺴﺮه ! 💞 والله به خدا👌😂😂 💞 خانما و آقایون ! 💞 لطفا به مرد یا زن بودن خودتان ، افتخار کنید . 💞 و سعی نکنید خود را جای دیگری بگذارید 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت ششم 🌹🌹 🍎 سمیه تا مدتها ، 🍎 در فکر ماجرای جسارت آن مرد راننده ، 🍎 مزاحمت آقایان در خیابان ، 🍎 تکه پرانی ها ، شماره دادن ها ، 🍎 جسارت و بی احترامی ها ، 🍎 و نگاه های جنسی مردان هوس باز ، بود . 🍎 فکر کردن به این همه بی حرمتی ها ، 🍎 خیلی آزارش می داد . 🍎 سمیه از این وضع خسته شده بود . 🍎 از اینکه مردم به جنسیت ، پوست ، مو ، 🍎 و لباس او نگاه کنند ، راضی نبود . 🍎 از اینکه مردم ، 🍎 به حریم خصوصیش تجاوز کنند ، متنفر بود . 🍎 همیشه در این فکر بود 🍎 که چکار کند تا انسانیتش دیده شود 🍎 نه جنسیت زنانه اش ، 🍎 نه برجستگی اندامش و نه چیز دیگر . 🍎 پس از مدتها فکر کردن ، 🍎 تصمیم گرفت موهای خود را بپوشاند . 🍎 و با موی پوشیده و لباس سنگین و بلند ، 🍎 از خانه بیرون برود . 🍎 اما هر وقت که می خواست ، 🍎 این تصمیمش را عملی کند ؛ 🍎 خجالت از مردم او را منصرف می کرد . 🍎 همیشه با خودش درگیر بود . 🍎 گاهی در تنهایی خودش ، 🍎 با خودش حرف می زد و می گفت : 🌷 من باید موهایم را بپوشانم 🌷 لباسهای سنگین بپوشم 🌷 نه نمیشه ، آخه مردم چی میگن 🌷 مطمئناً منو مسخره می کنن 🌷 اصلا من چکار مردم دارم ، 🌷 به مردم چه ربطی داره که من ، 🌷 چی بپوشم چی نپوشم 🌷 مگه من ، برای مردم دارم زندگی می کنم 🌷 ای خدا چکار کنم ، خسته شدم . 🌷 سمیه ، تا کی میخوای 🌷 برای رضایت این و آن تلاش کنی 🌷 بابا برای خودت زندگی کن 🌷 اگه میخوای در اجتماع موفق باشی ، 🌷 باید کاری کنی که به چشم یک انسان ، 🌷 به تو نگاه کنند ، نه یک عروسک ، 🌷 نه یک وسیله برای لذت بردن مردان . 🍎 بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودش ، 🍎 آخر تصمیم خود را عملی کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت هفتم 🌹🌹 🍎 با اینکه مردم ، 🍎 از تغییر و تحول ناگهانی سمیه ، 🍎 در شگفت بودند ؛ 🍎 اما به انتخاب تیپ جدیدش احترام گذاشتند 🍎 و البته عده ای از پسرا هم بودند 🍎 که از حجاب داشتن سمیه ، ناراضی بودند 🍎 و حتی حجابش را مسخره می کردند . 🍎 و آنها کسانی بودند 🍎 که به زنان ، نگاه ابزاری داشتند . 🍎 و معتقد بودند که زنان ، 🍎 باید در خدمت شهوت مردان باشند . 🍎 اما در کل ، احترام سمیه بیشتر شد . 🍎 و گاهی مردان به احترامش تعظیم می کردند 🍎 سمیه در حجاب و چادر ، 🍎 هم احساس امنیت جسمی داشت 🍎 و هم آرامش روحی و روانی او ، 👈 بیشتر شد . 🍎 خیلی از دوستان و غریبه ها ، 🍎 از تیپ جدید سمیه خوششان آمد . 🍎 بعضی از دختران دانشگاه ، 🍎 که درد سمیه را داشتند ؛ 🍎 و مدام مورد اذیت و آزار ، 🍎 و مزاحمت پسران بی غیرت بودند ؛ 🍎 از دیدن امنیت بیشتر سمیه در حجاب ، 🍎 تشویق شدند تا با حجاب بیشتری ، 🍎 در دانشگاه حضور یابند ... 🍎 سمیه ، با یکی از دوستانش ، 🍎 در حال قدم زدن بودند . 🍎 که ناگهان چشمش ، 🍎 به یک آقای سر به زیر و نجیب افتاد . 🍎 سمیه به دوستش مرضیه گفت : 🌷 مرضیه این کیه !؟ 🌟 مرضیه گفت : 🌟 این پسره رو می گی ، که سر به زیره ؟! 🌷 سمیه گفت : بله 🌟 مرضیه گفت : زیاد نمی شناسمش ؛ 🌟 ولی خیلی درس می خونه . 🌟 نمره هاش هم عالی اند . 🌟 همیشه لبخند رو لباشه . 🌟 پسر پاک و نجیبیه . 🌟 اهل دختر بازی و مهمانی و 🌟 پارتی و این مسخره بازیا هم نیست . ☺️ خیلی هم مودبه 🌟 یک جوری با دخترا حرف می زنه 🌟 انگار داره با یه پادشاه حرف می زنه . 🌷 سمیه گفت : 🌷 ماشالله خوب ازش اطلاعات داری ، 🌷 پس چرا میگی نمی شناسم . 🌟 مرضیه گفت : 🌟 آخه ففط چند بار 🌟 برای گرفتن جزوه ، پیشش رفتم ، 🌟 اصلا هم نگام نکرد 🌟 نه نگاه کرد ، نه متلک انداخت ، 🌟 نه گرم گرفت ، نه پارک دعوتم کرد 🌟 نه رستورانی نه تولدی ، هیچ ... 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
💞 در هنگام همبستری ، 💞 دائم حالات و عکس العمل های 💞 تن و چهره همسر خود را در نظر داشته باشید 💞 و از او در مورد احساسش ، 💞 نسبت به موقعیت حاضر ، سوال کنید . 💞 و به صداهائی که موقع ارضا شدن ، 💞 از خود در می آورد گوش کنید . 💞 بدنش را نظاره کنید ، 💞 و ببینید چگونه خود را ، 💞 با بدن شما وفق می دهد . 💟 @ghairat
🍎 سوال ⁉️ 🍎 آیا در صورت ناراحتی همسر دائم از ازدواج موقت مرد ، باز هم ازدواج موقت جایز است ؟ 🌸 پاسخ 🌸 در مورد ازدواج موقت ، باید به گونه‌ای رفتار شود که نه این سنت حسنه به دست فراموشی سپرده شود ، نه این‌ که به بهانه استحباب آن ، ناراحتی و دلسردی زنان ضعیف الایمان ، از زندگی و اسلام به ‌وجود آید . 🌸 اما به هر حال ، ناراحت شدن یا نشدن زنان دائم ، تأثیری در مشروعیت و جواز ازدواج موقت ندارد ، و سبب حرمت و منع آن نمی‌شود . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت هشتم 🌹🌹 🍎 سمیه و مرضیه ، 🍎 مشغول صحبت کردن بودند . 🍎 می خواستند از کنار چند پسر جوان بگذرند . 🍎 سمیه ، چادرش را محکم گرفت ، 🍎 و از جلوی آنان عبور کرد . 🍎 یکی از پسرا با طعنه گفت : 🔥 چیه سمیه خانم ؟! 🔥 تیپ عوض کردی ؟! 🔥 نکنه خواستگار برات اومده ؟! 🔥 بابا مثل قبل باش 🔥 چادرتو بکن 🔥 موهاتو دربیار 🔥 بذار باهات حال کنیم ... 🍎 بقیه پسرا از حرف او خندیدند . 🍎 سمیه ایستاد . 🍎 و آرام به طرف پسرا برگشت . 🍎 پسره ترسید . 🍎 نفسش بند آمد . 🍎 سمیه به آرامی به پسرا گفت : 🌷 شما خواهر دارید ؟! 🌷 مادر دارید ؟! 🌷 ناموس دارید ؟! 🌷 غیرت دارید ؟! 🌷 آیا اجازه می دهید که خواهران شما ، 🌷 خودشان را به مردان عرضه کنند ؟ 🌷 تا آن مردان هوس باز لذت ببرند ؟! 🌷 آیا اجازه می دهید آقایان نامحرم ، 🌷 با آرایش و زیبایی و بدن خواهران شما ، 🌷 عشق و حال کنند ؟! 🍎 پسران ، هیچ جوابی ندادند . 🍎 تا اینکه مرضیه گفت : 🌟 بیا بریم سمیه 🍎 سمیه و مرضیه از آنجا گذاشتند 🍎 مرضیه با تعجب به سمیه گفت : 🌟 دختر حواست بود خیلی با ادب شدی ؟! 🌷 سمیه گفت : چطور ؟! 🍎 مرضیه گفت : 🌟 قبل از پوشیدن چادر ، 🌟 هر کی بهت تکه می پروند ، 🌟 عصبانی می شدی و دعواش می کردی 🌟 اما حالا ... 🌟 قشنگ با ادب ، سنگین ، با وقار ، 🌟 با حیا و با متانت حرف زدی . 🌟 دقیقا مثل دخترهای با کلاس حرف زدی . 🌟 خوشمان آمد ... نه بابا خیلی خوشمان آمد 🍎 سمیه گفت : 🌷 حرف زدنم ضایع بود ؟! 🍎 مرضیه گفت : 🌟 نه بابا ؛ خیلی عالی بودی . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat