🌸 بیا این آب پرتقال رو بخور !
🌸 چقد زیر چشمات گود افتاده !
🌸 الهی بمیرم برات
🌸 از اون غذاهایی که خیلی دوست داری
🌸 برات درست کردم
🌹 این حال و روز مردی هست
🌹 که بدون زنش رفته خونه ی مادرش
😄😄😄😄
🌹 خداییش برای تمام مادرای دلسوز ،
🌹 خصوصا مادر خودتون و مادرشوهراتون ،
🌹 یک صلوات هدیه کنید .
😍 @ghairat
#طنز #جوک #خنده #لطیفه
🌹 کارهایی مانند خوشبو کردن دهان ،
🌹 از بین بردن موهای زائد ، عطر زدن ،
🌹 و دوش گرفتن قبل از عملیات ،
🌹 می توانند برای آماده کردن جسمی
🌹 و رضایت زن ، کاملا موثر باشند .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت پنجم 🌹🌹
🍎 سمیه با عصبانیت ، به راننده نگاه می کرد .
🍎 و در حالی که به او زُل زده بود ،
🍎 آرام از ماشین پیاده شد .
🍎 راننده نیز ، در حالی که
🍎 چاقو را به سمت سمیه گرفته بود ،
🍎 آرام پیاده شد و به سمیه گفت :
🔥 برو طرف اون خونه
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگر خواهرت جای من بود
🌷 چکار می کردی ؟!
🔥 راننده گفت :
🔥 خفه شو ، زِر نزن
🍎 سمیه گفت :
🌷 دوست داری مثل همین برخورد تو با من ،
🌷 مردان دیگه با ناموست داشته باشند ؟
🌷 دوست داری کسی به خواهر و مادرت ،
🌷 به زنت ، به دخترت اهانت کنه ؟!
🌷 دوست داری کسی مزاحمشون بشه ؟
🌷 یا بهشون تجاوز کنه ؟!
🍎 راننده ، عصبانی شد و گفت :
🔥 خفه شو کثافت ، راه بیفت ببینم
🍎 سمیه ، دستانش را بالا گرفت .
🍎 روی خود را از راننده برگرداند .
🍎 چند قدم جلو رفت ولی یکدفعه ،
🍎 تند و سریع ، به عقب برگشت ؛
🍎 دست راننده را گرفت ، فشار داد و کج کرد
🍎 دست راننده ، درد گرفت .
🍎 راننده شروع کرد به داد زدن .
🍎 سمیه ، چاقو را از دستش در آورد .
🍎 و با پا ، به شکم راننده لگد زد .
🍎 سرش را به ماشین کوبید .
🍎 و درب ماشین را محکم به کمرش زد .
🍎 راننده ، از شدت درد ،
🍎 به جزع و فزع پرداخت .
🍎 به زمین افتاد و دستش را بالا برد ،
🍎 و با درد گفت :
🔥 نزن ، دیگه نزن ، خواهش می کنم نزن
🔥 غلط کردم . به خدا غلط کردم
🔥 دیگه این کارو نمی کنم
🔥 دیگه از این غلطا نمی کنم .
🍎 سمیه با عصبانیت به راننده زُل زد .
🍎 سپس با غرور و اقتدار ،
🍎 سوار ماشین شد .
🍎 و به راننده گفت :
🌷 من مثل تو دزد نیستم .
🌷 ولی برای تنبیه تو ،
🌷 با ماشینت می رم دانشگاه .
🌷 اگه خواستی بیای دنبالش ،
🌷 روبروی درب صدا و سیما پیداش می کنی .
🍎 سمیه دنده عقب زد .
🍎 و آرام از کوچه ، خارج شد .
🍎 و تا مدتها ، به این ماجرا فکر می کرد ؛
🍎 و اینکه چه چیزی باعث شد ،
🍎 تا امثال این راننده ،
🍎 به خودشان اجازه می دهند ،
🍎 تا مزاحم حریم خصوصی اش بشوند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 پسـرا موجوداتِ شاد و باحالی هستن ؛ چون :
🇮🇷 به اسم و فامیلیشون ، همیشه افتخار می کنن
🇮🇷 حتی اگه غضنفر باشه .
🇮🇷 مُکالماتِ تلفنی شون ۳۰ ثانیه بیشتر طول نمی کشه
🇮🇷 برای یه سفـر ۵ روزه ،
🇮🇷 یه شلوار پارچه ای کافیشونه .
🇮🇷 اگر جایی دعوت نشدن ، قهـر نمیکنن .
🇮🇷 درطولِ زندگی ، نیازی به تغییر مدل مو ندارن
🇮🇷 برای ۲۵ نفر ، در عرض ۲۵ دقیقه ، سوغاتی میخرن
🇮🇷 اگر به مهمونی برن و لباسشون با دیگری یکی باشه ، ضد حال براشون نمی شه بلکه با طرف دوست هم میشن 😂😂
👈 به افتخار پسرا ، یه دست یه هورا ، صلوات
😍 @ghairat
💞 خانمه از شوهرش می پرسه :
👈 موقع ازدواج چه کسی منو به تو معرفی کرد ؟
💞 شوهره میگه :
👈 چه می دونم دشمن زیاده ... 😊😂😂
💞 خانما ! تو رو خدا ، آنقدر مهربان باشید
💞 تا شوهراتون بگن :
👈 صد رحمت به پدر و مادرش
👈 و هزار رحمت به واسطه و معرفش
💞 وگرنه دیگه کسی جرائت نمی کنه
💞 تا واسطه امر خیر و ازدواج بشه
💞 از ما گفتن بود آ ...
😍 @ghairat
💞 زنم بهم گفت :
🌷 عزیزم ، قربونت برم ، فدات بشم
🌷 ﻣﻨﻮ چه قدر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟!
💞 منم گفتم :
🌹 الهی قربونت برم ، ﻗﺪ دریا دوستت دارم
💞 بهم گفت :
🌷 وااای عزیزم ﻣﺮﺳﯽ ، تو خیلی خوبی
💞 ﺣﺎﻻ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ که " دریا " ،
💞 نام ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ زنمه 😁
💞 من اصلا بین زنام فرقی نمی ذارم . 😂
💟 @ghairat
💞 قدیما ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ
💞 باید می رفتی ﺁﻣﺎﺭ ﻣﯽ گرفتی که ﻣﺠﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﻣﺘﺎﻫﻞ !
💞 ﻭﻟﯽ الان اگر ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺧﻮﺷﺖ بیاد
💞 ﺑﺎید ﺑﺮﯼ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﮐﻨﯽ که ﺩﺧﺘﺮﻩ ﯾﺎ ﭘﺴﺮه !
💞 والله به خدا👌😂😂
💞 خانما و آقایون !
💞 لطفا به مرد یا زن بودن خودتان ، افتخار کنید .
💞 و سعی نکنید خود را جای دیگری بگذارید
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت ششم 🌹🌹
🍎 سمیه تا مدتها ،
🍎 در فکر ماجرای جسارت آن مرد راننده ،
🍎 مزاحمت آقایان در خیابان ،
🍎 تکه پرانی ها ، شماره دادن ها ،
🍎 جسارت و بی احترامی ها ،
🍎 و نگاه های جنسی مردان هوس باز ، بود .
🍎 فکر کردن به این همه بی حرمتی ها ،
🍎 خیلی آزارش می داد .
🍎 سمیه از این وضع خسته شده بود .
🍎 از اینکه مردم به جنسیت ، پوست ، مو ،
🍎 و لباس او نگاه کنند ، راضی نبود .
🍎 از اینکه مردم ،
🍎 به حریم خصوصیش تجاوز کنند ، متنفر بود .
🍎 همیشه در این فکر بود
🍎 که چکار کند تا انسانیتش دیده شود
🍎 نه جنسیت زنانه اش ،
🍎 نه برجستگی اندامش و نه چیز دیگر .
🍎 پس از مدتها فکر کردن ،
🍎 تصمیم گرفت موهای خود را بپوشاند .
🍎 و با موی پوشیده و لباس سنگین و بلند ،
🍎 از خانه بیرون برود .
🍎 اما هر وقت که می خواست ،
🍎 این تصمیمش را عملی کند ؛
🍎 خجالت از مردم او را منصرف می کرد .
🍎 همیشه با خودش درگیر بود .
🍎 گاهی در تنهایی خودش ،
🍎 با خودش حرف می زد و می گفت :
🌷 من باید موهایم را بپوشانم
🌷 لباسهای سنگین بپوشم
🌷 نه نمیشه ، آخه مردم چی میگن
🌷 مطمئناً منو مسخره می کنن
🌷 اصلا من چکار مردم دارم ،
🌷 به مردم چه ربطی داره که من ،
🌷 چی بپوشم چی نپوشم
🌷 مگه من ، برای مردم دارم زندگی می کنم
🌷 ای خدا چکار کنم ، خسته شدم .
🌷 سمیه ، تا کی میخوای
🌷 برای رضایت این و آن تلاش کنی
🌷 بابا برای خودت زندگی کن
🌷 اگه میخوای در اجتماع موفق باشی ،
🌷 باید کاری کنی که به چشم یک انسان ،
🌷 به تو نگاه کنند ، نه یک عروسک ،
🌷 نه یک وسیله برای لذت بردن مردان .
🍎 بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودش ،
🍎 آخر تصمیم خود را عملی کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
@ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت هفتم 🌹🌹
🍎 با اینکه مردم ،
🍎 از تغییر و تحول ناگهانی سمیه ،
🍎 در شگفت بودند ؛
🍎 اما به انتخاب تیپ جدیدش احترام گذاشتند
🍎 و البته عده ای از پسرا هم بودند
🍎 که از حجاب داشتن سمیه ، ناراضی بودند
🍎 و حتی حجابش را مسخره می کردند .
🍎 و آنها کسانی بودند
🍎 که به زنان ، نگاه ابزاری داشتند .
🍎 و معتقد بودند که زنان ،
🍎 باید در خدمت شهوت مردان باشند .
🍎 اما در کل ، احترام سمیه بیشتر شد .
🍎 و گاهی مردان به احترامش تعظیم می کردند
🍎 سمیه در حجاب و چادر ،
🍎 هم احساس امنیت جسمی داشت
🍎 و هم آرامش روحی و روانی او ،
👈 بیشتر شد .
🍎 خیلی از دوستان و غریبه ها ،
🍎 از تیپ جدید سمیه خوششان آمد .
🍎 بعضی از دختران دانشگاه ،
🍎 که درد سمیه را داشتند ؛
🍎 و مدام مورد اذیت و آزار ،
🍎 و مزاحمت پسران بی غیرت بودند ؛
🍎 از دیدن امنیت بیشتر سمیه در حجاب ،
🍎 تشویق شدند تا با حجاب بیشتری ،
🍎 در دانشگاه حضور یابند ...
🍎 سمیه ، با یکی از دوستانش ،
🍎 در حال قدم زدن بودند .
🍎 که ناگهان چشمش ،
🍎 به یک آقای سر به زیر و نجیب افتاد .
🍎 سمیه به دوستش مرضیه گفت :
🌷 مرضیه این کیه !؟
🌟 مرضیه گفت :
🌟 این پسره رو می گی ، که سر به زیره ؟!
🌷 سمیه گفت : بله
🌟 مرضیه گفت : زیاد نمی شناسمش ؛
🌟 ولی خیلی درس می خونه .
🌟 نمره هاش هم عالی اند .
🌟 همیشه لبخند رو لباشه .
🌟 پسر پاک و نجیبیه .
🌟 اهل دختر بازی و مهمانی و
🌟 پارتی و این مسخره بازیا هم نیست .
☺️ خیلی هم مودبه
🌟 یک جوری با دخترا حرف می زنه
🌟 انگار داره با یه پادشاه حرف می زنه .
🌷 سمیه گفت :
🌷 ماشالله خوب ازش اطلاعات داری ،
🌷 پس چرا میگی نمی شناسم .
🌟 مرضیه گفت :
🌟 آخه ففط چند بار
🌟 برای گرفتن جزوه ، پیشش رفتم ،
🌟 اصلا هم نگام نکرد
🌟 نه نگاه کرد ، نه متلک انداخت ،
🌟 نه گرم گرفت ، نه پارک دعوتم کرد
🌟 نه رستورانی نه تولدی ، هیچ ...
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
💞 در هنگام همبستری ،
💞 دائم حالات و عکس العمل های
💞 تن و چهره همسر خود را در نظر داشته باشید
💞 و از او در مورد احساسش ،
💞 نسبت به موقعیت حاضر ، سوال کنید .
💞 و به صداهائی که موقع ارضا شدن ،
💞 از خود در می آورد گوش کنید .
💞 بدنش را نظاره کنید ،
💞 و ببینید چگونه خود را ،
💞 با بدن شما وفق می دهد .
💟 @ghairat
🍎 سوال ⁉️
🍎 آیا در صورت ناراحتی همسر دائم از ازدواج موقت مرد ، باز هم ازدواج موقت جایز است ؟
🌸 پاسخ
🌸 در مورد ازدواج موقت ، باید به گونهای رفتار شود که نه این سنت حسنه به دست فراموشی سپرده شود ، نه این که به بهانه استحباب آن ، ناراحتی و دلسردی زنان ضعیف الایمان ، از زندگی و اسلام به وجود آید .
🌸 اما به هر حال ، ناراحت شدن یا نشدن زنان دائم ، تأثیری در مشروعیت و جواز ازدواج موقت ندارد ، و سبب حرمت و منع آن نمیشود .
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹🌹 قسمت هشتم 🌹🌹
🍎 سمیه و مرضیه ،
🍎 مشغول صحبت کردن بودند .
🍎 می خواستند از کنار چند پسر جوان بگذرند .
🍎 سمیه ، چادرش را محکم گرفت ،
🍎 و از جلوی آنان عبور کرد .
🍎 یکی از پسرا با طعنه گفت :
🔥 چیه سمیه خانم ؟!
🔥 تیپ عوض کردی ؟!
🔥 نکنه خواستگار برات اومده ؟!
🔥 بابا مثل قبل باش
🔥 چادرتو بکن
🔥 موهاتو دربیار
🔥 بذار باهات حال کنیم ...
🍎 بقیه پسرا از حرف او خندیدند .
🍎 سمیه ایستاد .
🍎 و آرام به طرف پسرا برگشت .
🍎 پسره ترسید .
🍎 نفسش بند آمد .
🍎 سمیه به آرامی به پسرا گفت :
🌷 شما خواهر دارید ؟!
🌷 مادر دارید ؟!
🌷 ناموس دارید ؟!
🌷 غیرت دارید ؟!
🌷 آیا اجازه می دهید که خواهران شما ،
🌷 خودشان را به مردان عرضه کنند ؟
🌷 تا آن مردان هوس باز لذت ببرند ؟!
🌷 آیا اجازه می دهید آقایان نامحرم ،
🌷 با آرایش و زیبایی و بدن خواهران شما ،
🌷 عشق و حال کنند ؟!
🍎 پسران ، هیچ جوابی ندادند .
🍎 تا اینکه مرضیه گفت :
🌟 بیا بریم سمیه
🍎 سمیه و مرضیه از آنجا گذاشتند
🍎 مرضیه با تعجب به سمیه گفت :
🌟 دختر حواست بود خیلی با ادب شدی ؟!
🌷 سمیه گفت : چطور ؟!
🍎 مرضیه گفت :
🌟 قبل از پوشیدن چادر ،
🌟 هر کی بهت تکه می پروند ،
🌟 عصبانی می شدی و دعواش می کردی
🌟 اما حالا ...
🌟 قشنگ با ادب ، سنگین ، با وقار ،
🌟 با حیا و با متانت حرف زدی .
🌟 دقیقا مثل دخترهای با کلاس حرف زدی .
🌟 خوشمان آمد ... نه بابا خیلی خوشمان آمد
🍎 سمیه گفت :
🌷 حرف زدنم ضایع بود ؟!
🍎 مرضیه گفت :
🌟 نه بابا ؛ خیلی عالی بودی .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat