🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و ششم 🌹
🍎 پدر و مادر مرضیه ، از نیامدن او به خانه
🍎 احساس ترس و نگرانی کردند .
🍎 و سریعا به پلیس اطلاع دادند .
🍎 سمیه در نمازخانه نشسته بود
🍎 و از روی مفاتیح ،
🍎 دعا می خواند و گریه می کرد .
🍎 یکی از دختران دانشگاه ،
🍎 پیش سمیه آمد و گفت :
🔥 سمیه خانم شمایی ؟
🌷 سمیه گفت : بله خودمم
🍎 دختره گفت :
🔥 شما همونی هستی
🔥 که دنبال مرضیه خانم می گشتی ؟
🍎 سمیه با اشتیاق گفت :
🌷 بله خودمم ، می دونی اون کجاست ؟
🌷 ازش خبری داری ؟
🍎 دختره گفت :
🔥 چند دقیقه پیش ،
🔥 تو پارک راه آهن دیدمش .
🍎 سمیه ، با عجله ،
🍎 به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 کامبیز ، رئیس مواد فروشان ،
🍎 دستور داده بود .
🍎 تا در مورد دختر پوشیه پوش تحقیق کنند .
🍎 و هر دختری که احتمال دهند ،
🍎 که همان دختر پوشیه پوش باشد ،
🍎 در موردش تحقیق کرده ،
🍎 و او را زیر نظر بگیرند .
🍎 همه افراد کامبیز ، پس از تحقیقات ،
🍎 احتمالاتشان ، به طرف سمیه رفت .
🍎 چون درشتی هیکل سمیه ،
🍎 و قدرت مبارزه و شجاعت او ،
🍎 به دختر پوشیه پوش ، شبیه تر بود .
🍎 به خاطر همین ،
🍎 برای سمیه مراقب گذاشتند .
🍎 تا در فرصتی مناسب ، او را به دام بیاندازند
🍎 سپس قرار گذاشتند تا داریوش ،
🍎 در زمانی که مطمئن شود
🍎 سمیه او را می بیند و تعقیب می کند
🍎 از دانشگاه خارج شود
🍎 و به طرف کوچه ای که ،
🍎 دوستانش از قبل در آنجا منتظرش بودند ،
🍎 بیاید و سمیه را دنبال خود بکشاند .
🍎 داریوش مطمئن شد .
🍎 که سمیه تعقیبش می کند .
🍎 وقتی دختر پوشیه پوش ، سر رسید
🍎 مطمئن شدند که سمیه ،
🍎 همان دختر پوشیه پوش است .
🍎 او را محاصره کردند که با خود ببرند .
🍎 ولی آقای محمودی و دوستانش ،
🍎 سر رسیدند و نقشه آنها را بر هم زدند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🕌 نگه داشتن زندگی مشترک ،
🕌 از خود ازدواج سخت تر است .
🕌 و همیشه با بلاهای زیادی همراه است .
🕌 بنابراین قبل از نزول هربلایی ،
🕌 برای دفع آن ، دعا کنید .
🕌 امام صادق علیهالسلام نیز ،
🕌 در این باره می فرمایند :
🌹 کسی که از خوف نزول یک بلا ،
🌹 پیش دستی کند و دعا نماید .
🌹 خداوند هرگز او را به آن بلا ،
🌹 گرفتار نخواهد كرد .
📚 وسائل ، ج ٤ ، ص ١٠٩٦
💟 @ghairat
#دعا #بلاهای_زندگی_مشترک
🌸 چطور یه نفری که غریبه است
🌸 توی فضای مجازی یا واقعی ،
🌸 بهت میگه دوستت دارم ، باور می کنی ؟
🌸 اما اون همسر بدبختت
🌸 که عمری داره بهت میگه دوستت دارم
🌸 هنوز باورش نداری ؟!
💟 @ghairat
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
🌹 عزیزان من و همراهان گلم
🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه
🌹 و روز زن و روز مادر ،
🌹 بر شما مبارک و خجسته باد .
🌹 در این روز پر برکت ،
🌹 دست به دعا بلند کنید ،
🌹 و هر چه می خواهید
🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید .
👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ،
👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات
👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ،
👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان
👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و...
🌷 عیدتون مبارک 🌷
💞 کد ۳۶۴ 💞
💍 #خانم #مجرد #دائم #متولد ۶۸ #فارس
💍 #استان_فارس #تحصیلات #لیسانس
💍 #قد ۱۵۰ #وزن ۴۹
💍 ترجیح می دهم با طلبه ازدواج کنم
💍 زندگی طلبگی رو دوست دارم
💍 معنویات برام خیلی اهمیت داره
💍 باحجاب هستم وچادری
💍 فعالیت فرهنگی در بسیج دارم
💍 خانواده دوست ومهربانم
💍 اگر طلبه هم نباشد
💍 حتما مومن و اهل نماز وخدا ودین باشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💞 کانال متقاضیان خانم 👇👇👇
💟 @arooos2
💞 کانال متقاضیان آقا 👇👇👇
💟 @aroos_o_damad
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت بیست و هفتم 🌹
🍎 پس از اینکه افراد کامبیز ،
🍎 از دست محمودی و دوستانش فرار کردند
🍎 به پیشنهاد داریوش ، مرضیه را دزدیدند .
🍎 تا طعمه ای برای به دام انداختن سمیه باشد .
🍎 و چند روز بعد ،
🍎 به یکی از دختران دانشگاه به نام سارا گفتند
🍎 که پیش سمیه رفته و به او بگویند
🍎 که مرضیه در پارک راه آهن است .
🍎 از آن طرف ،
🍎 چهار مرد درشت و قوی هیکل و بلند ،
🍎 منتظر آمدن سمیه بودند .
🍎 سمیه ، پوشیه اش را پوشید
🍎 و به طرف پارک راه آهن رفت .
🍎 و مرضیه را در حال معامله مواد پیدا کرد .
🍎 پس از مبارزه با آن دو دختر مواد فروش ،
🍎 و شکست دادن آن چهار غول ،
🍎 دوباره مرضیه را گم کرد .
🍎 به اطراف نگاه کرد اما خبری از او نبود .
🍎 ناگهان دوتا ماشین کنار سمیه ایستادند .
🍎 و عده ای افراد مسلح ،
🍎 از آن ماشین ها بیرون آمدند .
🍎 یکی از آنان گفت :
🔥 سوار شو یالا تا نزدمت .
🍎 افراد کامبیز ، سمیه را گرفتند .
🍎 و او را به خانه ای در منطقه کیانپارس بردند
🍎 پوشیه او را برداشته ،
🍎 و داخل یک اتاق زندانی کردند .
🍎 یک ساعت بعد ؛
🍎 کامبیز که بیرون بود ، وارد خانه شد .
🍎 یکی از همکارانش به او گفت :
🔥 قربان ! دختره رو گرفتیم
🍎 با هم به طرف اتاقی که سمیه در آن بود ،
🍎 رفتند .
🍎 دستور داد درو باز کنند و سمیه را بیاورند
🍎 سمیه را بیرون آوردند .
🍎 آرامش خاصی ، وجودش را گرفته بود .
🍎 کامبیز گفت :
🔥 پس اون دختری که شهر و بهم ریخته
🔥 و کار و کاسبی مارو تعطیل کرده ، تویی ؟
🔥 خیلی دلم می خواد بکشمت
🔥 ولی ترجیح میدم زجر بکشی
🔥 تا دیگه هوس پلیس بازی و بتمن بازی نکنی
🔥 تا یاد بگیری اینجور کارا ،
🔥 در حد و اندازه تو نیست .
🍎 کامبیز رو کرد به افرادش و گفت :
🔥 لُختِش کنید
🍎 سمیه از شنیدن این حرف جا خورد
🍎 و با صدای بلند و عصبانیت گفت :
🌷 نه ...
🌷 به خدا قسم هر کی بهم دست بزنه
🌷 جونشو می گیرم
🍎 سپس رو کرد به کامبیز و گفت :
🌷 خیلی ادعای مردی می کنی
🌷 زورت به یک دختر دست بسته می رسه
🌷 اگه مردی ( که مطمئنم نیستی )
🌷 دستام و باز کن
🌷 و بیا تن به تن با هم مبارزه کنیم .
🌷 با فروش مواد به جوونا و بدبخت کردن اونا ،
🌷 بی غیرتی خودتو ثابت کردی .
🌷 و حالا با این حرف کثیفت ،
🌷 بی ناموسی و بی شرفی خودتو ،
🌷 می خوای به همه ثابت کنی ؟!
🌷 اگر خواهر و مادر و زن و دخترت ،
🌷 تو موقعیت من بیفتن ،
🌷 دوست داشتی چنین بلائی سرشون بیاد ؟!
🍎 کامبیز از حرف خودش پشیمون شد
🍎 پس از کمی مکث ، به افرادش گفت :
🔥 باشه ... ، بکشیدش .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
📚 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
👌 پیشنهاد ویژه
👈 برای علاقه مندان به خواندن داستان و رمان
🌹 داستان سفر فضایی و سیب جادویی 🌹
📖 قسمت اول
https://eitaa.com/amoomolla/629
📖 قسمت دوم
https://eitaa.com/amoomolla/632
📖 قسمت سوم
https://eitaa.com/amoomolla/668
📖 قسمت چهارم
https://eitaa.com/amoomolla/693
📖 قسمت پنجم
https://eitaa.com/amoomolla/719
📖 قسمت ششم
https://eitaa.com/amoomolla/735
👈 #طنز #جوک #شوخی #خنده
✍ درد دل یه دختر
🌹 این همه رفتیم خونه فامیل
🌹 براشون کار کردیم ، جارو کردیم
🌹 آخرشب ظرفارو شستیم
🌹 تو مهمونیا و عروسیا و عزاشون ایستادیم
🌹 آخر هم هیچ کدومشون ،
🌹 مارو واسه پسراشون نگرفتند .
🌹 یعنی این فامیله ما داریم
🌹 الآن به دادم نرسن ، پس کی برسن
🌹 آی روح تو این نسبت فامیلی
😄😂☺️
💟 @ghairat
👈 #طنز #جوک #خنده #شوخی
🌸 هر سال دوستان متاهلم ،
🌸 در روز ازدواج حضرت علی و فاطمه ،
🌸 برای نامزد و همسراشون ،
🌸 یه خرس قرمز کوچولو ، کادو می خریدند .
🌸 منم وقتی متاهل شدم
🌸 دقیقا همون کار و کردم
🌸 اما نامزد بی شعورم ،
🌸 وقتی کادوشو باز کرد ، زد تو گوشم 😐
🌸 گفتم چه مرگته ؟ چرا می زنی ؟ 😒
🌸 گفت این چیه گرفتی ؟
🌸 گفتم : والله همه دوستام ،
🌸 برای روز ازدواج امام علی و فاطمه ،
🌸 کادو خرس قرمز میخرن ! منم خریدم
🌸 گفت : آره ، ولی نه سس خرسی مهرام
😍😁☺️
🌸 خب خرس ، خرسه دیگه🤔 😂
💟 @ghairat
هدایت شده از کانال شعر و سرود و آهنگ
🎁 مسابقات سین زنی 🎁
با جایزه های ۵۰ هزار تومانی
🎁 @mosabghea
هدف ما چیست ؟!
ما کانالهایی داریم ، که نیازمند تبلیغ اند
تصمیم گرفتیم به جای دادن پول به کانالهای تبلیغاتی ، به خود شما عزیزان بدهیم .
و در قالب مسابقه سین زنی ، ۵۰ هزار تومان ، به برنده داده می شود .
شما هم اگر کانال یا گروهی دارید که به تبلیغ نیاز دارد ، می توانید با همین روش ، تبلیغ کانال و گروه خود را به ما بسپارید .
کار ما به این منوال است :
هر زمانی که مسابقه ای گذاشتیم
اگر متقاضی شرکت در مسابقه هستید
می بایست به ما اطلاع دهید تا شما را عضو کنیم
سپس بنری را به نام شما ، در کانال درج می کنیم .
و شما باید آن را سین بزنید
یعنی برای مخاطبین و گروه ها و لینکدونی ها و کانالهای دیگه فروارد کنید .
در آخر ، به بنری که بیشترین سین را بزند
جایزه داده می شود .
🎁 @mosabghea