eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🇮🇷 چقدر دنیای من قشنگ میشه 🇮🇷 وقتی تورو داشته باشم 🇮🇷 که علکی بخندی 🇮🇷 دیوونه بازی دربیاری 🇮🇷 منم برای دیوونه بازیات بمیرم 🇮🇷 و پا به پات ، دیوونه بازی کنم . 💟 @ghairat
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت هشتم ♨ 🍁 پدرم به دامادمون سعید گفت : 🌹 سعید جان ، پسرم ! 🌹 منم مثل پدرتم 🌹 از روزی که این ماهواره رو گرفتید 🌹 هر روز دارید دعوا می کنید 🌹 و آرامش و آسایش مارو بردید 🌹 بیا مردونگی کن ، 🌹 حرف منو گوش بده 🌹 و ماهواره رو جمع کن . 🍁 سعید چیزی نگفت . 🍁 از قیافش معلوم بود که قانع نشده 🍁 ولی من به فکر فرو رفتم 🍁 دیدم حق با پدرم بود . 🍁 من هم از وقتی این شیطان رو گرفتم 🍁 نشاط و شادابی و خنده و خوشی ، 🍁 از خانه ما رفت . 🍁 حال مناجات و عباداتم رفت . 🍁 وظایف مادری و همسرداری ام را ، 🍁 فراموش کردم . 🍁 به خاطر همین ؛ 🍁 تصمیم گرفتم ماهواره را جمع کنم . 🍁 چند روزی سراغ ماهواره نرفتم . 🍁 خیلی بهتر شده بودم . 🍁 نمازم را سر وقت می خواندم . 🍁 با عشق ، قرآن می خواندم . 🍁 هر روز با شربت و شیرینی ، 🍁 پشت در می نشستم 🍁 و منتظر آمدن علی از سرکار ، می شدم 🍁 وقتی می آمد ، 🍁 احساس خوشبختی می کردم . 🍁 می رفتم توی بغلش . 🍁 محکم بغلش می کردم . 🍁 خدا قوت می گفتم . 🍁 با دست خودم ، شربت را ، 🍁 در دهانش می گذاشتم . 🍁 کتش را در می آوردم . 🍁 روی مبل ، او را می نشاندم . 🍁 جورابش را ، در می آوردم . 🍁 تشت کوچکی می آوردم 🍁 و پاهایش را در آن می گذاشتم . 🍁 روی پاهاش ، آب می ریختم . 🍁 و ماساژ می دادم . 🍁 علی هم خیلی تشکر می کرد . 🍁 با حرفهای قشنگ و شوخی هایش ، 🍁 مرا شاد می کند و می خنداند . 🍁 زندگی من ، دوباره خیلی لذت بخش شد 🍁 حجابم نیز ، دوباره بهتر شد . 🍁 دو ماه غرق خوشی بودیم . 🍁 تا اینکه مرضیه و شوهرش ، 🍁 به خانه ما آمدند . ♨ ادامه دارد ♨️ 💟 @ghairat
😍 😁 یه رفیق داشتم خیلی مذهبی بود 😁 یه بار می‌ خواست بیاد خونمون 😁 اونقدر دم در گفت یاالله... 😁 که آخرش بابام از تو پذیرایی داد زد : 👈 بیا تودیگه ! منم چادر سرمه !! 😍 😂 😂 ‌💟 @ghairat
⚜ قدیما ، گنجشک رنگ می کردن ⚜ جای قناری می فروختن ⚜ اما این روزا ، هوس رنگ می کنن ⚜ به جای عشق می فروشن 💟 @ghairat
💌 🇮🇷 همسر عزیزم ! 🇮🇷 عشق من به تو 👈 هیچ پایانی نداره 🇮🇷 خنده ها و شوخی های من با تو 👈 هیچ تمومی نداره 🇮🇷 دیوونه بازی های من با تو 👈 هیچ محدودیتی نداره 💟 @ghairat
💌 🇮🇷 خانم خوبم ! 🇮🇷 زندگی من بی تو 👈 لذتی نداره 🇮🇷 خانه من بی تو 👈 صفایی نداره 🇮🇷 فکر من بی تو 👈 آرامشی نداره 🇮🇷 قلب من بی تو 👈 احساسی نداره 🇮🇷 دستای من بی تو 👈 گرمی نداره 🇮🇷 چشمای من بی تو 👈 نوری نداره 💟 @ghairat
در بحث سیاسی ، به چه نکاتی توجه کنیم ؟! بایدها و نبایدهای بحث سیاسی با اطرافیان ، کدامند ؟! 💟 @ghairat ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📢 منبع : صدای ایران 🇮🇷 @voifarsi
آقای رئیسی ، از رسانه ملی خواست که با توجه به اعلام داوطلبی در انتخابات ریاست‌جمهوری ، اخبار جلسات کاری قوه قضائیه ، که با حضور وی تشکیل می‌شود ، پخش نشود تا در استفاده داوطلبان از رسانه ملی ، تبعیضی رخ ندهد . بر اساس مقررات ، پوشش کاری روسای سه قوه حتی در زمان نامزدی در انتخابات منعی ندارد . اما رئیس قوه قضائیه ، از استفاده این پوشش معمول نیز ، خودداری کرده است . 💟 @ghairat ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📢 منبع : صدای ایران 🇮🇷 @voifarsi
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 معرفی آیت الله رئیسی : ❌سوابق تحصیلی 🌺در نشر مطالب آتش به اختیار باشیم
📛 داستـان شیـطانـواره 📛 ♨ قسمت نهم ♨ 🍁 خواهرم اصرار کرد تا ماهواره را روشن کنم . 🍁 من هر چه مخالفت کردم 🍁 اما خواهرم دست بردار نبود که نبود . 🍁 مجبور شدم ماهواره را ، روشن کنم . 🍁 یک فیلم ترکیه ای جدید گذاشته بودند . 🍁 خیلی از آن فیلم تعریف می کرد . 🍁 از بس تعریف کرد ، 🍁 منم مشتاق شدم تا آن را ببینم . 🍁 همین باعث شد ، 🍁 که دوباره هر روز پای ماهواره بنشینم . 🍁 با اینکه می دانستم 🍁 که فیلمش برخلاف مبانی اسلام بود . 🍁 ولی باز تماشا می کردم . 🍁 و خودم را قانع می کردم 🍁 که مثلا آن فیلم را برای تفریح ، می بینم . 🍁 فیلمش ، سرشار از گناه بود . 🍁 سرشار از خیانت بود . 🍁 زن شوهردار با مردان دیگر ارتباط داشت 🍁 یا اینکه زنان قبل از ازدواج ، 🍁 از دوست پسرش باردار می شد . 🍁 سر و سینه و ناف و پاهای زنان نیز ، 🍁 در اوج بی حیایی ، لخت و عریان بود . 🍁 و چیزهای دیگر ، که از گفتن آنها شرم دارم 🍁 مدتی گذشت 🍁 و باز هم این فیلمها بر من تاثیر گذاشت 🍁 و دوباره شخصیت مرا عوض کرد . 🍁 باز هم بدحجاب شدم . 🍁 باز هم بداخلاق شدم . 🍁 باز هم با علی دچار مشکل شدم . 🍁 تا اینکه یک روز مرضیه بهم زنگ زد و گفت : 🔥 آبجی هر کجا هستی ، 🔥 زود خودتو برسون خونه ما . 🍁 من هم بچه هایم را به همسایه سپردم و رفتم 🍁 به خانه مرضیه رسیدم . 🍁 دم در خانه آنها ، خیلی شلوغ بود . 🍁 دلم یهویی ریخت . 🍁 ترس و نگرانی و اضطراب ، 🍁 وجودم را پر کرده بود . 🍁 از میان جمعیت ، 🍁 راه را باز کردم و رد شدم . 🍁 ناگهان چشمم به پلیس افتاد . 🍁 که دم در خانه مرضیه ، ایستاده بود . 🍁 ترس و دلهره ام بیشتر شد . 🍁 فهمیدم که یک اتفاقی برای خواهرم افتاده ♨ ادامه دارد ♨️ 💟 @ghairat
💕 هیچ‌ کدام از آنهایی که ، 💕 همسرت را ، با آن‌ها مقایسه می‌کنی ، 💕 هنوز با تو زندگی نکرده‌اند 💕 که نقاط ضعفشان را هم ببینی . 💕 از دور ، همه در زندگی‌ شان قهرمانند ! 💕 اما نه ؛ 💕 قهرمان واقعی 💪🏻 کسی است ، 💕 که در خوشی 😀 و ناخوشی 😔 ، 💕 عاشقانه 💞 در کنارت ، زندگی می کند . 💟 @ghairat