💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 چقدر دنیای من قشنگ میشه
🇮🇷 وقتی تورو داشته باشم
🇮🇷 که علکی بخندی
🇮🇷 دیوونه بازی دربیاری
🇮🇷 منم برای دیوونه بازیات بمیرم
🇮🇷 و پا به پات ، دیوونه بازی کنم .
💟 @ghairat
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت هشتم ♨
🍁 پدرم به دامادمون سعید گفت :
🌹 سعید جان ، پسرم !
🌹 منم مثل پدرتم
🌹 از روزی که این ماهواره رو گرفتید
🌹 هر روز دارید دعوا می کنید
🌹 و آرامش و آسایش مارو بردید
🌹 بیا مردونگی کن ،
🌹 حرف منو گوش بده
🌹 و ماهواره رو جمع کن .
🍁 سعید چیزی نگفت .
🍁 از قیافش معلوم بود که قانع نشده
🍁 ولی من به فکر فرو رفتم
🍁 دیدم حق با پدرم بود .
🍁 من هم از وقتی این شیطان رو گرفتم
🍁 نشاط و شادابی و خنده و خوشی ،
🍁 از خانه ما رفت .
🍁 حال مناجات و عباداتم رفت .
🍁 وظایف مادری و همسرداری ام را ،
🍁 فراموش کردم .
🍁 به خاطر همین ؛
🍁 تصمیم گرفتم ماهواره را جمع کنم .
🍁 چند روزی سراغ ماهواره نرفتم .
🍁 خیلی بهتر شده بودم .
🍁 نمازم را سر وقت می خواندم .
🍁 با عشق ، قرآن می خواندم .
🍁 هر روز با شربت و شیرینی ،
🍁 پشت در می نشستم
🍁 و منتظر آمدن علی از سرکار ، می شدم
🍁 وقتی می آمد ،
🍁 احساس خوشبختی می کردم .
🍁 می رفتم توی بغلش .
🍁 محکم بغلش می کردم .
🍁 خدا قوت می گفتم .
🍁 با دست خودم ، شربت را ،
🍁 در دهانش می گذاشتم .
🍁 کتش را در می آوردم .
🍁 روی مبل ، او را می نشاندم .
🍁 جورابش را ، در می آوردم .
🍁 تشت کوچکی می آوردم
🍁 و پاهایش را در آن می گذاشتم .
🍁 روی پاهاش ، آب می ریختم .
🍁 و ماساژ می دادم .
🍁 علی هم خیلی تشکر می کرد .
🍁 با حرفهای قشنگ و شوخی هایش ،
🍁 مرا شاد می کند و می خنداند .
🍁 زندگی من ، دوباره خیلی لذت بخش شد
🍁 حجابم نیز ، دوباره بهتر شد .
🍁 دو ماه غرق خوشی بودیم .
🍁 تا اینکه مرضیه و شوهرش ،
🍁 به خانه ما آمدند .
♨ ادامه دارد ♨️
💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد دل یک دختر ایرانی
از نبود خواستگار و زندگی در تنهایی
💟 @ghairat
⚜ قدیما ، گنجشک رنگ می کردن
⚜ جای قناری می فروختن
⚜ اما این روزا ، هوس رنگ می کنن
⚜ به جای عشق می فروشن
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 همسر عزیزم !
🇮🇷 عشق من به تو 👈 هیچ پایانی نداره
🇮🇷 خنده ها و شوخی های من با تو 👈 هیچ تمومی نداره
🇮🇷 دیوونه بازی های من با تو 👈 هیچ محدودیتی نداره
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه #متن_عاشقانه
🇮🇷 خانم خوبم !
🇮🇷 زندگی من بی تو 👈 لذتی نداره
🇮🇷 خانه من بی تو 👈 صفایی نداره
🇮🇷 فکر من بی تو 👈 آرامشی نداره
🇮🇷 قلب من بی تو 👈 احساسی نداره
🇮🇷 دستای من بی تو 👈 گرمی نداره
🇮🇷 چشمای من بی تو 👈 نوری نداره
💟 @ghairat
آقای رئیسی ، از رسانه ملی خواست
که با توجه به اعلام داوطلبی در انتخابات ریاستجمهوری ، اخبار جلسات کاری قوه قضائیه ، که با حضور وی تشکیل میشود ، پخش نشود تا در استفاده داوطلبان از رسانه ملی ، تبعیضی رخ ندهد .
بر اساس مقررات ، پوشش کاری روسای سه قوه حتی در زمان نامزدی در انتخابات منعی ندارد .
اما رئیس قوه قضائیه ، از استفاده این پوشش معمول نیز ، خودداری کرده است .
💟 @ghairat
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📢 منبع : صدای ایران
🇮🇷 @voifarsi
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 معرفی آیت الله رئیسی :
❌سوابق تحصیلی
🌺در نشر مطالب آتش به اختیار باشیم
📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت نهم ♨
🍁 خواهرم اصرار کرد تا ماهواره را روشن کنم .
🍁 من هر چه مخالفت کردم
🍁 اما خواهرم دست بردار نبود که نبود .
🍁 مجبور شدم ماهواره را ، روشن کنم .
🍁 یک فیلم ترکیه ای جدید گذاشته بودند .
🍁 خیلی از آن فیلم تعریف می کرد .
🍁 از بس تعریف کرد ،
🍁 منم مشتاق شدم تا آن را ببینم .
🍁 همین باعث شد ،
🍁 که دوباره هر روز پای ماهواره بنشینم .
🍁 با اینکه می دانستم
🍁 که فیلمش برخلاف مبانی اسلام بود .
🍁 ولی باز تماشا می کردم .
🍁 و خودم را قانع می کردم
🍁 که مثلا آن فیلم را برای تفریح ، می بینم .
🍁 فیلمش ، سرشار از گناه بود .
🍁 سرشار از خیانت بود .
🍁 زن شوهردار با مردان دیگر ارتباط داشت
🍁 یا اینکه زنان قبل از ازدواج ،
🍁 از دوست پسرش باردار می شد .
🍁 سر و سینه و ناف و پاهای زنان نیز ،
🍁 در اوج بی حیایی ، لخت و عریان بود .
🍁 و چیزهای دیگر ، که از گفتن آنها شرم دارم
🍁 مدتی گذشت
🍁 و باز هم این فیلمها بر من تاثیر گذاشت
🍁 و دوباره شخصیت مرا عوض کرد .
🍁 باز هم بدحجاب شدم .
🍁 باز هم بداخلاق شدم .
🍁 باز هم با علی دچار مشکل شدم .
🍁 تا اینکه یک روز مرضیه بهم زنگ زد و گفت :
🔥 آبجی هر کجا هستی ،
🔥 زود خودتو برسون خونه ما .
🍁 من هم بچه هایم را به همسایه سپردم و رفتم
🍁 به خانه مرضیه رسیدم .
🍁 دم در خانه آنها ، خیلی شلوغ بود .
🍁 دلم یهویی ریخت .
🍁 ترس و نگرانی و اضطراب ،
🍁 وجودم را پر کرده بود .
🍁 از میان جمعیت ،
🍁 راه را باز کردم و رد شدم .
🍁 ناگهان چشمم به پلیس افتاد .
🍁 که دم در خانه مرضیه ، ایستاده بود .
🍁 ترس و دلهره ام بیشتر شد .
🍁 فهمیدم که یک اتفاقی برای خواهرم افتاده
♨ ادامه دارد ♨️
💟 @ghairat
💕 هیچ کدام از آنهایی که ،
💕 همسرت را ، با آنها مقایسه میکنی ،
💕 هنوز با تو زندگی نکردهاند
💕 که نقاط ضعفشان را هم ببینی .
💕 از دور ، همه در زندگی شان قهرمانند !
💕 اما نه ؛
💕 قهرمان واقعی 💪🏻 کسی است ،
💕 که در خوشی 😀 و ناخوشی 😔 ،
💕 عاشقانه 💞 در کنارت ، زندگی می کند .
💟 @ghairat