#یک_برش_داستان 🍉
1️⃣ برش اول: مدیر مدرسه از جلال آل احمد
📝معلّمِ کلاس اول باریکه ای سیاه بود سوخته،با ته ریشی و سرِ ماشین کرده ای و یخهی بسته،بیکراوات،شبیه میرزا بنویس های دمِ پُست خانه.حتی نوکرباب مینمود. ساکت بود و حق هم داشت. میشد حدس زد که چنین آدمی فقط سرِ کلاس اول جرئتِ حرف زدن دارد…
معلمِ کلاسِ دوم کوتاه و خِپِله بود و به جای حرف زدن جیغ میزد و چشمش پیچ داشت و من آن روز اول نتوانستم بفهمم وقتی با یکی حرف میزند به کجا نگاه میکند. با هر جیغ کوتاهی که میزد هِرهِر میخندید و داد میزد که دلقکِ معلم هاست…
معلمِ کلاسِ سه یک جوانِ ترکهای بود،بلند و با یک صورتِ استخوانی و ریش از ته تراشیده و یخه بلند آهار دار…مثل قرقره میجنبید. مقطع حرف میزد…قفسه سینه اش گنجایش بیش از سه کلمه را نداشت. چشم هایش برقِ عجیبی میزد که فقط از هوش نبود…
… جوانکی بود بریانتین زده،با شلوار پارچه تنگ و پوشِت و کراوات زرد و پهن که نعشِ یک لنگرِ بزرگ آن را روی سینه اش نگه داشته بود و دایما دستش حمایلِ موهای سرش بود و دم به دم توی شیشه ها نگاه میکرد…
… آن دیگری … جوانی بود موقر و سنگین که مازندرانی به نظر میآمد و به خودش اطمینان داشت و تنها معلمی بود که سیگار توی جیبش بود…
@ghalam_ir🆔
#یک_برش_داستان🍉
2️⃣ برش دوم: منیرو روانی پور
📝 شتر آهسته میرود…آبادی از پس گرمایی که بر دشت نشسته است نمودار میگردد. آسمان گرفته و ابری است. خاربُن ها به زمین چنگ زده اند … شتر آهسته میرود،صبور و تشنه یا پایش را آرام خم میکند و سنگریزه ها از زیرِ پایِ باریک و درازش سُر میخورند. برقِ آفتاب سنگ ها را داغ میزند و هجوم گرمای دشتستان بر لب ها تاول مینشاند. شتربان دهنهی شتر را میگیرد،چشمان گلهمند و سیاهش را مینوازد و هر از گاهی پایِ بُنهی خاری دهنه را شُل میکند و تا به کوه برسد با کاکل سیاه و کلاه نمدیِ یکور و چشمانِ درشت و سرگردان حرف میزند … جاده از جنگل های کُنار میگذرد و از کنارهی دریا پیچ میخورد. از میان سنگ های صیقل خورده … میگذرد،در گرما گرمِ دشت سینه پهن میکند و به آبادی که میرسد دو شاخه میشود.
@ghalam_ir🆔