eitaa logo
قَلَم‌ریزِ مهاجر♤
63 دنبال‌کننده
75 عکس
5 ویدیو
0 فایل
یادداشت‌های یه مادر که داره تو جاده نویسندگی قدم میزنه✒️ و قسم به لحظه‌ای که گفت "نون؛ والقلم و ما یسطرون" که ما دیوانه نوشتنیم نگاه و نظرتون سرِ چشمم🙂 @Maman_e_fateme ☝️اینجا پیدام میکنین
مشاهده در ایتا
دانلود
هفده خواهر بودیم حالا شانزده نفریم یکی‌مان پر کشید و رفت و تمام
مامان می‌گوید:" بسه دیگه. کور شدی! شما با هم ارتباط نداشتین اینطوری میکنی اگه مادرت بمیره چیکار می‌کنی؟" زیر لب طوری که بتوانم بغضم را قورت بدهم می‌گویم:" خدانکنه". بغضم دوباره از چشم‌هام سرازیر شد. مامان نماند تا بقیه گریه‌هایم را ببیند. نماند تا بهش بگویم:" اگه خواهر خودت رفته بود چیکار می‌کردی؟" مامان گناهی ندارد میثاق. نمیداند توی دو سال گذشته، چه بر ما گذشته؟ مامان از هیچ چیز خبر ندارد خواهرکم. مامان اصلا نمی‌داند من خواهر‌دار شده‌ بودم. مامان نمی‌داند از دیشب، یکسر آهم. یکسره اشک. یکسره درد. راستی دختر؛ حالا که دردها تمام شده بیا بگو چطوری؟ آخرین سوال "میثاق جان چطوری؟" من توی صفحه‌ی گفتگوهایمان بی‌جواب مانده عزیزکم. تو که از این عادت‌ها نداشتی! میثاق جان؛ مامان خیلی چیزها را نمی‌داند! تو که میدانی! بیا مثل همیشه از دردهایمان حرف بزنیم کمی سبک شویم! هان! قبول؟ زودتر بیا. منتظرم دخترِ متولد زمستان و مسافرِ بهار!