10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدیحه سرایی حاج مهدی رسولی در وصف حضرت عباس(علیه السلام) با ضرب زورخانه
🌴💎🌹💎🌴
📣خیلی زیباست، نشر دهیم
AUD-20240214-WA0001.mp3
2.04M
بذارید زنگ آلارم نماز صبح 👌👌
حتما بذارید
بهتون قول میدم که بیدار می شید
سبحانالله😭😭😭😭
چقدر قشنگ داره بیدارمون میکنه
ماشالله به این صدا😭😭😭😭😭😭😭😭
انتشار این صدا صدقه جاریه است
نشرش واجب است.👌👌👌
هدایت شده از کانال گروه طنز " امید و مجید "
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #پاقدم یمن منتشر شد🥰🤩
خوانندگان : #امیدومجید
شاعر : بانو #آراسته_نیا
تدوین : آقای #بازغندی
@omidmajid0098
«امیدوارم خوشتون اومده باشه»😍
منتظر نظرات و پیشنهاداتتون هستیم🥲
اشتراک گذاری برای دوستان و آشنایان فراموش نشود☺️
#طلیسچی🎶🎧💙🎵 #پاقدم_منتشر_شد✨ #پاقدم #میلاد_امام_حسین #عیدتون_مبارک
سلام دوستان
اگه تو این مدت خبری ازم نبود بخاطر این بود که خودتون گفتید تا داستان ننوشتی نیا و وعده نده.
من دوباره دچار وسواس شدم در نوشتن صحنه. این مدت اینقدر پای سیستم بودم که دیسک گردنم عود کرده.اگر بحث محرم نامحرم نبود الان از وضعیتم براتون عکس ارسال میکردم تا ببینید در چه شرایط سختی نشستم پشت سیستم.
دیشب هم ساعت سه پاشدم. توسل کردم و استغاثه تا بلکه این صحنه های آخر به بهترین شکل نوشته شه. ولی هر چی قلم زدم خوب در نیومد. من تا زمانیکه صحنه به دلم نشینه ارسالش نمیکنم.
حالا هر چقدر قضاوت کنید یا فحش بدید.
نکتهی دیگه اینکه برای دهمین بار میگم اگر داستان من آماده بود و نوشته میشد که اصلا توی کانال نمیذاشتم!
از همون ابتدا بنا بر این بود که داستان در حین ویرایش دوم، با شما به اشتراک گذاشته بشه تا هم من قوت قلبی داشته باشم هم شما از خوندنش بهره ببرید.
از همون اول گفته شد قرار نیست پارتگذاری منظم باشه
از همون اول گفته شد نویسندگی مشق شب نیست که من سریع بنویسم و ارسال کنم.
و اگه ننوشتم با چنین واژه هایی مورد عنایت قرار بگیرم.
انگار بعضی دوستان فقط داستان رو دنبال میکنند دیگه کاری به صوت های من و پیامهای من ندارند.
وگرنه اینقدر این حرفها تکرار نمیشد.
بعد میاید میگید چرا به ما وعده میدی امشب داستان داریم و بدقولی میکنی
دقیقا دلیل وعده دادنم همین فشارهای گاه و بیگاه بعضی دوستانه.
میگم بذار بیام اعلام کنم و با توکل به خدا برم جلو. درحالیکه همیشه توکل کافی نیست.
من باید سر صحنههای آخر حسابی حواسم رو جمع کنم وگرنه همین شما که میگی چرا اهسته پیش میری میگی ته قصه رو سمبل کرد!
الان هم اینا رو نگفتم که یه عده برام پیام دلسوزی بذارند
چون واقعا بحث این حرفها نیست.
خواستم بدونید من تو این چند وقت هر گونه خوشی و تفریح رو از خودم محروم کردم. خواب راحت ندارم. با این وضع جسمی داغون و مهمونیهایی که تمومی نداره(فردا هم دوباره نزدیک بیست نفر مهمون دارم🤕 اونم با این گردن ناقص) دارم مینویسم ولی چه نوشتنی؟ وقتی حسی که مد نظرم هست در نمیاد!
هر چند میدونم اون یه عدهی خاص هم که منو با باقی نویسنده های ایتا مقایسه میکنند باورشون نمیشه و تهش میشه اینکه مقیمی داره کلاس میذاره. هی میخواد کار خودشو گنده کنه .. هی ادا اطوار میاد ما نازش و بکشیم و همین صحبتها که به لطف لینکناشناس به بنده نسبت میدید 😄
خلاصه که خداقوت
و یه نفرین هم شب عیدی بکنم برا کسانی که درکم نمیکنند:
الهی که به حق ابالفضل نویسنده بشید.
ولی یه حسی بهم میگه گره داستان امشب وا میشه
🥺🥺🥺🥺
خدایا امیدم رو نا امید نکن
چند شب پیش داشتم می خواندم اروین یالوم به کسی که قصد پایان دادن به زندگیاش را داشت، گفت:
«میفهمم عمیقاً دلسرد شدی. جوری که شاید دلت بخواد همین حالا خودتو نابود کنی! اما با تمام اینها امروز اینجایی...
بخشی از وجودت، تورو با خودش به مطب من آورده. لطفاً اجازه بده من با اون بخش صحبت کنم. بخشی از تو که میخواهد زنده بماند...
سه روز است که درگیر این دیالوگ هستم. کجا عمیقاً دلسرد شدیم و توی اوج ناامیدی، بخشی از وجودمان دلش خواسته ادامه بدهد؟!
کجا با صورت زمین خوردیم و بخشی از وجودمان ما را انداخته روی شانهاش و کشیده کنار دیوار... تیمارمان کرده و یک لیوان آب خنک ریخته روی جگرمان؟!
به آن بخش وجودمان چقدر بها دادیم؟
چندبار تشکر کردیم؟
اصلا تا حالا جرأت داشتیم به او اعتماد کنیم که مارا با خودش ببرد کنار کسی که بلد باشد حالمان را خوب کند؟!
راستش دلم سوخت برای تکهای که به جای شاد زندگی کردن مدام نگران است نکند این بار دیگر ببازیم! نکند کم بیاوریم و او وقتی ما را خسته و زخمی انداخته روی شانهاش، نداند کجا برود!
این متن یالوم را که خواندم یاد شخصیت «روح» توی برنامه کلاه قرمزی افتادم. آنجا که به آقای مجری می گفت «من روح یه آدم زندهام، فقط چون قهرم ازش جدا شدم! قهرم چون دلم میخواست توی بارون بدوم اما اون نیومد! دلم میخواست برم کوه گفت وقت ندارم. بهش گفتم بریم مسافرت گفت الان شرایطش نیست! منم اونو با خودش تنها گذاشتم!»
نکند لابلای دغدغههای عقل و منطق، همان تکه کم بیاورد و ما را بگذارد به حال خودمان!
شما را نمیدانم...
اما من امشب باید بروم بشینم جلوی آینه!
بعد دست بکشم روی صورتم و خودم را نوازش کنم. باید قدرش را بدانم.
من شاید، اما او نباید کم بیاورد!
#م_رمضانخانی
https://eitaa.com/ghalamdaraan
ببخشید اینجا سرمان شلوغ است، کسی فرصت ندارد از شما بنویسد، حتماً سوژههای مهمتری برای نوشتن دارند. حتماً چشمهای زیباتری برای توصیف کردن سراغ دارند.
اصلاً همان بهتر که مزاحمشان نشویم، حتماً میخواهند چشمهایتان را به چشمان آهو تقلیل دهند.
کاش میتوانستم نظر چارلز دیکنز را درباره چشمهای شما بدانم، این روزها هر منظره غیر قابل توصیفی مرا یاد دیکنز میاندازد؛ هرچند فکر نکنم او هم از پس این توصیف بر میآمد.
جانباز رجب رشیدی نسب که در سن ۱۷ سالگی در سال ۶۱ بر اثر اصابت ترکش رگ خوابش را از دست داده و سالهاست که خواب با چشمهایش بیگانه است.
✍ علی عبدالله زاده
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
👈 عضو شوید👉
━━━━━━━━━━━━