eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
قربون اون آقایی که وقتی حرف می‌زنه تمام غم‌های جهان رو می‌شوره و می‌بره..
چقدر خوب بود صحبت های آقا.. چقدر دلگرم کننده.... انگار از آینده اومدن و دارن میگن من دیدم اینجوری میشه خیالتون تخت....
1117200129_484023680.mp3
49.01M
صوت کامل بیانات امروز در خصوص حوادث منطقه چهارشنبه ۲۱ آذرماه ۱۴۰۳ 02:18 | "من قصد ندارم کنم قضایای سوریه رو؛ تحلیل رو دیگران می‌کنند؛ من امروز قصدم تبیین و ترسیم است" حالا بعضی در خارج این کار را میکنند، تلویزیونهای خارجی، رادیوهای خارجی، روزنامه‌های خارجی به زبان فارسی با مردم حرف میزنند، جوری تصویر میکنند قضایا را که مردم را بترسانند، تو دل مردم را خالی کنند. آن حالا تدبیرش جور دیگر است. با آنها جور دیگری باید برخورد کرد. اما در داخل کسی نباید این کار را بکند. در داخل اگر کسی در تحلیلی، در بیانی جوری حرف بزند که معنایش خالی کردن تو دل مردم باشد، این جرم است. باید دنبال بشود. سخنان آقا رو بشنوید و بفرستید همه بشنوند.
چند روزه هی بی‌اطلاع ساعت چهار تا هفت و نیم هشت برقا رو قطع می‌کنید هیچی نگفتیم. ظاهراً خوشتون اومده که براش بازپخش هم گذاشتید!
بعد می‌دونی جالب کجاست؟ فحشش رو نظام می‌خوره نه دولت ☺️☺️
خب شب‌ جن‌ها چجوری تو تاریکی درس بخونن؟ شما هم به یه چیزایی گیر می‌دید‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اسرای کربلا به مدینه برگشتند، به حضرت ام‌البنین گفتند چهار پسرت به شهادت رسیدند! ایشان فرمودند: عن ام البنین (علیها السلام): «أخبِرنی عَن أبِی عَبدالله الحُسَین، …أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین» «از ابا عبدالله الحسین (ع) به من خبر بده! …فرزندانم و تمام کسانی که زیر آسمان کبودند، همه به فدای ابا عبدالله الحسین (ع) باد!» حسون، اعلام النساء، ۱۴۱۱ق، ص۴۹۶-۴۹۷
امروز صبح زود که بچه ها رفتند دیگر نخوابیدم. گاز را تمیز کردم، ظرف‌هارا شستم، جمع و جور و کلی کار دیگر. ساعت نزدیک ۹ رفتم خرید. وسط راه جَوِ روانشناسی من را گرفت و گفتم کمی هم به خودم احترام بگذارم. خیلی مودبانه رو به خودم گفتم:«دعوت منو برای یه صبحانه دلچسب قبول می کنی؟ با نون تازه و چای دارچینی؟» بعد خودم سورپرایز شدم و گفتم:«وااای! چه عالی!» نان بربری خریدم و خامه و مخلفات! توی راه برگشت تلاش کردم شبیه این کلیپ‌های شیک به طبیعت لبخند بزنم! بالاخره رسیدم. چای دم کردم. بربری‌ را برش زدم‌ و میز را چیدم. همین که استکان برداشتم چای بریزم برق رفت! آبِ توی کتری برقی یخ کرده بود و من هم از چای سرد متنفرم. یک سگ توی روحش زمزمه کردم اما تند به خودم گفتم هی! نذار روزمون خراب بشه. یادم آمد قبلا یک کتری معمولی هم داشتیم. کابینت را ریختم بیرون. نبود که نبود! داشتم کفری می‌شدم و همزمان زمزمه می‌کردم «امروز یه روز خوبه!!! به صبحانه فکر کن...» کتری‌ را دور ترین جای ممکن پیدا کردم. شستم و گذاشتم روی گاز. بالاخره آماده شد.... چای ریختم و نشستم پشت میز. یک قاشق عسل ریختم توی استکان. بچه‌ها نبودند که سَرِ پُفِ نان دعوا کنند، من هم چاق‌ترین قسمتش را برداشتم.... دیگر داغ نبود ، اما هنوز عطر تازگی می‌داد. خامه مالیدم و همین‌که خواستم بگذارم توی دهانم، در زدند! نگاهم مردد مانده بود روی نانِ تازهٔ خامه زده و دری که مدام کوبیده می‌شد! گفتم باز می کنم و بعد با آرامش صبحانه‌ام را می خورم. بلند شدم. لای در را باز کردم. دوستم با لبخند پهن پشتش ایستاده بود! باید تعارفش می‌کردم. و من ماندم و حسرت نان تازه و صبحانهٔ مفصلی که روزی‌ام نشد! خلاصه که صبر کنید لااقل چشم‌مان باز شود، یک صبحانه بخوریم و خُلق‌مان بیاید سرجایش بعد دکمهٔ بی صاحب برق را بزنید! پی.نوشت: این قرتی بازی‌های روانشناسی به ما نیامده! م. رمضان خانی
https://daigo.ir/secret/7243141739 پیام ناشناس من اینه
سلام به دوستان عزیز ادمین جدیدی هستم که دوست داره اول خودش رو معرفی کنه :)) زهرام از جنس نوری تا هفت سال پیش بهاری بودم که حس می‌کردم خزانم نزدیکه. نیت کردم و چندتا اسم که یکیش زهرا و اسم خودم بهاره بود، گذاشتم لای قرآن. از بین پنج شش تا اسم زهرا انتخاب شد. الان بیشتری‌ها زهرا صدام می‌زنن. خودم میگم قرار بود از اول زهرا بشم و نذاشتن. الان پرقدرت زهرا رو ادامه میدم. دلایل دیگه‌ام داره‌ها ولی شاید بعدن نوشتم‌. خانم مقیمی ذوق پیام گذاشتن توی کانالتون‌و داشتم😬 به آرزوم رسیدم. بین جمع قلمداران بودن رو دوست دارم😍 قول میدم ادمین خوبی باشم😁
چند قسمتی از فصل دوم برگزیده گذشته بود که با قلمداران مخصوصا خانم مقیمی سادات آشنا شدم. محو داستانش شده بودم. یادمه فصل اول رو عضو کانالش که شدم، شب تا صبح، صبح تا شب می‌خوندم و هی می‌گفتم وای محشره. داستان با تحلیل‌های بچه‌ها خوندنی‌تر می‌شد. می‌گفتم آخه چه جوری اینجوری میشه‌. توی همین گیر و دار بود که متوجه شدم نویسنده رهایی از شب هم خالق برگزیده‌ست. دیگه تموم شد. شیفته نویسنده شدم. از اون موقع تا الان یه سنجاق قفلی گنده گرفتم دستم، هرجا مقیمی سادات میره خودم‌و وصلش می‌کنم. سر برگزیده همه بهش میگفتن مامان مقیمی و چقدر من تو دلم قند آب می‌شد. دوست داشتم مامان مقیمی صداش کنم ولی خجالت می‌کشیدم. خلاصه اینکه مامان مقیمی جان شما خیلی با معرفت و با مسئولیتی. خدا حفظتون کنه.💚💚💚 خانم اجازه✋ قول میدم اینقد پیام نذارم😁 کرم‌هام‌و دارم می‌کُشم. سر برگزیده خیلی زور زدم تحلیل بنویسم تا بره کانال. عدل شوخی که کردم رفت کانال😂 حالا الان ادمین کانالم. اوووف یاااا اوووف 😎😎😎
مجله قلمــداران
چند قسمتی از فصل دوم برگزیده گذشته بود که با قلمداران مخصوصا خانم مقیمی سادات آشنا شدم. محو داستانش
کاش همون موقع یکی دو تا از تحلیل هات رو گذاشته بودم الان اینقدر تخته گاز نمی‌رفتی تو کانال. هیچ‌کی هم حال نداره از برق بکشدت. کانالمون که همینطوری ریزش داره ، بهمن نریزه سرمون صلوات