مجله قلمــداران
زمستان بی کلمه
🖌مهدیه صالحی
خسته شدم.
از اول پاییز تا همین چلهی زمستون همش دارم مریض داری میکنم. چله ی زمستون که میگم نه که خیال کنی دیوار پشت خونه تا کمر برفه و مثل قدیم باید از ته بنبست کوچه تا سرش تونل بزنیم، نه! امسال از زمستون فقط سوزشو دیدیم و عفونتای جور واجور سر و کلهی بچه ها!
صبح که میشه اول صدای گریهی زینب میاد. موهاش دسته دسته ریخته تو صورتش و لپهاش وسط پوست گندمی ،عینهو گولهی آتیشه. تا بخوام سر و وضعشو سامون بدم و راضیش کنم استامینوفن و آبعسلو باهم بده بالا نوبت محمدحسینه! با صدای تو دماغی از تو اتاق داد میزنه که خوابش میاد و نمیره مدرسه. پروژهی ناز کشیدن و چایی عسل دادن و لباس پوشوندن این یکی هم نیمساعتی طول میکشه.
همه که میرن و خونه خلوت میشه، منم و یه خونه پر از ظرف کثیف و دستمال کاغذیهای گوله شده و لباسهای شسته نشستهی کف زمین! منم و یه دنیا کلمه که میذارمشون کنار دفترم روی عسلی کنار مبل!
قبل هر کاری میرم سراغ گوشی. بستگی به حس و حالم داره! بستگی داره به دندهی چپ و راست و کلمههایی که از صبح بین ما چهارتا رد و بدل شده! یکی از صوتها رو پلی میکنم. از سخنرانی و دعا گرفته تا همسرداری شیدا صدیق و صدای شبنم مقدمی وقتی از امیل و آرمینه و آرسینه و آرتوش میخونه!
خونه که تمیز میشه نوبت ناهاره. پیاز ها طلایی شده نشده صدای در پارکینگ میاد. صدای گوشی رو میبندم. چرا من هیچ خلوتی نمیتونم با خودم داشته باشم؟! این سوال رو هر روز از خودم میپرسم! بعد هم نرمی بین انگشت شست و اشاره رو گاز میگیرم که خدایا غلط کردم، ناشکری نمیکنم!
همسرجان که میشینه پشت میز آشپزخونه باید بشینم روبروش و زل بزنم توی چشمهاش و تعریف کنم؛ از خاطره و خیال گرفته، تا هر اخباری که دیشب خوندم و شنیدم. چون دلش برای صدام تنگ شده!!
چشم به هم میزنیم ساعت دو میشه و زنگ خونه دو بار پشت سر هم به صدا در میاد. اول زینب، بعد محمدحسین! هفت ساعت گذشته و من نه یک کلمه خوندم، نه یک کلمه نوشتم! دفترم همونجوری روی عسلی سفید مونده..
الان نمیدونم چه وقت شبه. من هرشب که همه خوابن، ساعتها روی مبل زیر پنجره، کنار دفترم بیدار میشینم. انقدر خسته و خالی که فقط خیره میشم به درختهای لخت اون طرف پنجره و سعی میکنم صدای خفهی کلمهها رو خاموش کنم. ساعتها فیلم میبینم و خیال میکنم یک روز، تمام این دیالوگها به کار نوشتنم میاد.
بعد به خودم میخندم که خودتو گول نزن. تو هیچوقت نویسنده نمیشی! بعد مردد میمونم بین خوابیدن و بیداری وسط اون همه خوشبختی!
همون لحظه که چشمهام بین درخت و دفتر و گوشی دو دو میزنه، سایهی یه موجود کوچولو میفته روی دیوار و مثل همیشه خلوتم میشکنه:«مامااااان...گلووووم»
#دلدل_زدنهای_یک_شاگردنویسنده
#مادری_بدون_تعارف
#زمستون_بدون_برف_و_کلمه
#یک_سهشنبهی_واقعی_واقعی
بچه های کاشان هر رسمی برای عروسی هاتون دارید رو با جزییات برام بفرستید.
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم
اگر یه روستای مشهور باشه تو کاشان بهتره یعنی سنتی و ویژگی لباس ها خانه ها اشعاری که می خونند فرهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هماکنون قلعهنوعی😞
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگار من
که به مکتب
نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
عید بعثت حضرت ختمی مرتبت
محمد مصطفی (ص) مبارک باد
🎧 #تبریک