eitaa logo
مجله قلمــداران
5.3هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
302 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
این هم چند نظر متفاوت امروز اون دوستمون پیام دادند که فکر نمی‌کردند من براشون متن بنویسم و کلی زن دیگه دغدغه‌های ایشون رو داشته باشند. حالا همه رو بخونید فرصت کنم میام نظر خودم رو‌ می‌نویسم. فکر کنم حالا که ایشون فهمیدند تنها نیستند وقتشه متنی نوشته شه که این دغدغه رو بدون شعار زدگی درمان کنه! البته امیدوارم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ براستی زن بودن کار مشکلی است... مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی همانند یک مرد کار کنی شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک سالمند فکر کنی... "سیمین دانشور"
هدایت شده از مجله قلمــداران
شروع ثبت‌نام نویسندگی برای دوستانی که علاقمند به نوشتن داستان هستند. لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید @sabtenam_ghalam
بچه ها سلام خوبید؟ سلامتید؟ دلم براتون تنگ شده. بچه ها ما خیلی شیک شدیم. از اون سا‌ل‌های قبل که شبا براتون می‌نوشتیم نوبتی تا الان رو میگم. یه عالمه کتابامون چاپ مجدد خورد. کارای بعضیامون قرارداد با نشر بست و کلی اتفاق‌های ریز و درشت افتاد. خلاصه این جوریه که می‌گم شیک شدیم. اما بچه‌ها می‌دونید هیچ وقت هیچ کس برای ما ، شما نشد؟ ما که میگم یعنی قلمدارا من سلطان مائده الهام شما که می‌گم خود شمایید که انگار اون رفیق قدیمی هستید اون قالیچه دستباف پاخورده قیمتی اون دوست دبستانی که باهاش ته کلاس یواشکی نارنگی خوردیم بوش پیچیده و ما ریز ریز خندیدیم انگار اونی هستید که باهاش لی لی تو کوچه بازی کردیم انگار اونی هستید که خبر داره کی عاشق شدیم... به قول چاووشی کجا موهاتو وا کردی کجا بستی رو یادم هست انگار اونی هستید که تا دل از دست دادیم تندی تلفن رو برداشتیم و بهتون زنگ زدیم و دل سیر تعریف کردیم که اون چی کار کرد من چه کار کردم بعد اون چی گفت من چی گفتم و داغ شدیم از تعریف کردنش و مامانمون صدامون زده و شما هم گفتید وای بقیشو فردا برام بگو خلاصه با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد اومدم فقط بگم دلم براتون تنگه و همین.... امیرزاده
اینم از اون آهنگای شیش و هشت نوستالژی به یاد قدیما
مجله قلمــداران
بچه ها سلام خوبید؟ سلامتید؟ دلم براتون تنگ شده. بچه ها ما خیلی شیک شدیم. از اون سا‌ل‌های قبل که شبا
عزیززززز دلم چه خوب کردی که اومدی و اینها رو گفتی. بچه‌ها خیلی سراغتون رو می‌گیرند
هدایت شده از مجله قلمــداران
شروع ثبت‌نام نویسندگی برای دوستانی که علاقمند به نوشتن داستان هستند. لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید @sabtenam_ghalam
بسم‌الله الرحمن الرحیم کیمیا را که می‌بینم یاد این شعر شاملو می‌‌افتم. به پرواز شک کرده‌بودم به هنگامی که شانه‌هایم از توان سنگین بال خمیده بود... کیمیا خودش را از ایران دریغ کرد و ایران را خودش که حالا باید بگوید I lost my country. I lost everything. این هم انتخابی است و تبعاتی دارد و آدمی مختار است حتی به نپریدن از سنگینی بال‌های قدرتمند. حالا هم حتی اگر بخواهد برگردد، دختر به قهر رفته و لیچار گفته هرچقدر هم عزیزکرده باید به آدابی برگردد و مام وطن این زن خردمند و مهرانگيز خود می‌داند با او چه کند. و اما با دیدن ناهید،مبینا،محمدهادی،آرین و باقی مدال‌آوران و راه‌یافته‌های المپیک به این فکر می‌کنم که ( از نیرویت مراقبت کن تا او از سرمایه‌ات مراقبت کند.)؛ اصلی طلایی و متداول بین اهالی کسب و کار.. کاش همه سازمان‌هایی که با جوانان سر و کار دارند، معاونتی داشتند تحت عنوان معاونت (داریدن) به معنای هوای ( کسی را ) داشتن، پشت ( کسی ) بودن... انسانی که به گمانم باید زنی باشد با عقل مراقبتی تا آرام و بی‌صدا در بین این آدم‌ها بچرخد و مثل زنی که در خانه و خانواده رختی را زیاد زیر آفتاب نگه نمی‌دارد که بور نشود یا سبزی را زیر و بالا می‌کند که زیرش کپک نزند و رویش خشک شود به فراستی حادثه را بو می‌کشد و به سکوت حرف می‌‌زند و به اخم مهر می‌ورزد. همین‌‌طور باهوش،دلسوز و مهربان به کار داریدن نیروی انسانی مشغول باشد که مهم‌ترین سرمایه هر کشور که استمرار رویش است. چند روز دیگر ما اگر ناهید یا آرین را در خیابان ببینیم نمی‌شناسیم. کاش این بچه‌ها دارای نشان شهروندی بودند که به صورت مستمر در همین هویت ملی دیده شوند و محترم شمرده شوند. در هر صفی در هر موقعیتی که امکان دادن خدمات خاص به آنها مهیاست. و کاش این بچه‌ها در قالب مهمان ویژه‌ی تئاتری فاخر با گرد آفرید و زال و سام آشنا می‌شدند تا نسبتی بین هویت امروز خود و هویت اساطیری ملی‌شان پیدا کنند. و فکر نکنند که رفتن و ماندنشان صرفا انتخابی شخصی است. اما می‌دانیم که با آدم طرفیم این ظلوم جهول که حتی اگر همه این کارها یعنی اتصال او به تراث ملی و دینی‌ و داریدنش را انجام دادی باز هم ممکن است نشود او را در وطن نگه داشت. که به قول نادر ابراهیمی عشق به دیگری حادثه است و عشق به وطن ضرورت و عشق به خدا ترکیبی است از حادثه و ضرورت. اما تا کسی دست به کار شود تو و من اگر در سازمان ملی جوانان کار می‌کنی یا در وزارت ورزش یا در هر سازوکاری که با جوان‌های این مرز و بوم سر و کار داری آستین بالا بزن به داریدن آنها یا حتی زیر صفحه‌ی آدم های مدال آورده و بی مدال این کاروان پر افتخار المپیک آستین بالا بزنیم به داریدن و نه دریدن سرمایه‌ها... معصومه امیرزاده آزاد
شروع ثبت‌نام نویسندگی برای دوستانی که علاقمند به نوشتن داستان هستند. لطفا جهت ثبت نام به آیدی زیر پیام بدهید @sabtenam_ghalam
امروز عهد کرده بودم چهارساعت خادم‌المهدی باشم. که مثلا فکر کنم بچه‌هام توی خونه زائر آقا هستند. که بهشون بی‌چون و چرا خدمت کنم. یک ساعت اول همه چیز راحت بود. یک‌ساعت دوم فشار زیاد شد. یک ساعت سوم ذکر یا ایوب نبی رو هی می‌خوندم. ده دقیقه مونده بود که چهار ساعت تموم شه. تو دلم خوشحال و مسرور بودم از اینکه سه ساعت و‌ پنجاه دقیقه با این تام و جری کنار اومدم. کارهای خونه رو هم قشنگ سامون دادم و‌ منتظر نشستم علی بیاد تا براش تعریف کنم خادم بودن یعنی چی! یک‌هو از اتاق در اومدم رفتم تو هال.. دیدم بساط سی‌دی‌های کارتون یک‌ور افتاده. مهره‌های شطرنج یک‌ور. شونه و کلیپس و کش موهای حلما ولو شده و لباس های داخل کمدهاشون اومده بیرون! از حرصم چنان جیغی کشیدم که محمدمهدی در جا پرید سر سجاده و قامت بست. حلما هم با یک دست لباس‌ها رو برداشت، با دست دیگه سی‌دی‌ها رو... تا وقتی که هال جمع بشه لولای دهن من تکون می‌خورد و صداهای ناهنجار و‌ کلمات خطرناک تولید می‌کرد. هیچی دیگه! حالا فردا می‌خوام خیمه رو دو ساعته ببندم. نمی‌صرفه تو‌ پنج دقیقه هرچی خدمت کردی دود شه بره هوا!😢 ✍ف.مقیمی ؟ ؟ https://eitaa.com/ghalamdaraan
چمیدونم والا! مثلا من می‌خواستم بذارمشون تو رودربایستی که ثوابشو دولا پهنا حساب کنن باهام ولی جون تو بدجور سه شد
نه خله! بچه شدی؟ کلی هم ثواب داره
ایول! چرا خودم حواسم نبود
خبه خبه توام حالا برا من تریپ افسردگی برندار! اینهمه برا اون جسم و روح بدبختت تکلیف درست کردی توقع هم داشتی از پسش بربیاد رم نکنه؟ هر کی باشه کم میاره. از من یاد بگیر. دیدم چهار ساعت نمی‌کشم زمانم رو کم کردم. تو هم چند تا از تکالیفت رو حذف کن. بقیه هم کم کن. کاری هم به امورات دنیا و اقتصاد و سیاست نداشته باش که این فضولیا به ما نیومده چون نه علمش رو داریم نه قدرتش. همینقدر که عرضه کنیم خودمون رو از منجلاب خودمون بیرون بکشیم هنر کردیم. آندرستند؟
آقا من قبول شدم😃😃 هیام مجوز داد
سربازای تو دیگه خیلی خطرناکند. نفوذی هم هستن😂