مسجد خارج شدند و در گفت و گوی خود در حین بازگشت ما احساس رضایت و خشنودی خود را از سخنان شیخ و تحسین
خود از او را ابراز کردند.
و من نمی دانستم از این موضوع چه را می پسندیدند. سخنان شیخ هر چند زیبا و تأثیرگذار بود، اما پاسخ روشنی برای
سؤاالت مطرح شده از سوی همگان نداشت خصوصا سواالت محمود و عبدالحفیظ در گفتگوی خود با حسن. استاندارد
زندگی در اردوگاه به طور قابل توجهی شروع به توسعه و بهبود کرده بود. بیشتر خانه ها دارای یک یا دو کارگر بودند که
در اسرائیل کار می کردند و در مقایسه با شرایط قدیمی در نوار غزه یا کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و کویت
درآمد بسیار خوبی داشتند.
و شرایط مردم به وضوح شروع به بهبود میکرد. آنها شروع به یافتن رادیو و تلویزیون در بسیاری از خانه کردند. بسیاری
از خانه ها شب برق مشترک داشتند و روشن می بودند. برخی از آنها یخچال یا اجاق گاز داشتند و بیشتر خانه ها شبکه آب
مشترک داشتند. خانه ما رادیو خوبی مشترک شدیم، در شبکه برق و آب، اما هنوز هیچ اقبالی به تلویزیون و یخچال و اجاق
گاز نداشتیم، با وجود این وضعیت ما از وضعیت خیلی از خانواده ها خیلی بهتر بود که در حالت پریشانی باقی مانده بودند.
نکته مهم این است که طی دو دهه گذشته پس از هجرت پس از نکبت )48 ،)جمعیت اردوگاه ها به طرز شگفت انگیزی
چند برابر شده بود زیرا خانه ها دیگر جای ساکنان خود را ندارند، به خصوص زمانی بسیاری از کسانی که کودک بودند یا
حتی کسانی که بعد از نکبت به دنیا آمده اند مرد شده بودند. آنها ازدواج کرده بودند و صاحب پسر و دختر شدند، و هر خانه
یک یا چند برادر متاهل داشت، و خانههای شلوغ اردوگاه به کارتنهای مرغ تبدیل شد...
در این زمان صحبت از پروژه های مسکنی که اداره مسکن فرمانداری نظامی در حال آماده سازی آن بود شروع شد تا
هرکسی که قصد توسعه اردوگاه را داشت نام خود را در اداره مسکن ثبت کند و به شرطی که اردوگاه هزینه قسطی را
بپردازد. خانه ویران میشد و بدین ترتیب به هر فرد متاهلی یک اتاق مسکونی اعطا میگردید.
این موضوع بحث خشونت آمیزی را در میان ساکنان کمپ ایجاد کرده بود، شما هیچ گردهمایی، جلسه و دیداری را نمی
یابید که در آن این موضوع مطرح نمیشد و مردم به مخالفان و موافقان تقسیم شدند. موافقان این ایده را مطرح می کردند که
این رویارویی با واقعیت، است زیرا نمیتوانیم در جوامعی مانند قوطی ساردین به طور نامحدود زندگی کنیم.
خانه ها با افزایش زیاد فرزندان نمی توانند ما را در خود جای دهند و راه حلی برای این موضوع در افق قابل پیش بینی
نیست. این موضوع با تخلیه ساکنان کمپ حل می شود و این هدف اشغال است که پناهندگان را در این محله ها اسکان داده
و به مسئله آنها پایان دهد. جنجال ادامه داشت و این پروژه ها هنوز فقط یک ایده بود که اجرایی نشده بود. نظر یک طرف،
طرف مقابل را تایید می کرد.
قبل از ازدواج برادرانم محمود و حسن نمی دانستم چیزی به نام لوازم آرایشی وجود دارد، مادرم هم مثل خانم های اردوگاه
از این مواد استفاده نمی کرد، تنها اتفاقی که در مناسبت های شاد برایشان می افتاد این بود که موهای صورتشان را برمی
داشتند و ابروهایشان را نازک می کردند و با این وجود بسیار زیبا به نظر می رسیدند.
حتی کسانیکه برای بچههایشان غذا پیدا نمیکردند دنبال لوازم آرایشی میگشتند و بچههایشان طعم گوشت را جز در
مناسبتهای بزرگ نمیدانستند یا بین نام و نوع میوههایی که فقط در عکس کتاب های زیست شناسی در مدارس میبینند
تمایز قائل نمیشدند.
زمانی که یکی از دختران در حال ازدواج بود به نظر می رسید که زنان هنگام تزئین از لوازم آرایشی استفاده می کنند، اما
او متوجه نبود که چیزی به نام لوازم آرایشی وجود دارد، اما بعد از ازدواج محمود و حسن و زمانی که من می خواستم.
وارد یکی از اتاقهایشان شوم، در قفسههای الماری یک کمد با یک آینه بزرگ در وسط اتاقها میدیدم، تعدادی بوتل های
بطور دقیق نمی دانستم که
شیشه یی و جعبه های در اتاقخوابها گذاشته بودند که فهمیدم لوازم آرایشی هستند، اما ظاهراً
برای استفاده فراتر از روز عروسی و در مناسبت های ازدواج برای اقوام استفاده شود. تا آن هنگام هیچ یک از زنانی را
ندیده بودم که در خیابان های کمپ آرایش کرده و این مواد را روی صورت خود داشته باشند.
۶۸
درست است که بسیاری از خانم ها سر خود را نمی پوشانیدن و برخی از آنها می پوشانند، اما لوازم آرایشی حتی با احساس
واضح بهبود وضعیت اقتصادی عمومی مردم شناخته شده یا معروف نبود. ما تغییر اساسی را در این رابطه، احساس
نکردیم اما شکی نیست که برخی از زنان شروع به استفاده از انواع مختلف این موارد کردند، اما این مقدار محدود باقی
ماند. دختران کمپ همان طور که بودند، بدون لوازم آرایشی، بدون هیچ گونه جراحی پالستیک، حتی بدون کارهای بسیار
با وجود این، آنها معموالً و از همه زیباترین ابتدایی مانند برداشتن مو و کم پشت کردن ابروها بودند، مانند خدمتکار بودند
چیز در مورد اکثر آنها بود حیا به اوج خود رسیده بود، اگر از یکی از آنها چیزی می پرسیدی ، چشمانش به زمین می ماند،
حتی اگر اتفاقی می افتاد نگاهش را جهت می داد. و اگر با نگاه یکی از جوانان روبرو می شد و بالفاصله چشمان اش را
خون تقریبا هایش منفجر میشود که او را از زیباییاش زیباتر میکرد... خلیل یکی از ً پایین میکرد و گویی که از گونه
پسران همسایه، پس از آشنایی با یکی از دختران اردوگاه شروع به دلبستگی کرده بود.
وقتی یک بار به او نگاه کرد بود احساس کرده که او را دوست دارد، و او نیز همین احساس را داشت بنابراین به او منتظر
می ماند. وقتی از خانه به مدرسه می رفت و از مدرسه به خانه برمیگشت بدون اینکه به او جرات نزدیک شدن را داشته
باشد یا حتی یک کلمه یی با او رد و بدل کند. بیشتر روزها راضی بود که او از دور چشمانش را بلند کند و چشم به چشم
شوند.
توانست به آن نگاهش را پایین می انداخت و متوجه می شد که او انجام داده است و او تا زمانی که
این احساس را متقابالً
راضی بود به خانواده اش پیشنهاد کرد که پس از پایان تحصیل و یافتن شغل از او خواستگاری کنند. او به اندازه ای ساخت
و ساز جمع آوری می کرد که هزینه های ساخت و ساز و ازدواج را تامین کند تا از او خواستگاری کند. برخی از مردان
جوان با دخترانی که دوست داشتند مکاتبه می کردند و برخی از آنها به آن پیام ها پاسخ می دادند، یعنی اکثر مردان و زنان
جوان اردوگاه به قوانین سختگیرانه عدم رعایت آنها پایبند بودند.
با نزدیک شدن به این عرصه و با توجه به دستورات اکید مادرم و تربیت واالی او، از این کارها دور بودیم، اما گویا برخی
از جوانان و نوجوانان جسارت کرده و در آن فرو رفته بودند به این رشته شروع کرده بودند و مثل یک بازی آنرا انجام
میدادند. یک بار از کنار دریا به سمت خانه می آمدم و در گوشه خانه پیچیدم، دیدم ابراهیم پسر عمویم از مسجد برمی گشت
و یکی از دخترهای همسایه یکی از آن دخترهای بازیگوش اش دم در خانه شان نشسته بود که دید ابراهیم با خجالت راه می
رود و طبق دستور شیوخ در مسجد و دستور مادرم به زمین نگاه می کند.
روبه روی او ایستاد و به او نگاه کرد و با صدایی شوخی گونه گفت: پیر استی، شیخ سرسفید، به ما نگاه کن، ای خدا،
آنهایی که باال هستند، به پائین نگاه کنند، ابراهیم را مثل مرده دیدم، صورتش از شدت خجالت و شرم سرخ شد و قدم هایش
سه برابر شد، مثل کسی که از بازداشت طوالنی مدت فرار می کند و آن حرف ها روی میز ماند و برای ابراهیم خیلی شرم
آور بود. و شده بود جمله من که با استفاه از آن او را تهدید می کردم که اگر برگردد و با من جایی برود او را در گیر همسر
عمویش )مادرم( قرار خواهم داد.
پیروزی 1973 اگرچه برای ما فلسطینی ها هیچ چیز عملی را کم نکرد، اما نقطه عطف استراتژیک در همه احساسات ما
بود، درست است که ما ندیدیم اسراییل از بین برود و فلسطین را ترک کند و به شهرهای خود برنگشتیم. شهرها و روستاهایی
که مردم ما در سال 1948 از آنها آواره شدند و مناطقی که در سال 1967 در کرانه باختری اشغال شده بود حتی آزاد
نشدند. کرانه باختری، نوار غزه، جوالن و سینا و همه اینها در عمل اتفاق نه افتاد. پیشروی ارتش مصر و عبور آن از کانال
سوئز و خط بار لو بود، اما ما راضی و خشنود بودیم تا اینکه از شکست اسرائیل کامالً راضی شدیم... ما در آن زمان همه
چیز را این گونه فهمیدیم و باور کردیم و باور داشتیم و با تمام وجودمان متقاعد شدیم که اسطوره اسرائیل و ارتش شکست
ناپذیرش در برابر عظمت و اراده سربازان عرب که در جنگیدن نبرد معقول، چه در جبهه مصر و چه در جبهه سوریه، از
بین رفته بود.
ما سر ما به آسمان با سربلندی و شکوه اوج می گرفت اما احساسات ما در مواجهه با لحن جدیدی که شنیدیم ، به تدریج
شروع به تغییر کرد. سادات رئیس جمهور مصر در مورد آمادگی خود برای صلح با اسرائیل را اعالم کرد... وقتی شنیدیم
۶۹
که او برای بازدید از کنست اسرائیل آماده است، شوکه شدیم و با شنیدن از رادیو سفر سادات به بیت المقدس را تعقیب
میکردیم، فاجعه کامالً ما را غرق کرد و سخنرانی او در کنست در مقابل دولت اسرائیل و اعضای کنست در اسرائیل
ما تلویزیون در خانه نداشتیم بنابراین ما آن تصاویر را ندیدیم، اما پوشش این رویداد در رادیو کافی بود تا ما را با تصویری
شوکه کند که باعث شد نتوانیم متوجه شویم که آیا این واقعیت است یا فقط تخیل؟ به نظر می رسید که این شوک به کل جهان
عرب یا بیشتر آن ضربه زده است زیرا سطح تضادها و اختالفات رخ داده بین رژیم ها خطرناک و گسترده بوده است،
طبیعتا با تمام همدردیهایمان، از مخالفان، صدای متقابل و تهاجمی علیه سادات و توافقنامه ًما به عنوان فلسطینی تمایل داریم
کمپ دیوید حمایت کنیم زیرا دوست داشتیم به ایستگاههای مخالف، بهویژه ایستگاهی که از بغداد پخش میشد، گوش دهیم.
مهم ترین اتفاق برای ما در سطح خانواده این بود که دانشگاه های مصر درهای خود را به روی دانشجویان فلسطینی در
شرایط تضاد بزرگ بین سادات و سازمان آزادیبخش که به شدت مخالف صلح با اسرائیل بود که به وضوح و صریح شناخته
شده بود و به اوج خود رسید، بستند. این واقعیت که برخی فلسطینی ها روزنامه نگار معروف "السبعی" را در پس زمینه
آن کشتند، منتشر شد.
تصمیم سیاسی مصر برای کاهش روابط با فلسطینی ها، که شامل عدم پذیرش فارغ التحصیالن دوره ثانویه فلسطینی از نوار
غزه در دانشگاه های مصر، مانند قبل بود. امسال برادرم محمد تحصیالت متوسطه خود را تمام کرد و قرار بود در دانشگاه
های مصر قبول شود، وضعیت اقتصادی ما در این زمان مناسب ترین بود آنجا محمد در آن زمان بر سر یک دوراهی
ایستاده بود: کجا درس بخواند؟
در نهایت با تحصیل در دانشگاه Birzeit در کرانه باختری در نزدیکی شهر رام هللا موافقت کرد و به آنجا سفر کرد و برای
پیوستن به دانشگاه درخواست داد و در دانشکده علوم پذیرفته شد و در آغاز دوره جدید در آنجا مشغول به کار شد. سال
تحصیلی، جایی که او با دانشآموزان دیگر ملحق شد و یکی از آپارتمانهای شهر رامهللا را اجاره کرد و در آنجا زندگی
کردند و محمد ماهی یکبار به خانه برمیگشت و چند روز پیش ما میماند و سپس به رامهللا برمیگشت.
اقدامات چریکی در سرزمین های اشغالی و در داخل سرزمین های اشغالی سال 1948 متوقف نشد، اما به میزان قابل
توجهی کاهش یافت و بسیاری از اقدامات ملی به شکل اقدامات سیاسی، صنفی و مردمی آغاز شد. مقامات اسرائیل به
انتخابات شهرداری اجازه داده بودند تا در کرانه باختری برگزار شود و چارچوب های سیاسی در مناطق مختلف برای
شرکت در انتخابات متبلور شده بود. در الخلیل، نمایندگان جنبش فتح به رهبری فهد القواسمی با اخوان المسلمین و دیگران
علیه شیخ الجعبری که از زمان حکومت اردن در کرانه باختری و در دوران اشغال اسرائیل شهردار بود، متحد شدند. -
الجعبری وقتی متوجه شد شانس پیروزی ضعیفی دارد کناره گیری کرد. بنابراین اتحاد فتح و اخوان پیروز شد، شورای
شهرداری از ترکیب فکری و سیاسی تشکیل شدند. نمایندگان ملی و چهره های سرشناس ملی مانند بسام شکاء در شهر نابلس
و سایرین در شهرهای دیگر کرانه باختری نیز پیروز شدند.
همزمان در شهرهای مختلف کرانه باختری، اتحادیههای حرفهای بسیاری مانند انجمنهای مهندسین، انجمنهای پزشکی و
کانونهای وکال تشکیل شد که در آن انتخابات دورهای برای انتخاب دستگاههای اداری آنها برگزار میشد و رقابت بین
عمدتا س در ً نیروهای چپ و فتح سپس نهضت اسالمی شروع به ظهور کرد که در آن با فتح علیه جناح چپ متحد شد و سپ
برخی مکانها به تنهایی در انتخابات شرکت کرد و به همین ترتیب فعالیتهای مشابهی در دانشگاهها آغاز شد، دانشگاه ملی
النجاح در نابلس و دانشگاه بیرزیت در نزدیکی رامهللا و دانشگاه الخلیل، که از دانشکده شریعت در شهر شروع به توسعه
کرده بود..
در این زمان در اواخر دهه هفتاد، پس از بسته شدن درهای دانشگاه های مصر به روی دانشجویان نوار غزه، تعدادی از
چهره های شهر غزه با یکدیگر مالقات کردند و تصمیم گرفتند دانشگاهی را در نوار غزه افتتاح کنند و با تماس با اسرائیلی
ها شروع به کار برای کاهش این امر کردند. مقامات اسرائیلی با افتتاح دانشگاه موافقت نکردند. اما توافق بر سر آن کار
دشواری نبود، زیرا دانشگاهی در مدرسه متوسطه مؤسسه دینی االزهر در غزه در عصر افتتاح شد که گویی توسعه مؤسسه
دانشگاه با وجود اینکه اصالً الگر به بود و سپس به تدریج گسترش یافت و به یک دانشگاه تبدیل شد. توسط مقامات اشغ
رسمیت شناخته نشده بود، بلکه بعضا در مشکالت آزار رسانی آنها بود.
۷۰
این چهره ها به تماس های خود با رهبری سازمان آزادیبخش در خارج از کشور ادامه دادند تا برای افتتاح اتحادیه حمایت
دریافت کنند و با برخی از چهره های شناخته شده در فلسطین و خارج از کشور آنها را برای جمع آوری کمک های مالی
از اتحادیه در کشورهای عربی جذب کنند.
از آنجایی که توافقنامه کمپ دیوید بین مصر و اسرائیل اجرایی شده بود. اسرائیل در سال 1967 تالش هایی را برای
زیباسازی چهره خود در سرزمین های اشغالی آغاز کرد و به عنوان آمادگی برای خودمختاری مندرج در پیمان کمپ
دیوید، اصطالح مدنی را تأسیس کرد. مدیریتی که باید مسئولیت مدیریت مناطق را از رهبری نظامی به عهده می گرفت.
ایجاد شود
به عنوان مرحله مقدماتی برای خودگردانی که قرار بود بعدا . مدیریت مدنی فقط یک نام جدید برای حکومت ً
نظامی بود و تغییرات ارزش خاص و مشخصی نداشت، بلکه در سطحی بود که راه را برای برخی از عبارات سیاسی ضبط
شده باز می کرد، همانطور که قبال ذکر شد ملموس بود.
در این دوره اسالم گرایان فعال بودند و طبق قوانین عثمانی به مؤسسات و انجمن های باز مراجعه می کردند و به آنها اجازه
می دادند مانند انجمن های اسالمی، انجمن های جوانان مسلمان، جامعه اسالمی، انجمن های خیریه، باشگاه ها، مهدکودک
ها و انجمن طبیبان این کار را انجام می دادند. کلینیک ها از طریق آن شروع به ارائه خدمات به مردم کردند و از این
طریق ایده خود را اسالم گرایان منتشر ساختند.
خواهرم تهانی در این دوره از مؤسسه معلم فارغ التحصیل شد و پس از مدتی در ابتدائیه سازمان امداد در اردوگاه به عنوان
معلم استخدام شد و پس از مدتی یکی از جوانان پاک از او خواستگاری کرد و با او ازدواج کرد و از ازدواج خود خوشحال
و کامال راضی بود.
۷۱
16.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ سید هاشم الحیدری: متاسفانه برخی از علما و منبریها در جمهوری اسلامی از ولایت فقیه صحبت نمیکنند/ دولت جمهوری اسلامی ناموس و شرف سیدحسن نصرالله بود
دبیرکل جنبش العهد عراق در بزرگداشت چهلمین روز شهادت شهیدان سید حسن نصرالله و سردار نیلفروشان:
🔹سید حسن نصرالله در سال 1397 در بیروت سخنرانی کردند و یک ساعت و نیم درباره پیشرفت 40 ساله جمهوری اسلامی ایران را صحبت کردند
🔹سیدحسن نصرالله چند بار در این سخنرانی اعلام کردند که این پیشرفتها در سایه ولایت فقیه اتفاق افتاده است
🔹سیدحسن نصرالله در مقابل همه جهانیان از پیشرفت جمهوری اسلامی صحبت کردند.
https://eitaa.com/ghalamedell
_ چه عواملی باعث برکناری "یوآف گالانت" از وزارت جنگ رژیم صهیونیستی شد؟
_ چرا نتانیاهو عزل وزیر جنگ را موکول کرد به روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا؟
پاسخ سؤال اول :
سه رخداد مهم در روزهای گذشته، نتانیاهو را بر آن داشت که دست به ریسک خطرناک عزل وزیر جنگ
بزند!
۱-عملیات ناموفق حمله رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی ایران در روزهای گذشته، طوری که باید بزودی عملیات تلافی جویانه ویرانگر وعده صادق 3 راتحمل کنند.
۲ـ شکست دوم در عملیات زمینی لبنان بعد از شهادت سید حسن نصرالله،،،،
بجز تلفات سنگین هیچ دستاوردی برای رژیم صهیونیستی نداشت.
طوری که وادار به عقب نشینی شدند.
۳ـ فقدان طرح دفاعی قابل قبول در مقابل عملیات وعده صادق جمهوری اسلامی ایران در ساعات و روزهای آینده.
پاسخ سؤال دوم :
هدف نتانیاهو از عزل وزیر جنگ در روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا سرپوش گذاشتن بر شکست های پی در پی روزهای گذشته از محور مقاومت بویژه حزبالله لبنان.
ثانیاً هشدار به رئیس جمهور جدیدایالات متحده است. می خواست بفهماند که اوضاع خیلی خراب است! باید خودش را برای جبران کاستی های گذشته آماده کند.
✍ حامدی فر
https://eitaa.com/ghalamedell
ای بهترین خواهر،
ای برترین دختر،
ای سرور راویان حماسه سرای عالم،
ای پرستار کربلا،
ای ام شهداء ،
ای اخت الشهداء،
ای بنت اسد الله الغالب،
ای تکرار حوریه الانسیه،
ای خورشید عالم تاب خلقت ، ای عقیله بنی هاشم،
اگر هزار هزار ازصفتهای تو نویسم قطره ای از"زینب"را نتوانسته ام ادا کنم.
تولدت مبارک
✍ مهاجر
https://eitaa.com/ghalamedell
فصل سیزدهم
سال تحصیلی به پایان رسید و دانش آموزان مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل در امتحانات پایان سال تحصیلی شرکت کردند
و نتایج آن معلوم شد و فارغ التحصیالن ثانویه به جستجوی چشم اندازهای آینده خود پرداختند.
شریعت / دانشگاه الخلیل، و برخی از آنها به دنبال ...
فرصتی برای تحصیل در دانشگاه های عربستان سعودی،
و برخی از آنها آن را در دانشگاه های اردن جستجو می کردند.
شوهر خاله ام هنوز در آرزوی تحصیل در دانشگاه اردن بود، اما می دانست که قطار را از دست داده و مشغله های فکری
او به حدی رسیده است که نمی تواند خود را وقف درس خواندن کند. عبدالرحمن از دوره ثانوی فرصتی یافت تا به آرزویش
برسد. او از تحصیل در دانشگاه اردن به عبدالفتاح خبر داد و او هم چنان که با میل او به ویژه در دانشکده شریعت موافق
بود و با میل دوستش جمال که با او بود موافقت کرد. همان دوست اش که در دامنه کوه روستای صوریف با هم دیدار و
گفتگو کرده بودند.
در واقع، این دو در دانشکده شریعت دانشگاه اردن پذیرفته شدند. قبل از شروع سال آنها به عمان سفر کردند و در شهر
امان، آنها و سایر دانشجویان یک آپارتمان مسکونی در محله المهاجرین اجاره کردند که محله ای محبوب است که ساکنان
فلسطینی در آن زندگی می کنند. عبدالرحمن در صوریف و جمال در الخلیل، آنها با هم در مدرسه طارق بن زیاد درس
خوانده بودند.
زندگی فکری، کشمکش های سیاسی، گشاده رویی اجتماعی و سطح و توانایی افراد فعال و تأثیرگذار در دوره دانشجویی،
همه اینها با آنچه قبالً می دانستند و زندگی می کردند، کامالً متفاوت بود. در دانشکده شریعت که تدریس می شد، میزان
رعایت حجاب دانشجویان دختر عالی بود، اما در دانشگاه به طور کلی، زندگی برای جامعه محافظه کار در الخلیل، به ویژه
در روستاهای اطراف مانند روستاهای اطراف صوریف، بسیار باز بود. اما عبدالرحمن و جمال از سالهای تحصیل در
مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل و وابستگی صریح به جنبش اسالمی و پذیرش عقاید اخوان المسلمین کامالً ورد امور در م
و مسیر زندگی خود تصمیم گرفته بودند.
آنجا در کالج شریعت در دانشگاه اردن در شهر امان، تعدادی از رهبران اخوان معلمان دانشکده بودند که دکترای شریعت
داشتند. جمال و همکارش در اینجا با افرادی با تجربه در وکالت و کارهای عمومی آشنا شدند و با کسانی آشنا شدند که فراتر
از سقف آرزوهایشان بودند، بنابراین در صالون ها غرق در فعالیت دانشجویی و درگیریهای فکری و سیاسی دانشگاه و
میادین پیرامون آن شدند. در دانشگاه اردن تصمیمی مبنی بر لغو اتحادیههای دانشجویی صادر شده بود، اما این امر مانع
از آن نشد که سطح تعامل در فعالیتهای دانشجویی به اوج خود برسد.
انجمن برای احیای میراث در دانشکده شریعت کاندید شد و یکی از برندگان از نامزدهای نهضت اسالمی وابسته به اخوان
بود. انجمن شروع به مدیریت جنبه های فعالیت دانشجویی در زمینه های فرهنگی، سیاسی و آموزشی با ترتیب دادن سفر
به اماکن باستانی و تاریخی و یا سازماندهی سفرهای حج و عمره کرد تا اینکه یکی از اعضای انجمن پیشنهاد اجرای نمایش
)یک دنیا و یک ظالم( را داد که توسط شیخ یوسف القرضاوی انجمن این ایده را مورد بحث قرار داده و تصمیم گرفت آن
را بپذیرد و تالش الزم برای موفقیت آن را انجام دهد. بودجه، و یک مدیر تلویزیون برای انجام آموزش استخدام شد.
تمرینات بارها برگزار شد و با شروع نمایش نمود نمایش با موفقیت چشمگیری روبرو شد
بسیاری از داکتران و سخنرانان شگفتی و تحسین خود را در سطح فوق العاده پنهان نکردند.
در این دوره تهاجم روس ها به افغانستان صورت گرفت که بازتاب های عمده ای داشت.
72
در سطح فعالیت های دانشجویی در دانشگاه، همانطور که اسالم گرایان این گفتگو را برجسته می کردند و شروع به نگاه به
انقالب افغانستان و مجاهدین کردند مشخص شد که در آنجا انقالب را پذیرفته اند و خود را امتداد انقالب افغانستان می دانند
و گفتگوهای فراوان در میان جوانان اسالمی در مورد ضرورت سفر به افغانستان برای حمایت از مجاهدین و مردم مسلمان
آنجا شروع شد که به انجمن احیای میراث رسید تا پنج هزار دینار از عواید نمایش )یک جهان و یک ظالم( را برای مجاهدین
اهدا کند،که حدود پانزده هزار دینار بود. جنبش شهرک سازی یهودیان در سراسر کرانه باختری افزایش یافت. روزنامه
نگاران مخالف شهرک سازی در آن زمان شروع به راه اندازی کمپین های تظاهرات، راهپیمایی کردند.
حوادث شدت گرفت و پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف افزایش یافت و نقش برخی از اردوگاه ها در کرانه باختری به ویژه
اردوگاه دهیشه در نزدیکی بیت لحم برجسته شد. جاده ی بیت المقدس که به الخلیل منتهی میشود جایی که مملو از کثرت
مهاجران است. در پس زمینه این تنش، یک گروه یهودی افراطی از شهرک نشینان به طور مخفیانه شروع به تشکیل و
برنامه ریزی برای ترور تعدادی از شخصیت های فعال ملی، اعضای کمیته راهبری، با کمک افسران مواد منفجره در اداره
مدنی کردند و موفق به جمع آوری اطالعات در مورد تعدادی فیگور و مواد منفجره برای آنها در خودروها یا در... گاراژ
ها شدند.
صبح آن روز این بمب ها شروع به انفجار کردند و تعدادی زخمی شدند و نیروهای اشغالگر طوری وانمود کردند که گویی
بقیه بمب ها را کشف کرده و آنها را خنثی نموده اند. فعالیتهای مردمی به میزان بیسابقهای افزایش یافت، اما از سوی
دیگر مشخص بود که سطح فعالیتهای مقاومت مسلحانه به میزان قابل توجهی کاهش یافته بود، بهخوبی، یکی از کانونهای
این فعالیتها دانشگاه Birzeit در نزدیکی رامهللا بود که در این دوران ظهور پیدا کرد.
این رویدادها به عنوان یک مرکز روشن برای اقدام ملی عمل می کرد. در پرتو این فضا، برادرم محمد پس از قبولی در
کالج علوم دانشگاه Birzeit وارد رام هللا شد. به یک دنیای کامالً جدید از دنیای محافظه کارانه و بسته اردوگاه و به طور
کلی مخالف دنیای نوار غزه، در دانشگاه Birzeit حتی یک دختر را پیدا نمی کنید که سر خود را بپوشاند. همه آنها را
آراسته خواهید یافت. و بسیار خوش لباس، و دختر را نخواهید دید که از صحبت کردن با مردان جوان حیاء داشته باشد. با
آنها شوخی می کنند و با آنها راه می رفتند تا زمانی که پشت درختان ناپدید می شدند.
زیرا اوالً چیزی شبیه برای محمد بسیار سخت بود که در این زندگی جدید ادغام شود. در نوار غزه یا در اردوگاه ساحلی
آن نبود و به دلیل تربیت و رویکردی که برای خود پذیرفت و احکام دینی تصمیم گرفت به آن پایبند باشد تا امکان زندگی
خود را در این مکان تقریبا غیر ممکن زمینه فراهم کند. در مورد سطح درگیری با نیروهای اشغالگر در تظاهراتی که هر
از چند گاهی بعد از هر تحولی که در صحنه فلسطین رخ می دهد، مقابله با آن برای کسانی که در اردوگاه ساحلی بزرگ
شده اند و در میان آنها زندگی کرده اند دشوار نیست.
مقاومت مسلحانه در نوار غزه چنین رویدادهایی را در مقایسه با آنچه که برادرم دیده و شاهد بوده، ساده و آسان بود. تمام
خانههای شهر بیرزیت توسط دانشآموزان قدیمی اجاره شده بود و او جایی برای خود در آنجا پیدا نمیکرد، بنابراین او و
تعدادی از جوانان دیگر مجبور شدند خانه در رامهللا اجاره کنند و به همین دلیل مجبور بودند روزانه از رامهللا به Birzeit ،
بروند سفری که طوالنی نبود و هزینه اش محدود بود، اما یک نفر را مجبور میکرد که بطور مضطربانه به درس و حاضری
و کالس و طعامخانه رسیده گی کند. محمد در این خانه چند تناقض و چیزهایی را کشف کرد که به درد او نمی خورد، زیرا
در میان شش جوانی که با او در یک خانه زندگی می کردند، تنها او متعهد به اسالم بود و برخی از آنها دارای جهت گیری
های فکری متناقضی بودند. یکی از آنها مارکسیست بود که آشکارا و بدون تردید این را اعالم کرد و این جنبش در دانشگاه
برجسته ترین جنبش آن زمان بود، بنابراین این جوان از تمسخر به محمد و عبادت و مذهب او که اغلب
تقریبا خانه را وارد ً
حالت تنش و بیگانگی می کرد.
جوان دیگری اصالً های اهل مطالعه نبود و تنها دغدغه اش صحبت از دختران و زیبا و روابط و تخلفات آنها و از قهرمانی
خود در این زمینه بود و ساعت ها وقت صرف نوشتن نامه های عاشقانه و سه چهار نامه می کرد همزمان با سه یا چهار
دختر مختلف بعدا شروع به خواندن آن نامه ها با صدای بلند می کرد تا بتواند آنرا همه اهل خانه بشنوند و به اشتباهات بی
73
شمار او در جمله بندی و دستور زبان توجهی کنند به اطرافیانش که در حال مطالعه می بودند اهمیت نمی داد آنها از او می
خواستند که این کار را متوقف کند. وضعیت مالی ما خیلی بهتر شده بود، بنابراین از نظر مالی و هزینه ای برای محمد
مشکلی وجود نداشت، اما او سعی می کرد تا آنجا که می تواند صرفه جویی کند تا در خانه فشار نیاید، اما این مانع او نشد
که او اغلب به خانه برود.
روز های که در دانشگاه سخنرانی می بود وی آنجا منتظر می ماند و ناهار را در رستورانت دانشگاه میخورد. در چنین
روزهایی، محمد با مشکل اقامه نماز، یعنی نماز ظهر مواجه بود. و نماز عصر و حتی گاهی نماز غروب چون مسجدی در
دانشگاه نبود، مجبور می شد در بیرون گوشه نشینی کند. ساختمان دانشگاه نزدیک یکی از درختان زیتون بود تا او نماز
بخواند، اما پس از مدت کوتاهی متوجه شد که در شهر مسجدی وجود دارد، با وجود اینکه اکثریت قریب به اتفاق مردم آن
مسیحی بودند، به همین دلیل شروع به رفت و آمد به مسجد برای اجرای نماز کرد. هر وقت هنگام نماز میشد بین سخنرانی
ها اجازه میگرفت در آنجا نماز می خواند و در کمال تعجب با ده ها جوان از مسجد آشنا می شد. این گروه از جوانان مؤمن
مذهبی در این فضای عجیب و غریب که کامالً دینداری دشمنی داشتند، به درجه باالیی از هماهنگی و دوستی با هر نوع
بین خود دست یافته بودند.
وقتی بعد از سخنرانی و کار در دانشگاه به رام هللا برمیگشت، گاهی شبها برای پرسه زدن در خیابانهای آرام شهر،
تقریبا رفت و صدای اذان مغرب را در مسجد مجاور میشنید و شروع میکرد به دنبال ً خالی از عابران پیاده، بیرون می
کردن صدای آذان می رفت و میرفت تا به مسجد میرسید و نماز عصر را در آنجا می خواند. گاهی با تکرار نماز مغرب
و عشاء و سپس اقامه نماز جمعه را با تعدادی از دانشجویان اسالمی و جوانان اسالمی منطقه آشنا شده بود اداء میکرد. که
بعدا شروع به تشکیل هسته بلوک اسالمی در دانشگاه Birzeit نمودند.
آنها دور یکدیگر جمع می شدند، با هم قدم می زدند، در مسجد مجاور با هم نماز می خوانند و در کافه تریا دانشگاه سر یک
سفره می نشستند و چای می نوشیدن و در مورد تحصیل، امور دانشگاه و موضوعات اسالمی صحبت می کردند. بر سر
میز دیگری تعدادی دیگر از جوانان فتح که هسته بلوک فتح را تشکیل می دادند، نشسته اند و در میزهای دیگر دانشجویان
دختر و پسر از جبهه اقدام دانشجویی، چارچوب دانشجویی جبهه مردمی و غیره می نشستند. در هر میز تعدادی دانش آموز
برای این یا آن گردهمایی وجود داشت. هر یک از این گردهمایی ها گرد هم می آمدند تا برنامه های کاری خود را برنامه
ریزی کنند تا دانش آموزانی را که به هیچ یک از این گرایش ها تعلق ندارند و جذب آنها به گرایش خود کنند.
آنها شروع به تهیه لیست کردند اسامی دانشجویان دختر و پسر در هر دانشکده و طبقه بندی آنها بر اساس جهت گیری های
فکری و سیاسی آنها و شناسایی کسانی که به آنها تعلق ندارند نمودند. و سپس وظایف را میان خود تقسیم نمودند که کی به
کدام کار بپردازد تا به افراد تماس و ارتباط بگیرد و به دعوت از آنها بپردازد و به جمع آنها بپیوندند یا حداقل از آنها در
روند انتخابات آینده حمایت کنند. تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه Birzeit دختر بودند و هر گروه دانشجویی که میخواستند
در بین دانشجویان فعالیت کند باید با این گروه همکاری کند وگرنه هیچ موفقیتی نخواهند داشت. گرایش های چپ در این
زمینه مشکلی نداشتند.
ولی گروه های اسالمی به کار کردن با دختران با مشکل مواجه بودند. برخی از دانش آموزان دختر دارای گرایشات اسالمی
بودند و از بلوک اسالمی حمایت می کردند، اما فعالیت نداشتند و فعال نبودند، همه فعاالن بلوک از جمله محمد بر لزوم باز
کردن کانال های ارتباطی با دختران برای دعوت از آنها به پیوستن به این گروه متقاعد شده بودند، محمد که از اردوگاه
ساحل آمده بود و طبق قوانین سختگیرانه ای که مادرم مدام به آن بازمی گشت بزرگ شده بود، و آن را تکرار میکرد تا
اینکه همه آن را حفظ کردیم، او برای انجام این کار ضعیف تر از دیگران بود.
یکی از همکالسی هایش آمده بود از او در مورد یک سخنرانی، یک کتاب یا هر موضوعی که فقط مربوط به درس خواندن
و مطالعه بود از او سوال بپرسد، صورتش سرخ می شد، عرقش می ریخت و به زمین نگاه می کرد و خیلی حرف نمی می
زد. پاسخ های مختصر با بله یا نه یا بیشتر نمی داد. همه برای انتخابات آماده میشدند، همه بلوکها یا گروهها، همه با هم
74
صحبت میکردند، اینجا بحث میکنند و در آنجا درباره تاریخچه موضوع، حال و آینده آن، نقش هر فرقه و مخالفتهایش و
بحث ایدهها و باورها و ایدئولوژی ها گفتگو میکردند و میدان دانشگاه مملو از پوستر بود.
شعارها، بنرها و همه تالش می کردند تا بهترین نتیجه را بگیرند. پس از احتساب نتایج انتخابات، بلوک چپ باالترین نتایج
راکسب کرد، درصدها فتح به چپ نزدیک است، اما چپ است که اتحادیه دانشجویی را تشکیل میدهد زیرا بیشترین
درصد را کسب میکند. در مورد بلوک اسالمی، با وجود اینکه آخرین قدرت خود را استفاده نمودند حتی باالتر از اندازه
خود، به آنچه که انتظارش را نداشتد، مواجه شدند. محمد تقریباً ماهی یک بار به خانه در کمپ ساحلی برمیگشت، عصر
پنجشنبه برمیگشت و جمعه پیش ما میماند، سپس صبح شنبه برای ادامه تحصیل و فعالیت دانشجویی به رامهللا برمیرفت.
جمال و عبدالرحمن امتحانات سال آخر خود را در دانشکده شریعت دانشگاه اردن به پایان رساندند. آنها منتظر اعالم نتایج
امتحان نشدند، بلکه وسایل خود را جمع کردند و بالفاصله به کرانه باختری بازگشتند. مادر جمال نگران بود. او میخواست
پسرش را بعد از فارغالتحصیلی با بنتالحالل ببیند، بنابراین فرصت را از دست نمیداد و فرصت خرچ میداد تا در خلوت
با او صحبت کند، جمال آرزوی تکمیل تحصیالت دانشگاهی خود را برای اخذ مدرک ماستری داشت و می خواست برای
تکمیل تحصیالت خود به پاکستان سفر کند و از آنجا عالوه بر تکمیل تحصیالت، در انجام وظایفی در قبال مسئله افغان ها
در افغانستان نیز مشارکت داشته باشد. حتی اگر اندکی از مشارکت اخالقی و معنوی هم باشد تا حضور در میدان مجاور.
در مواجهه با فشار مادر، این ایده ازدواج کردن مقبولیت بیشتری پیدا کرد، پس چرا با توجه به اینکه هیچ تناقضی بین این
دو موضوع )ازدواج و تحصیل در پاکستان(وجود ندارد. پس چراازدواج نکند؟ در یکی از روز ها که بخاطر گرفتن اسناد
دانشگاه رفته بود تعدادی زیادی از فارغ التحصیالن زن و مرد جمع شده بودند، به خود اجازه داده بودند به راست و چپ
نگاه کنند که یکی را به همسری انتخاب کنند. در یکی از گوشه ها دختری مانند فلقة البدر نشسته بود که عصاء یی به ردای
اسلامی خود پیچیده بود و بر عفت و زیبایی او می افزود، گویی دل به صاحبش گفته بود که مقصود حاصل شده است. سپس
کودک کوچکی دوان دوان به سمت او آمد و او را در آغوش گرفت و بوسید و جمال سرش را برگرداند و با خود گفت: از
خدای متعال آمرزش میخواهم، این پسر اوست.« متاهل است، و منتظر معامالتی که داشت نشست. که یکبار صدای زنی
را شنید که به او صدا کرد و می گفت: مگر تو جمال نیستی؟ جمال نگاهش را نیمه بلند کرد و جواب داد: آره هستم چی
شده امر بفرمائید؟ متوجه شد که این خانمی است که چند لحظه پیش به او نگاه کرده بود و گفت: من انتصار هستم، همکلاسی
شما و عمویم حاج حسن با خانواده ام صحبت کرده بود که می خواهد از من خواستگاری کند. ما همه چیز را درباره شما
شنیده ایم و حاال پسر عمویم، جوانیست که نه مذهبی است و نه دیندار، از من خواستگاری می کند. من او را نمی خواهم
و سکوت کرد... و از حیاء ادامه نداد. سپس به خودش اجازه داد نگاهش را باال ببرد و مرواریدی در مقابلش یافت که از
وقار و متانت می درخشید. دوباره صورتش سرخ شد و گفت : خداوند قبول کند و بخیر بگرداند . وقتی نزد خانواده،
همکاران و آشنایانش برگشت، متأسفانه متوجه شد که او کارت ندارد.
یک فرد در کرانه باختری، یعنی اگر تصمیم به بازگشت و ازدواج بگیرد، نمی تواند در کرانه باختری بماند و این زندگی
را بسیار سخت می کرد. آنها کارت شناسایی اسرائیلی خود را داشتند که ثابت می کرد اهل کرانه باختری هستند، بنابراین
زندگی به جهنم تبدیل شد، بنابراین او تصمیم گرفت توجه خود را از آن ازدواج برگرداند و نظر خود را تغیر دهد. هنگامی
که او برای درخواست مجوز برای سفر به پاکستان رفت، مقامات امنیتی اردن از دادن مجوز به او خودداری کردند.
به این دلیل بود که در نزد آنها ثبت شده بود که او یکی از فعاالن مشهور اخوان المسلمین در دانشگاه است، بنابراین او
مجبور شد به شهر الخلیل مستقر شود و در آنجا شروع به کار کند. یکی از همکاران او را به دختری راهنمایی کرد که قبال
همچنین از دانشگاه اردن از دانشکده علوم فارغ التحصیل شد، مادرش برای آشنایی با او و خانواده اش رفت و تحت تأثیر
قرار گرفت و با خوشحالی بازگشت و تصمیم گرفت که برای آشنایی با دختر و خانواده اش به دیدن او به خانه اش برود.
وقتی وارد خانه آنها شد، حیا بر سرش سنگینی کرد و او را به زمین زد، پس روی یکی از کوچ های آن اتاق نشست و سعی
کرد شروع به صحبت کند، سپس دختر را با مادرش دید و او فکر کرد که او کسی است که می خواهد از او خواستگاری
کند، او را شناخت، آنها با هم صحبت کردند، سعی کرد یخ عفت بی حد و حصر را بشکند و کمی از خجالتی بودن اش بکاهد
و این کارش مورد قدردانی قرار گرفت.
75