eitaa logo
قݪـم دݪ
179 دنبال‌کننده
184 عکس
181 ویدیو
22 فایل
ارتباط با ادمین @Hamedi_far
مشاهده در ایتا
دانلود
16.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ♨️ سید هاشم الحیدری: متاسفانه برخی از علما و منبری‌ها در جمهوری اسلامی از ولایت فقیه صحبت نمی‌کنند/ دولت جمهوری اسلامی ناموس و شرف سیدحسن نصرالله بود دبیرکل جنبش العهد عراق در بزرگداشت چهلمین روز شهادت شهیدان سید حسن نصرالله و سردار نیلفروشان: 🔹سید حسن نصرالله در سال 1397 در بیروت سخنرانی کردند و یک ساعت و نیم درباره پیشرفت 40 ساله جمهوری اسلامی ایران را صحبت کردند 🔹سیدحسن نصرالله چند بار در این سخنرانی اعلام کردند که این پیشرفت‌ها در سایه ولایت فقیه اتفاق افتاده است 🔹سیدحسن نصرالله در مقابل همه جهانیان از پیشرفت جمهوری اسلامی صحبت کردند. https://eitaa.com/ghalamedell
_ چه عواملی باعث برکناری "یوآف گالانت" از وزارت جنگ رژیم صهیونیستی شد؟ _ چرا نتانیاهو عزل وزیر جنگ را موکول کرد به روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا؟ پاسخ سؤال اول : سه رخداد مهم در روزهای گذشته، نتانیاهو را بر آن داشت که دست به ریسک خطرناک عزل وزیر جنگ بزند! ۱-عملیات ناموفق حمله رژیم صهیونیستی به جمهوری اسلامی ایران در روزهای گذشته، طوری که باید بزودی عملیات تلافی جویانه ویرانگر وعده صادق 3 راتحمل کنند. ۲ـ شکست دوم در عملیات زمینی لبنان بعد از شهادت سید حسن نصرالله،،،، بجز تلفات سنگین هیچ دستاوردی برای رژیم صهیونیستی نداشت. طوری که وادار به عقب نشینی شدند. ۳ـ فقدان طرح دفاعی قابل قبول در مقابل عملیات وعده صادق جمهوری اسلامی ایران در ساعات و روزهای آینده. پاسخ سؤال دوم : هدف نتانیاهو از عزل وزیر جنگ در روز انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا سرپوش گذاشتن بر شکست های پی در پی روزهای گذشته از محور مقاومت بویژه حزب‌الله لبنان. ثانیاً هشدار به رئیس جمهور جدیدایالات متحده است. می خواست بفهماند که اوضاع خیلی خراب است! باید خودش را برای جبران کاستی های گذشته آماده کند. ✍ حامدی فر https://eitaa.com/ghalamedell
ای بهترین خواهر، ای برترین دختر، ای سرور راویان حماسه سرای عالم، ای پرستار کربلا، ای ام شهداء ، ای اخت الشهداء، ای بنت اسد الله الغالب، ای تکرار حوریه الانسیه، ای خورشید عالم تاب خلقت ، ای عقیله بنی هاشم، اگر هزار هزار ازصفتهای تو نویسم قطره ای از"زینب"را نتوانسته ام ادا کنم. تولدت مبارک ✍ مهاجر https://eitaa.com/ghalamedell
فصل سیزدهم سال تحصیلی به پایان رسید و دانش آموزان مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل در امتحانات پایان سال تحصیلی شرکت کردند و نتایج آن معلوم شد و فارغ التحصیالن ثانویه به جستجوی چشم اندازهای آینده خود پرداختند. شریعت / دانشگاه الخلیل، و برخی از آنها به دنبال ... فرصتی برای تحصیل در دانشگاه های عربستان سعودی، و برخی از آنها آن را در دانشگاه های اردن جستجو می کردند. شوهر خاله ام هنوز در آرزوی تحصیل در دانشگاه اردن بود، اما می دانست که قطار را از دست داده و مشغله های فکری او به حدی رسیده است که نمی تواند خود را وقف درس خواندن کند. عبدالرحمن از دوره ثانوی فرصتی یافت تا به آرزویش برسد. او از تحصیل در دانشگاه اردن به عبدالفتاح خبر داد و او هم چنان که با میل او به ویژه در دانشکده شریعت موافق بود و با میل دوستش جمال که با او بود موافقت کرد. همان دوست اش که در دامنه کوه روستای صوریف با هم دیدار و گفتگو کرده بودند. در واقع، این دو در دانشکده شریعت دانشگاه اردن پذیرفته شدند. قبل از شروع سال آنها به عمان سفر کردند و در شهر امان، آنها و سایر دانشجویان یک آپارتمان مسکونی در محله المهاجرین اجاره کردند که محله ای محبوب است که ساکنان فلسطینی در آن زندگی می کنند. عبدالرحمن در صوریف و جمال در الخلیل، آنها با هم در مدرسه طارق بن زیاد درس خوانده بودند. زندگی فکری، کشمکش های سیاسی، گشاده رویی اجتماعی و سطح و توانایی افراد فعال و تأثیرگذار در دوره دانشجویی، همه اینها با آنچه قبالً می دانستند و زندگی می کردند، کامالً متفاوت بود. در دانشکده شریعت که تدریس می شد، میزان رعایت حجاب دانشجویان دختر عالی بود، اما در دانشگاه به طور کلی، زندگی برای جامعه محافظه کار در الخلیل، به ویژه در روستاهای اطراف مانند روستاهای اطراف صوریف، بسیار باز بود. اما عبدالرحمن و جمال از سالهای تحصیل در مدرسه طارق بن زیاد در الخلیل و وابستگی صریح به جنبش اسالمی و پذیرش عقاید اخوان المسلمین کامالً ورد امور در م و مسیر زندگی خود تصمیم گرفته بودند. آنجا در کالج شریعت در دانشگاه اردن در شهر امان، تعدادی از رهبران اخوان معلمان دانشکده بودند که دکترای شریعت داشتند. جمال و همکارش در اینجا با افرادی با تجربه در وکالت و کارهای عمومی آشنا شدند و با کسانی آشنا شدند که فراتر از سقف آرزوهایشان بودند، بنابراین در صالون ها غرق در فعالیت دانشجویی و درگیریهای فکری و سیاسی دانشگاه و میادین پیرامون آن شدند. در دانشگاه اردن تصمیمی مبنی بر لغو اتحادیههای دانشجویی صادر شده بود، اما این امر مانع از آن نشد که سطح تعامل در فعالیتهای دانشجویی به اوج خود برسد. انجمن برای احیای میراث در دانشکده شریعت کاندید شد و یکی از برندگان از نامزدهای نهضت اسالمی وابسته به اخوان بود. انجمن شروع به مدیریت جنبه های فعالیت دانشجویی در زمینه های فرهنگی، سیاسی و آموزشی با ترتیب دادن سفر به اماکن باستانی و تاریخی و یا سازماندهی سفرهای حج و عمره کرد تا اینکه یکی از اعضای انجمن پیشنهاد اجرای نمایش )یک دنیا و یک ظالم( را داد که توسط شیخ یوسف القرضاوی انجمن این ایده را مورد بحث قرار داده و تصمیم گرفت آن را بپذیرد و تالش الزم برای موفقیت آن را انجام دهد. بودجه، و یک مدیر تلویزیون برای انجام آموزش استخدام شد. تمرینات بارها برگزار شد و با شروع نمایش نمود نمایش با موفقیت چشمگیری روبرو شد بسیاری از داکتران و سخنرانان شگفتی و تحسین خود را در سطح فوق العاده پنهان نکردند. در این دوره تهاجم روس ها به افغانستان صورت گرفت که بازتاب های عمده ای داشت. 72
در سطح فعالیت های دانشجویی در دانشگاه، همانطور که اسالم گرایان این گفتگو را برجسته می کردند و شروع به نگاه به انقالب افغانستان و مجاهدین کردند مشخص شد که در آنجا انقالب را پذیرفته اند و خود را امتداد انقالب افغانستان می دانند و گفتگوهای فراوان در میان جوانان اسالمی در مورد ضرورت سفر به افغانستان برای حمایت از مجاهدین و مردم مسلمان آنجا شروع شد که به انجمن احیای میراث رسید تا پنج هزار دینار از عواید نمایش )یک جهان و یک ظالم( را برای مجاهدین اهدا کند،که حدود پانزده هزار دینار بود. جنبش شهرک سازی یهودیان در سراسر کرانه باختری افزایش یافت. روزنامه نگاران مخالف شهرک سازی در آن زمان شروع به راه اندازی کمپین های تظاهرات، راهپیمایی کردند. حوادث شدت گرفت و پرتاب سنگ و کوکتل مولوتف افزایش یافت و نقش برخی از اردوگاه ها در کرانه باختری به ویژه اردوگاه دهیشه در نزدیکی بیت لحم برجسته شد. جاده ی بیت المقدس که به الخلیل منتهی میشود جایی که مملو از کثرت مهاجران است. در پس زمینه این تنش، یک گروه یهودی افراطی از شهرک نشینان به طور مخفیانه شروع به تشکیل و برنامه ریزی برای ترور تعدادی از شخصیت های فعال ملی، اعضای کمیته راهبری، با کمک افسران مواد منفجره در اداره مدنی کردند و موفق به جمع آوری اطالعات در مورد تعدادی فیگور و مواد منفجره برای آنها در خودروها یا در... گاراژ ها شدند. صبح آن روز این بمب ها شروع به انفجار کردند و تعدادی زخمی شدند و نیروهای اشغالگر طوری وانمود کردند که گویی بقیه بمب ها را کشف کرده و آنها را خنثی نموده اند. فعالیتهای مردمی به میزان بیسابقهای افزایش یافت، اما از سوی دیگر مشخص بود که سطح فعالیتهای مقاومت مسلحانه به میزان قابل توجهی کاهش یافته بود، بهخوبی، یکی از کانونهای این فعالیتها دانشگاه Birzeit در نزدیکی رامهللا بود که در این دوران ظهور پیدا کرد. این رویدادها به عنوان یک مرکز روشن برای اقدام ملی عمل می کرد. در پرتو این فضا، برادرم محمد پس از قبولی در کالج علوم دانشگاه Birzeit وارد رام هللا شد. به یک دنیای کامالً جدید از دنیای محافظه کارانه و بسته اردوگاه و به طور کلی مخالف دنیای نوار غزه، در دانشگاه Birzeit حتی یک دختر را پیدا نمی کنید که سر خود را بپوشاند. همه آنها را آراسته خواهید یافت. و بسیار خوش لباس، و دختر را نخواهید دید که از صحبت کردن با مردان جوان حیاء داشته باشد. با آنها شوخی می کنند و با آنها راه می رفتند تا زمانی که پشت درختان ناپدید می شدند. زیرا اوالً چیزی شبیه برای محمد بسیار سخت بود که در این زندگی جدید ادغام شود. در نوار غزه یا در اردوگاه ساحلی آن نبود و به دلیل تربیت و رویکردی که برای خود پذیرفت و احکام دینی تصمیم گرفت به آن پایبند باشد تا امکان زندگی خود را در این مکان تقریبا غیر ممکن زمینه فراهم کند. در مورد سطح درگیری با نیروهای اشغالگر در تظاهراتی که هر از چند گاهی بعد از هر تحولی که در صحنه فلسطین رخ می دهد، مقابله با آن برای کسانی که در اردوگاه ساحلی بزرگ شده اند و در میان آنها زندگی کرده اند دشوار نیست. مقاومت مسلحانه در نوار غزه چنین رویدادهایی را در مقایسه با آنچه که برادرم دیده و شاهد بوده، ساده و آسان بود. تمام خانههای شهر بیرزیت توسط دانشآموزان قدیمی اجاره شده بود و او جایی برای خود در آنجا پیدا نمیکرد، بنابراین او و تعدادی از جوانان دیگر مجبور شدند خانه در رامهللا اجاره کنند و به همین دلیل مجبور بودند روزانه از رامهللا به Birzeit ، بروند سفری که طوالنی نبود و هزینه اش محدود بود، اما یک نفر را مجبور میکرد که بطور مضطربانه به درس و حاضری و کالس و طعامخانه رسیده گی کند. محمد در این خانه چند تناقض و چیزهایی را کشف کرد که به درد او نمی خورد، زیرا در میان شش جوانی که با او در یک خانه زندگی می کردند، تنها او متعهد به اسالم بود و برخی از آنها دارای جهت گیری های فکری متناقضی بودند. یکی از آنها مارکسیست بود که آشکارا و بدون تردید این را اعالم کرد و این جنبش در دانشگاه برجسته ترین جنبش آن زمان بود، بنابراین این جوان از تمسخر به محمد و عبادت و مذهب او که اغلب تقریبا خانه را وارد ً حالت تنش و بیگانگی می کرد. جوان دیگری اصالً های اهل مطالعه نبود و تنها دغدغه اش صحبت از دختران و زیبا و روابط و تخلفات آنها و از قهرمانی خود در این زمینه بود و ساعت ها وقت صرف نوشتن نامه های عاشقانه و سه چهار نامه می کرد همزمان با سه یا چهار دختر مختلف بعدا شروع به خواندن آن نامه ها با صدای بلند می کرد تا بتواند آنرا همه اهل خانه بشنوند و به اشتباهات بی 73
شمار او در جمله بندی و دستور زبان توجهی کنند به اطرافیانش که در حال مطالعه می بودند اهمیت نمی داد آنها از او می خواستند که این کار را متوقف کند. وضعیت مالی ما خیلی بهتر شده بود، بنابراین از نظر مالی و هزینه ای برای محمد مشکلی وجود نداشت، اما او سعی می کرد تا آنجا که می تواند صرفه جویی کند تا در خانه فشار نیاید، اما این مانع او نشد که او اغلب به خانه برود. روز های که در دانشگاه سخنرانی می بود وی آنجا منتظر می ماند و ناهار را در رستورانت دانشگاه میخورد. در چنین روزهایی، محمد با مشکل اقامه نماز، یعنی نماز ظهر مواجه بود. و نماز عصر و حتی گاهی نماز غروب چون مسجدی در دانشگاه نبود، مجبور می شد در بیرون گوشه نشینی کند. ساختمان دانشگاه نزدیک یکی از درختان زیتون بود تا او نماز بخواند، اما پس از مدت کوتاهی متوجه شد که در شهر مسجدی وجود دارد، با وجود اینکه اکثریت قریب به اتفاق مردم آن مسیحی بودند، به همین دلیل شروع به رفت و آمد به مسجد برای اجرای نماز کرد. هر وقت هنگام نماز میشد بین سخنرانی ها اجازه میگرفت در آنجا نماز می خواند و در کمال تعجب با ده ها جوان از مسجد آشنا می شد. این گروه از جوانان مؤمن مذهبی در این فضای عجیب و غریب که کامالً دینداری دشمنی داشتند، به درجه باالیی از هماهنگی و دوستی با هر نوع بین خود دست یافته بودند. وقتی بعد از سخنرانی و کار در دانشگاه به رام هللا برمیگشت، گاهی شبها برای پرسه زدن در خیابانهای آرام شهر، تقریبا رفت و صدای اذان مغرب را در مسجد مجاور میشنید و شروع میکرد به دنبال ً خالی از عابران پیاده، بیرون می کردن صدای آذان می رفت و میرفت تا به مسجد میرسید و نماز عصر را در آنجا می خواند. گاهی با تکرار نماز مغرب و عشاء و سپس اقامه نماز جمعه را با تعدادی از دانشجویان اسالمی و جوانان اسالمی منطقه آشنا شده بود اداء میکرد. که بعدا شروع به تشکیل هسته بلوک اسالمی در دانشگاه Birzeit نمودند. آنها دور یکدیگر جمع می شدند، با هم قدم می زدند، در مسجد مجاور با هم نماز می خوانند و در کافه تریا دانشگاه سر یک سفره می نشستند و چای می نوشیدن و در مورد تحصیل، امور دانشگاه و موضوعات اسالمی صحبت می کردند. بر سر میز دیگری تعدادی دیگر از جوانان فتح که هسته بلوک فتح را تشکیل می دادند، نشسته اند و در میزهای دیگر دانشجویان دختر و پسر از جبهه اقدام دانشجویی، چارچوب دانشجویی جبهه مردمی و غیره می نشستند. در هر میز تعدادی دانش آموز برای این یا آن گردهمایی وجود داشت. هر یک از این گردهمایی ها گرد هم می آمدند تا برنامه های کاری خود را برنامه ریزی کنند تا دانش آموزانی را که به هیچ یک از این گرایش ها تعلق ندارند و جذب آنها به گرایش خود کنند. آنها شروع به تهیه لیست کردند اسامی دانشجویان دختر و پسر در هر دانشکده و طبقه بندی آنها بر اساس جهت گیری های فکری و سیاسی آنها و شناسایی کسانی که به آنها تعلق ندارند نمودند. و سپس وظایف را میان خود تقسیم نمودند که کی به کدام کار بپردازد تا به افراد تماس و ارتباط بگیرد و به دعوت از آنها بپردازد و به جمع آنها بپیوندند یا حداقل از آنها در روند انتخابات آینده حمایت کنند. تعداد زیادی از دانشجویان دانشگاه Birzeit دختر بودند و هر گروه دانشجویی که میخواستند در بین دانشجویان فعالیت کند باید با این گروه همکاری کند وگرنه هیچ موفقیتی نخواهند داشت. گرایش های چپ در این زمینه مشکلی نداشتند. ولی گروه های اسالمی به کار کردن با دختران با مشکل مواجه بودند. برخی از دانش آموزان دختر دارای گرایشات اسالمی بودند و از بلوک اسالمی حمایت می کردند، اما فعالیت نداشتند و فعال نبودند، همه فعاالن بلوک از جمله محمد بر لزوم باز کردن کانال های ارتباطی با دختران برای دعوت از آنها به پیوستن به این گروه متقاعد شده بودند، محمد که از اردوگاه ساحل آمده بود و طبق قوانین سختگیرانه ای که مادرم مدام به آن بازمی گشت بزرگ شده بود، و آن را تکرار میکرد تا اینکه همه آن را حفظ کردیم، او برای انجام این کار ضعیف تر از دیگران بود. یکی از همکالسی هایش آمده بود از او در مورد یک سخنرانی، یک کتاب یا هر موضوعی که فقط مربوط به درس خواندن و مطالعه بود از او سوال بپرسد، صورتش سرخ می شد، عرقش می ریخت و به زمین نگاه می کرد و خیلی حرف نمی می زد. پاسخ های مختصر با بله یا نه یا بیشتر نمی داد. همه برای انتخابات آماده میشدند، همه بلوکها یا گروهها، همه با هم 74
صحبت میکردند، اینجا بحث میکنند و در آنجا درباره تاریخچه موضوع، حال و آینده آن، نقش هر فرقه و مخالفتهایش و بحث ایدهها و باورها و ایدئولوژی ها گفتگو میکردند و میدان دانشگاه مملو از پوستر بود. شعارها، بنرها و همه تالش می کردند تا بهترین نتیجه را بگیرند. پس از احتساب نتایج انتخابات، بلوک چپ باالترین نتایج راکسب کرد، درصدها فتح به چپ نزدیک است، اما چپ است که اتحادیه دانشجویی را تشکیل میدهد زیرا بیشترین درصد را کسب میکند. در مورد بلوک اسالمی، با وجود اینکه آخرین قدرت خود را استفاده نمودند حتی باالتر از اندازه خود، به آنچه که انتظارش را نداشتد، مواجه شدند. محمد تقریباً ماهی یک بار به خانه در کمپ ساحلی برمیگشت، عصر پنجشنبه برمیگشت و جمعه پیش ما میماند، سپس صبح شنبه برای ادامه تحصیل و فعالیت دانشجویی به رامهللا برمیرفت. جمال و عبدالرحمن امتحانات سال آخر خود را در دانشکده شریعت دانشگاه اردن به پایان رساندند. آنها منتظر اعالم نتایج امتحان نشدند، بلکه وسایل خود را جمع کردند و بالفاصله به کرانه باختری بازگشتند. مادر جمال نگران بود. او میخواست پسرش را بعد از فارغالتحصیلی با بنتالحالل ببیند، بنابراین فرصت را از دست نمیداد و فرصت خرچ میداد تا در خلوت با او صحبت کند، جمال آرزوی تکمیل تحصیالت دانشگاهی خود را برای اخذ مدرک ماستری داشت و می خواست برای تکمیل تحصیالت خود به پاکستان سفر کند و از آنجا عالوه بر تکمیل تحصیالت، در انجام وظایفی در قبال مسئله افغان ها در افغانستان نیز مشارکت داشته باشد. حتی اگر اندکی از مشارکت اخالقی و معنوی هم باشد تا حضور در میدان مجاور. در مواجهه با فشار مادر، این ایده ازدواج کردن مقبولیت بیشتری پیدا کرد، پس چرا با توجه به اینکه هیچ تناقضی بین این دو موضوع )ازدواج و تحصیل در پاکستان(وجود ندارد. پس چراازدواج نکند؟ در یکی از روز ها که بخاطر گرفتن اسناد دانشگاه رفته بود تعدادی زیادی از فارغ التحصیالن زن و مرد جمع شده بودند، به خود اجازه داده بودند به راست و چپ نگاه کنند که یکی را به همسری انتخاب کنند. در یکی از گوشه ها دختری مانند فلقة البدر نشسته بود که عصاء یی به ردای اسلامی خود پیچیده بود و بر عفت و زیبایی او می افزود، گویی دل به صاحبش گفته بود که مقصود حاصل شده است. سپس کودک کوچکی دوان دوان به سمت او آمد و او را در آغوش گرفت و بوسید و جمال سرش را برگرداند و با خود گفت: از خدای متعال آمرزش میخواهم، این پسر اوست.« متاهل است، و منتظر معامالتی که داشت نشست. که یکبار صدای زنی را شنید که به او صدا کرد و می گفت: مگر تو جمال نیستی؟ جمال نگاهش را نیمه بلند کرد و جواب داد: آره هستم چی شده امر بفرمائید؟ متوجه شد که این خانمی است که چند لحظه پیش به او نگاه کرده بود و گفت: من انتصار هستم، همکلاسی شما و عمویم حاج حسن با خانواده ام صحبت کرده بود که می خواهد از من خواستگاری کند. ما همه چیز را درباره شما شنیده ایم و حاال پسر عمویم، جوانیست که نه مذهبی است و نه دیندار، از من خواستگاری می کند. من او را نمی خواهم و سکوت کرد... و از حیاء ادامه نداد. سپس به خودش اجازه داد نگاهش را باال ببرد و مرواریدی در مقابلش یافت که از وقار و متانت می درخشید. دوباره صورتش سرخ شد و گفت : خداوند قبول کند و بخیر بگرداند . وقتی نزد خانواده، همکاران و آشنایانش برگشت، متأسفانه متوجه شد که او کارت ندارد. یک فرد در کرانه باختری، یعنی اگر تصمیم به بازگشت و ازدواج بگیرد، نمی تواند در کرانه باختری بماند و این زندگی را بسیار سخت می کرد. آنها کارت شناسایی اسرائیلی خود را داشتند که ثابت می کرد اهل کرانه باختری هستند، بنابراین زندگی به جهنم تبدیل شد، بنابراین او تصمیم گرفت توجه خود را از آن ازدواج برگرداند و نظر خود را تغیر دهد. هنگامی که او برای درخواست مجوز برای سفر به پاکستان رفت، مقامات امنیتی اردن از دادن مجوز به او خودداری کردند. به این دلیل بود که در نزد آنها ثبت شده بود که او یکی از فعاالن مشهور اخوان المسلمین در دانشگاه است، بنابراین او مجبور شد به شهر الخلیل مستقر شود و در آنجا شروع به کار کند. یکی از همکاران او را به دختری راهنمایی کرد که قبال همچنین از دانشگاه اردن از دانشکده علوم فارغ التحصیل شد، مادرش برای آشنایی با او و خانواده اش رفت و تحت تأثیر قرار گرفت و با خوشحالی بازگشت و تصمیم گرفت که برای آشنایی با دختر و خانواده اش به دیدن او به خانه اش برود. وقتی وارد خانه آنها شد، حیا بر سرش سنگینی کرد و او را به زمین زد، پس روی یکی از کوچ های آن اتاق نشست و سعی کرد شروع به صحبت کند، سپس دختر را با مادرش دید و او فکر کرد که او کسی است که می خواهد از او خواستگاری کند، او را شناخت، آنها با هم صحبت کردند، سعی کرد یخ عفت بی حد و حصر را بشکند و کمی از خجالتی بودن اش بکاهد و این کارش مورد قدردانی قرار گرفت. 75
بسیاری از فارغالتحصیالن اسالمگرای کالج توسط انجمن خیریه اسالمی در الخلیل استخدام می مؤسسات آموزشی و توسعهای اجتماعی بسیاری داشت. جمال برای کار به مدرسه راهنمایی نمونه انجمن دانشگاه رفت، که به وضوح به هر طریقی به سازمان آزادیبخش فلسطین وابسته بود و تعدادی از مؤسسات آموزشی نیز به آن وابسته بودند، مانند مؤسسه پلی تکنیک و مرکز تحقیقات در مدرسه ای که در آموزش فرهنگ اسالمی تا پایه های سوم راهنمایی فعالیت می کرد. کار در این مدرسه و حضور در آن کادر بزرگ معلمان و دانشگاهیان در میان چهارچوب های مختلف سیاسی و فکری در خیابان فلسطین، این مکان به یک تریبون سیاسی تبدیل شده بود که در آن موضوعات مهمی مطرح می شد، هرکس دیدگاه خود را مطرح می کرد و آنچه را که دیگران دارند به بحث می گذارند. جمال اغلب به گونه ای تصویر می شد که جریان فکری او را مسئول خروج مقاومت فلسطین از اردن می دانست چرا اخوان در اردن در مقاومت فلسطین برای سرنگونی حکومت ملک حسین شرکت نکرد؟ جمال پاسخ می داد: این موضوعی است که اسالم گرایان از ابتدا در مورد آن تصمیم گرفته اند که ابزاری برای بی ثباتی یا قرار دادن منطقه یا بخشی از آن در بی ثباتی نبوده و نخواهند بود. یا دخالت در اقداماتی که افکار عمومی را علیه آنها برمی انگیزد. در یکی از کوچههای کمپ جبالیا در نوار غزه، مرد جوانی پتویی به تن دارد. هوا هم سرد نیست و او یک شال سیاه را روی سرش می اندازد تا جلوه هایش را پنهان کند و دستانش را در جیب جاکتش فرو می برد و سعی می کند وانمود کند که منتظر یکی از دوستانش است. وقتی یک جیپ نظامی نزدیک می شود، و هنگامیکه روبهروی کوچه میرسد، صدای منقطع کوچکی از همکارش که هدف را زیر نظر دارد میشنود، دستش را از جیبش بیرون میکشد. که یک نارنجک دستی در آن بود، آن را بیرون کشید و روی جیپ می اندازد. و به عقب میدود. اما انفجاری رخ نمیدهپ و سربازان خودروی خود را متوقف کردند و شروع به تیراندازی نمودند و سپس به تعقیب مرد جوانی که موفق به فرار شده بود پرداختند. بسیاری از چهرههای شاخص در جناحهای مقاومت، بهویژه رهبری فتح، از چنین حوادثی مطلع بودند که باعث نگرانی شدید آنها شده بود. در یکی از مالقاتهایی که که با تعدادی از آنها برادرم محمود داشت، درباره نگرانیهای خود صحبت کردند و محمود پرسیده بود: آیا آنچه که اتفاق میافتد به شما نشان میدهد که هرکس به این گروهها سالح میدهد، به این معناست؟ که این نوعی سقط کردن اقدام چریکی نیست؟ آیا ما حق داریم انگشتان سرویس اطالعاتی اسرائیل شین بت را در این بین ببینیم؟ که آیا آنها حلقات ما را با این سالح های خراب تامین می کنند؟ در این جلسه اتفاق نظر وجود داشت که این موضوع نیاز به بررسی و پیگیری دارد تا از طریق تماس با افراد دست اندرکار به خصوص جوانان بازداشت شده در زندان، از راز ماجرا مطلع شوند تا از آنچه رخ داده است مطلع شوند که آیا اطالعات دارند یا خیر؟ 76
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر کریستوفر، کشیش مسیحی که تحقیقات فراوانی درباره تاریخ اسلام بخصوص زندگی حضرت زهرا و حضرت زینب سلام الله علیها کرده میگوید: نیمی از قلب من برای حضرت زهرا و نیمی دیگر برای حضرت زینب است. این کلیپ رو ببینید، چقدر زیبا درباره مقام و عظمت حضرت زینب صحبت میکنه و مبارک💝 https://eitaa.com/ghalamedell
فصل چهار دهم در این دوره بود که جنگ داخلی در لبنان شروع شد و شدت گرفت و فلسطینیان در لبنان به بخشی از آن نفوذ و تأثیر گذاشتند. خبر جنگ از لبنان در سرزمین های اشغالی که در حال اجرا شدن بود، هیچ خانه و خانواده ای نبود که در آن جنگ سهمی نداشته باشد، مردم فلسطین دو بار متفرق شدند، اولی نکبت 1948 و دومی نکبت سال 1967 که منجر به تقسیم خانواده های زیادی شد. نیمی از خانواده ها در اردوگاه های کرانه باختری و نیمی دیگر در لبنان، نیمی از آن در اردوگاه های نوار غزه و نیمی دیگر در اردوگاه های اردن خواهند بود. نه آنهائیکه در این سال ها رفتند یا یا به دالیل مختلف میروند مانند کار و چیزهای دیگر و امکانات خود را از دست دادند و دیگر نتوانستند برگردند. ما در آن زمان اقوام و خویشاوندی در لبنان نداشتیم، اما بسیاری از همسایههای ما در آنجا پسر، برادر یا اقوام درجه یک داشتند، این همسایهها با پیگیری اخبار و گهگاهی غمگینانه خود زندگی میکردند. از میان این زنان کسانی هم بودند پسرانی داشتند که به انقالب پیوستند و به لبنان رفتند و این زنان در فلسطین ماندند. مشکل این بود که در آن زمان فضایی برای ارتباط تلفنی وجود نداشت و سفر به لبنان پرهزینه و پیچیده بود، زیرا هرکسی که می خواست به آنجا سفر کند باید از اردن عبور می کرد، جایی که اسرائیل نه رابطه ای با لبنان داشت و نه گذرگاهی بین آنها بود عالوه بر این، هرکسی که میخواست سفر کند ممکن بود در معرض مشکالت اطالعاتی اشغالگران قرار گیرد. این زن تقریبا دست داد، و در ً یکی از همسایه های ما با انقالب لبنان دو پسر داشت. عقل خود را از دست داد و یا حتی از آن دوره غیبت و رنگ پریده باقی ماند و به جز به ندرت از غذا خوردن خودداری کرد و بدنش ضعیف و نحیف شد. و کابوس های خواب و بیداری ادامه یافت. او را با سرنوشتی ناگوار برای فرزندانش گرفتار کرد و زنان همسایه سعی می کردند به هر طریق ممکن او را دلداری دهند تا آخرین چیزی که باقی مانده او قدرت ادامه زندگی و ذهن برای درک آنچه در اطراف او به وقوع می پیوندد را درک کند، او را متقاعد میکردند که کمی غذا بخورد. با ادامه و طوالنی شدن جنگ، یک روز صبح اردوگاه بدون اطالع از سرنوشت دو پسرش با خبر مرگ او از خواب بیدار شدند. و با فارغ التحصیلی پسر عمویم ابراهیم از دور ثانویه، او خود را با انتخاب بیرون رفتن از خانه مواجه کرد. تحصیل در یکی از دانشگاه های کرانه باختری، به طور خاص در آنجا یا بیرزیت یا تحصیل در دانشگاه کالج اسالمی که اولین سال خود را با حدود بیست دانشجو افتتاح کرد. امسال صحبت از پذیرش فقط ده ها نفر و افتتاح دانشکده زبان عربی در کنار دانشکده های شرعیه و مبانی دین بود. چشم انداز این دانشگاه نوپا روشن نبود و در آن زمان هیچ انسان منطقی و عاقل وجود نداشت که مسوولیت آنرا به عهده گیرد. فکر میکردم که به شکست حتمی منتهی میشود، زیرا هیچ ساختمانی نداشت و دانشآموزان آن در ساختمان االزهر درس میخواندند. ممیزات تدریسی هم موجود نبود و هیچ بودجه یا هیچ چیز قابل توجهی برایش وجود نداشت. حداقل شرایط دانشگاه بالفاصله پس از پایان تحصیالت ابراهیم و ارائه امتحانات، که نشان دهنده برتری چشمگیر او بود، همانطور که او )%91 )در بخش علمی کسب کرد، مادرم با برادرم محمود در مورد تحصیالت دانشگاهی ابراهیم صحبت کرد و به او پیشنهاد کرد که نزد محمد در دانشگاه بیرزیت تحصیل کند. آن روز عصر وقتی در خانه جمع شدیم محمود با ابراهیم حرف زد و از او خواست که در روزهای آینده به رام هللا برود و در دانشگاه بیرزیت ثبت نام کند. محمود با ترس و سوءظن از جاه طلبی که توانایی مالی ما تاب تحمل آن را دارد پرسید: پس کجا می خواهی درس بخوانی؟ ابراهیم با عکسی پاسخ داد. مطمئن نیستم: ممکن است در دانشگاه اسالمی ثبت نام کنم. با تعجب پرسید: دانشگاه اسالمی، یعنی دانشگاهی که در االزهر افتتاح کردند؟ مادرم وارد اتاق شد و داشت به صحبتها گوش میداد و میگفت: چی شده ابراهیم، انگار از ترس هزینهها نمیخواهی در بیرزیت درس بخوانی، پسرم، تو و پسرعمویت مثل برادر هستید و یکی برای هر دو کافی است، رزق ما و شما از آن خداست و حال ما االن الحمدهلل خوب است... معلوم بود. مادرم فهمید که در سینه ابراهیم چه خبر است سعی کرد با غر زدن آن را پنهان کند و اشک در چشمانش حلقه زد: " زن عمو خدا تو را از شر حفظ کند، اما من نمی خواهم غزه را ترک کنم. 77