eitaa logo
قلم نجیب
106 دنبال‌کننده
378 عکس
136 ویدیو
2 فایل
دل‌نوشته، تحلیل، تبیین از نگاه یک بانو در جنگ نرم. ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/ZeinabNajib
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشب آخرین صفحات کتاب سفر به گرای ۲۷۰ درجه به پایان رسید. چند سالی هست که تنها کتاب نمی‌خوانم و همیشه با جمعی از دوستان مشغول مطالعه هستیم. اما تا حال نشده بود، با جمعی کتاب بخوانم که قرار است فقط داستان بخوانند. این تجربه برایم از این جهت شیرین بود که در کنار تمام کتب غیرداستانی، داستان می‌خواندم آن هم در یک جمع صمیمی. خواندیم و مدام احساسات و افکارمان را با هم به اشتراک گذاشتیم. البته دوستان بسیار عمیق و ریزبینانه کتاب را نقد می‌کردند. این تجربه برایم به یادگار خواهد ماند. اما درباره محتوای داستان باید بگویم، واقعا یکی از متفاوت‌ترین داستان‌های دفاع مقدس بود. توصیف اکثر جزئیات در میانه جنگ چیزی است که همیشه در فیلم‌ها و مستندات مغفول مانده است. اینکه دوستان تو، یک‌به‌یک به‌گونه‌ای به‌شهادت می‌رسند و تو می‌توانی صحنه شهادت را به تصویر بکشی، برایم شگفت‌آور بود. شاید در میان کتب دفاع مقدس کمتر کتابی به این سبک از روایت پافشاری کرده باشد. همیشه ابعاد روحانی جنگ برای ما به تصویر کشیده شد. اما یادمان رفت بگوییم همان‌ها که در هشت سال دفاع مقدس حماسه‌ها آفریدند، جانباز شدند، اسیر شدند و شهید شدند، آدم‌هایی بودن از جنس خود ما. گاهی می‌ترسیدند، گرسنه می‌شدند، خواب بر آن‌ها غلبه می‌کرد، خسته می‌شدند، پشیمان می‌شدند، دعوا می‌کردند، ناخودآگاه فریاد می‌کشیدند، شوخی می‌کردند، از دست هم دلخور می‌شدند‌، گاهی تلافی می‌کردند، در میانه جنگ مجبور بودند جنازه‌ها را فراموش کنند، گاهی مجبور بودند اصلا گریه نکنند و... آن‌ها افسانه نبودند. آدم بودند... آن‌ها تخیل‌های خط‌کشی‌شده‌ی نویسنده نبودند. آدم بودند... اینگونه نبود که تو همیشه دلت بخواهد جای آن‌ها باشی...گاهی از جای آنها بودن فرار می‌کردی... در این داستان همه چیز واقعی بود حتی احساسات من در حال خواندن داستان... دو نکته در داستان برای من ماندنی شد. یک چیزی در اواخر داستان حال دلم را حسابی خراب کرد ناصر که مجروح شده بود، با همه مجروحان دیگر بعد از یک عملیات سنگین و طاقت‌فرسا به بیمارستانی در اهواز منتقل شدند. وقتی از پنجره اتوبوس چشمش به مردم افتاد که با آرامش و آسایش، رنگ و ورنگ و بی‌دغدغه در خیابان در حرکتند و زندگی در جریان است خوشحال شد. اما در دل گفت؛ این آدم‌ها برای ما جدیدند اما اتوبوس گِل‌مالی پر از مجروح ما برای آنها عادی شده. عجیب ناراحت روزمرگی مردمانی هستم که روزمرگیشان مدیون انسانهایی‌ست که هر لحظه به روزمرگی خود لگد می‌زنند... دومین نکته جالب این بود که من صدای پر از تیر و فریاد جنگ را کامل می‌شنیدم اما شهر ساکت بود. جنگ خاکستری رنگ بود و گاهی رگه‌های خون مثل چکیدن رنگِ قرمزِ قلمِویِ آغشته، جلب نظر می‌کرد. اما شهر پر از رنگ بود. با تمام این تفاسیر، ناصر در جنگ زندگی کرد و من هم فقط در همان جنگ نفس تازه کشیدم... شاید برای این است که جنگ برای ما حتی با ابعاد جسمانیش، هرگز فقط جنگ نیست... @ghalamenajib