نفرین زمین و آسمان پشت سرش
یک عده فرشته نگران پشت سرش
می رفت به سمت قلتگاه آن ملعون
می رفت زنی دوان دوان پشت سرش
نام تو حسین است و دل تنهارا
بردی و به سوی خود کشیدی مارا
چشمان من از غم تو غرق آب است
انگار به نام من زدی دریا را
تلخ است دهانمان وقند است حسین
یک مثنوی از عبرت و پند است حسین
اوگرچه سرش به نی ولی فهمیدیم
تا آخر قصه سر بلند است حسین
می رفت به سمت مقصدی اجباری
با یک دل بی قرار و چشمی جاری
میگفت به زیرلب نی محزونی
ارباب تو روی سرمن جا داری
نام تو به ابرگفتمو ابر گریست
شرح تو به صبر گفتم و صبر گریست
وقتی بدن ترا سپردند به خاک
گویا که برای غربتت قبر گریست
بستند تمام دشمنان راهش را
دیدند همه غصه ی جانکاهش را
او رفت و تمام خیمه ها تاریک است
گم کرده مگر که آسمان ماهش را
هم سختی جنگ را ندیدید بانو
هم بارش سنگ را ندیدی بانو
یا ام بنین جای شما خالی بود
پایان قشنگ را ندیدی بانو
#سهیلا_زمانی
#ملکوت_واژه
#مرکز_آفرینش_های_ادبی_قلمستان
https://eitaa.com/joinchat/1847788314Cffb1f9a271