eitaa logo
قلمزن
549 دنبال‌کننده
743 عکس
146 ویدیو
2 فایل
هوالمحیی قلم زدن امر پیچیده ای نیست فاعلی میخواهد و ابزاری، و اتفاقی که باید در تو رقم بخورد... و خدایی که دستگیری کند و خشنود باشد همین! http://payamenashenas.ir/Ghalamzann پیام ناشناس ادمین @fs_hajivosugh بله و تلگرام : @ghalamzann
مشاهده در ایتا
دانلود
قلمزن
ساعت از نیمه‌شب عبور کرده است که پیامت را می‌خوانم، نوشتی که نجف هستی، از حال و هوایت گفته‌ای و آ
فاطمه( یک دهه هشتادی ۱۵ ساله) اجازه داد این نوشته را منتشر کنم نوشته‌‌ای که او از سر درد نوشته است و من بارها آن را خوانده‌ام و یقین دارم شما هم اگر بخوانید شدت همذات‌پنداری با این دست پریشان‌احوالی‌ها را احساس می‌کنید و من منتشرش می‌کنم چون قصه‌ی آشنای همه‌ی ما آدم‌هاست و چقدر فاطمه خوب خودش را می‌شناسد و چقدر خوب روی خودش در شب قدر تأمل و تفکر کرده است: «تقریبا ۱۰ساعتی می شود که رسیده ام. رسیده ام به آن جایی که نمی دانم به خاطر کدام کار خوب مسافرت قبلیم،بعد از مدتی کوتاه دوباره سر از آن درآورده ام.اما این بار فرق می کند.این بار همه چیز را خدا جور دیگری چیده است.شب قدر و شب شهادت و نجف.ترکیبی که باورکردنش برایم سخت است.برای منی که سفر قبلی را همچون اردویی تفریحی از روی کاهلی و بی صبری و سطحی نگری از دست دادم.وقتی برگشتم و سوار بر ماشین پدر شدم تازه فهمیدم که چه کلاه بزرگی روی سر خود گذاشتم.اما در این شش هفت ماه ذره ای بهتر نشدم که هیچ سرکشی ها و سرپیچی های دیگری با کمک اماره و شیطان و باور نداشتن به دانسته هایم دست و پا کردیم.و من از خودم می ترسم.از دیشب ترس به جانم افتاد و امروز نشان داد که بی راه هم نبوده است.از خودم می ترسم.از دختری که دیشب ذوق چمدان جدیدش را بیشتر از فرصت مجدد زیارت داشت می ترسم.از دختری که با مادرش سر کوچک ترین چیزها بحث می کند و نق می زند و او را تا بالاترین حد ممکن می رنجاند می ترسم.از اینکه بیشتراز وقتی که باید و حتی وقت بی هدف گشتن در مجازی به وای فای هتل متصل بودم و بی هدف رمانی را از وسط شروع به خواندنش کردم می ترسم.از آن لحظه ای که پدر با لحن دلسوزانه ای در حالی که همچنان گوشی دستم بود گفت چه می کنی و اینجا جای قهقه زدن و بیهوده گشتن و پی دوست بازی رفتن نیست.امروز و امشب واینجا وقتی نیست که اینطور بگذرانی اش.خیلی زود فرصت تمام می شود.از اینکه مثل قبل لحظه ی آخر وداع که قدبلندی کرده بودم تا لااقل دوباره به ضریح نرفته ام از قسمت مردها ببینمش حسرت و سرزنش درونی خفه ام کند می ترسم.از اینکه جلوی مردها همان طور به حرف زدنم ادامه دادم می ترسم.از اینکه به پسر آشنای نوجوان اکیپ خودمان در کاروان طوری نگاه کردم، از زیارت برگشت و سلام کرد و سلامش را برای خود تکرار کردم،از اینکه فکر و خیال بی خود و احمقانه کردم می ترسم.از این دختری که اینجا نشسته،ساعت ۲۵دقیقه به ۱۱ شب،شب قدر،شب شهادت امام علی(ع) این هارا می نویسد و از اینکه کلماتش ذره ای بوی ریا بدهند و وقت نشناس و مزاحم شما شود می ترسم.از اینکه شب شهادت امام علی(ع)را شب شهادت پدرم بنویسم شرم دارم. از اینکه انقدر به حقیقت فرهنگ وسبک زندگی عراقی ها گیردادم و مسخره کردم و خودم را بالاتر دانستم و نژاد پرستی را به مدل دیگری بنا کردم می ترسم.از اینکه برای دوست های مدرسه ام پیام گذاشتم که چه شد و چه میخواهیم بکنیم و کسی دلش بسوزد می ترسم.از اینکه به خوردنی ها و تسبیح ها و اسباب بازی ها بیشتر از گنبدی که پس از شش ماه برای اولین بار دیدمش توجهم جلب می شود می ترسم.از اینکه انقدر حواسم پرت می شود،کج می شوم،اصل را در پیدایی با کوری دلم نمی بینم خسته شدم. از اینکه تا حرم رفتیم و گنبد را برای دقایقی دیدم و امین الله دست و پاشکسته ای خواندم و محو برق طلایی گنبد و پرچم های قرمز و سیاه شدم و هنوز بعد ۴سفر انگار تازه با صحبت های روحانی دیدم گنبد پرچم ندارد و داستانش را نمی دانم و انقدر از دیدنشان لذت بردم و که ماورا را ندیدم می ترسم.از کم صبریم در مقابل مردان عربی که برایشان مهم نیست و کنار نمی روند و صبر نمی کنند کنار بروی و باید خودت را بی درنگ کناری بکشی و باز هم برخورد خواهی کرد می ترسم.از اینکه بعد از کلی غر زدن و گفتن دوست دارم یکی از اینایی که سیگار می کشن و با سیگار بسوزونم و کی آخه تو جای شلوغ سیگار می کشه و کلی اوقات تلخی و از این نظریه ها و به ذهن آمدنی های بی فکر بر زبان آورده شده و آبروی خودم و خانواده ام را ببرم و کسی که تازه همسفرم است یک وقت به کس دیگری بگوید چه دختر کم تحملیه و زود جوش میاره و چه بی ادبه می ترسم.از اینکه روز اول نجفم رفت و یک زیارت کوچک هم نصیبم نشده می ترسم.از اینکه برای دانلود کردن سریال برای راه برگشت ۵۲ساعته بیشتر با دوستم صحبت می کنم تا اینکه چه باید بخواهیم و حال و هوا چطور است و از کدام حرم و امام حس بهتری گرفتی می ترسم.آری،این زلزله از انفجار واژه هاست و مرکزش روح دختریست بلاتکلیف.درونش بیهودگی موج می زند.درگیری های بی معنی و حسرت بار نصفه نیمه های ذهنش اژدها شده،برگشته اند و انقدر به ارزش هایش فکر نکرده و باورش را قوی نکرده و ذره ای تغییر نکرده است دارد خودش خودش را که از دست رفته نابود می کند...» ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
امشب بگذریم تا از ما بگذرند...✨🌱
فرمودند امشب تلاش کنید در جمع صاحب‌نفسان احیا کنید خود را به جماعت برسانیم حتما در بین جماعت، صاحب‌نفس پیدا می‌شود...
در سال‌های اخیر امور مساجد هم وارد حوزه تولید محصول رسانه‌ای شده و کارهای خوب و قابل قبولی ارائه کرده است، از جمله مجموعه که به معرفی مساجد فعال با معیارهای ارزشمند می‌پردازد و برجسته بودن بخش‌های فرهنگی و تربیتی و اجتماعی و حتی علمی مساجد در آن قابل توجه است. امروز مجموعه تولیدی دیگری از امور مساجد را قبل از پخش دیدم که جذاب‌تر و متفاوت‌تر از مجموعه قبلی بود و نشد که اینجا درباره‌اش نگویم. آیتم‌های کوتاه ۳ یا ۴ دقیقه‌ای است که توسط دو نوجوان، مساجد مختلف شهر را وقت افطار روایت می‌کند و به آن‌ها از جهات مختلف امتیاز می‌دهد. مثلا نورپردازی مسجد، نظم و نظافت، مشارکت نوجوانان، سبک و سیاق امام جماعت، شکل پرده و صندلی و آبدارخانه و برنامه‌های فرهنگی و موارد دیگر ... فضای فان و نوجوانانه‌ی برنامه و نقش‌آفرینی خوب راوی‌گزارشگران نوجوان، جذابیت متفاوتی به برنامه بخشیده است. در مسجدگردی نقش‌آفرینی کودک و نوجوان در مساجد محوریت دارد و حال خوبی که ایجاد می‌کند به همین موضوع مربوط است. جای تبریک و قدردانی دارد که مساجد در سالیان اخیر از اتوبوسی بودن فاصله گرفته‌اند و کودک و نوجوان، جای انبوه صندلی‌های مستقرشده در صفوف نماز را - که نشان‌دهنده‌ی جمعیت غالب کهنسال در مسجد بود - گرفته‌اند. ✍ ف‌. حاجی وثوق @ghalamzann
خلاصه و شفاف‌ و بدون تعارفش اینه که راهپیمایی روز قدس یک‌ فرصته برای اینکه موافق و مخالف ظلم، صف‌شونو مشخص کنند، فرصتش هم قابل قضا کردن نیست، این نوع فرصت با این دامنه اثربخشی، فقط همینه! و جایگزین و مشابه هم نداره، در عین حال آسون‌ترین راه ممکن هم هست، بدون اینکه خطری آدمو تهدید کنه و زیر بارش موشک و بمب قرار باشه بجنگه، پس هیییچ توجیهی برای نرفتن نیست خط سیاسیم یا حتی اعتقادیم هرچه که هست بحثش جداست روز قدس فرصت اینه که اعلام کنم تو صف ظلم نیستم و هر عددی به جمعیت مخالف ظلم اضافه بشه در حذفش زودتر عمل می‌کنه و همین... ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
کوچولوی ۷۳۱ روزه من! امروز در هشتم فروردین برابر با دومین گردش زمین به دور خورشید عمرت کامل شد و به لطف خداوند ۲ سال است که مهمان دنیا هستی و به قدر ۲ سال تجربه و اندوخته داری و دنیادیده هستی! حالا کلمات زیادی را تلفظ می‌کنی، جملات سه کلمه‌ای می‌سازی و با مفاهیم بیشتری آشنا هستی، آن‌قدر که همین دیروز برای اولین بار گفتی «دوس ندالم» و توانستی احساست را نسبت به چیزی که نمی‌خواهی، یعنی حمام کردن، ابراز کنی! به اندازه‌ای که بزرگ شدی، ترس‌هایت هم جدی شده‌اند. روزگاری از چیزی نمی‌ترسیدی اما حالا به قدر آگاه شدنت، ترس را می‌فهمی و کلمه «تَسیدم» را زیاد استفاده می‌کنی. حالا خودت تصمیم می‌گیری، تلاش می‌کنی کارهایت را بدون کمک انجام بدهی و‌ حتی از گرفتن دست بزرگترها پرهیز می‌کنی! این‌ها نشانه‌های بزرگ‌شدن است و من آرزو می‌کنم تو و همسالانت بزرگ‌شدن را در روزگار تجربه کنید تا طعم شیرینِ حد اعلای عقلانیت و ایمان و یقین در جان‌تان بنشیند. ✍ ف. حاجی وثوق @ghalamzann
می‌شود از ارزش‌ها دفاع نکنید؟! و مطالبه‌گری نکنید ؟! و نماینده انقلابی‌ها و متدینین نباشید؟! وقتی بلد نیستید وقتی خود‌کنترلی ندارید وقتی تعادل روحی ندارید وقتی صداقت ندارید می‌شود عجالتا احساس وظیفه نکنید؟! دلم برای سوخت!... ✍ ف‌. حاجی وثوق @ghalamzann
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊 هرکس به زبانی صفتِ حمد تو گوید... (رشته کوه البرز ـ ۱۳ فروردین ۱۴۰۴) @ghalamzann
اینجا "دارد" شهید می‌شود، "دارد" یعنی در لحظه، زمان حال، چیزی که جریان دارد، در حال روی دادن است، او دارد شهید می‌شود، یعنی دارد جان عزیزش را، در همین لحظات، دو دوستی تقدیم می‌کند! و من، ذهن و دلم، همیشه کنجکاو و درگیرِ اتفاقی‌ست که اینجا دارد بین زمین و آسمان رخ می‌دهد... @ghalamzann
قلمزن
#اعلام_نیاز #شیرخشک برای تأمین شیرخشک نوزادان محروم از شیر مادر، در چند روستای کم‌برخوردار، نیاز ب
به لطف خداوند و همت شما خیرین محترم، برای ۱۹ نوزاد ساکن در روستاهای محروم، تهیه گردید. در دنیا و عقبی آبرومند و سعادتمند باشید...🌱✨
قلمزن
اینجا #آقا_مرتضی "دارد" شهید می‌شود، "دارد" یعنی در لحظه، زمان حال، چیزی که جریان دارد، در حال رو
اصغر بختیاری می‌گفت مین که زیر پای منفجر شد رفتم بالای سرش بازوشو گرفتم و گفتم هیچی نیست حاجی الان برمی‌گردیم عقب آقا مرتضی نگاهی کرد و گفت چی میگی اصغر! فکر می‌کنی می‌ترسم؟! و من شرمنده شدم از حرفی که زدم... منم شرمنده شدم آقای بختیاری! @ghalamzann