Poyanfar - Man Iranamo To Araghi (128).mp3
6.02M
کربلا واسم ضروریه حسین!
دارم میمیرم...
@ghalamzann
#بچههای_هیئت
#روایت_انسان
مراسم عزاداری اگرچه محل عزاداری است اما تا عزادار نداند که چه خبر شده و کیست و کجای عالم ایستاده و برای چه عزاداری میکند، اتفاقی نخواهد افتاد و هرساله یک رفتار تکرار میشود بدون آنکه قبل و بعدِ عزادار تغییری کرده باشد،
شاید بهترین موضوع وسط شبهای عزا برای دخترهای کوچک و بزرگ طرح آفرینش انسان بود،
"بچهها قرار است از جذابترین قصه عالم هستی حرف بزنیم"
و بچهها حتی وسط مراسم عزا قصه شنیدن را دوست دارند!
همه چیز آفریده شده بود همه داشتند مثل بچههای خوب کارشان را میکردند،
آنهمه فرشته آنهمه موجود خوب و بیدردسر،
چندطبقه آسمان، زمین و طبیعت و موجوداتش و و و همه چیز بود که خدا خواست انسان هم باشد،
یک خبر مهم در عالم پیچید خبرنگارانِ خدا خبر را به همه جا رساندند..
"خانوم! مگه اونموقع خبرنگار بوده؟...
مگه گوشی داشتند؟... روزنامه میخوندند؟...
تلویزیون هم بوده؟..."
خبر به همه رسید،
قرار است موجود تازه خلق شود
اشرف مخلوقات!
"خانوم! فرشتهها که بهتر بودند..."
خداوند همه را جمع کرد یکی گفت ما که هستیم چرا او... یکی گفت او دردسر ایجاد میکند...
یکی گفت چه نیازی به بودنش...
و خداوند اورا آفرید و نشانش داد
و به او افتخار کرد،
بعد به همه گفت به او سجده کنید،
همه سجده کردند غیر از...
" خانوم! شیطون... "
همه سجده کردند غیر از ابلیس،
و اولین حسادت در عالم اتفاق افتاد و اولین تکبر و اولین سرپیچی در ملکوت،
او خودش را بهتر میدانست!
"خانوم چقدر پررو بوده شیطون با اونهمه بدی خودشو بهتر میدونسته..."
ابلیس هزاران سال عبادت میکرد،
در ملکوتِ خدا خطیب بود و هدایت میکرد،
اتفاق به این سادگیها نبود،
دلش که به درد آمد فریاد کشید و قسم خورد که دست از سر انسان برنمیدارد و وسط همه انتخابهایش خواهد آمد،
و قصه انسان رفت تا به شب آخر برسد جایی که ربطش با کربلا باید روشن میشد
و بچهها کنجکاوِ به آخرش رسیدن...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
برای اینکه بتوانید
نداشتنِ چیزی یا کسی یا اتفاقی را
تحمل کنید
راههای مختلف وجود دارد
و توصیههای مختلف
اما همیشه کارساز نیستند
گاهی انس آنقدر جدی میشود که
امتحان کردن هر راهی
فقط سرگرم کردن خود است
بعضی وقتها
گویی رزق آدمها چشیدن یک انس است
و بعد نداشتنش
با همه رنجی که دارد
بخشی از زندگی و تقدیر ماست!
@ghalamzann
وقتی برای کسی مهم میشوید
همهی احوالات شما برایش مهم میشود
کمیت یا کیفیتِ بودنتان
طولِ نبودنتان
سکوتهایتان
حرف به حرف کلماتتان
و بقول امروزیها آنلاین شدن و نشدنتان
سعی کنید برای کسی مهم نشوید
اما اگر شدید
سعی کنید باعث نگرانیاش نشوید...
*این جملات
فقط برای کسانی قابل درک و دریافت است
که در زندگی،
کسی یا کسانی برایشان مهم شده باشند!
@ghalamzann
قلمزن
کربلا واسم ضروریه حسین! دارم میمیرم... @ghalamzann
کار من امسال
صبوریه حسین
دارم میمیرم...
@ghalamzann
هدایت شده از کتابخانه بچههای محله نوفل
#قهرمان_دهههشتادی
بچه های خوب محله
دهه هشتادیهای عزیز
میخوایم یه قهرمان از نسل خودتونو بهتون معرفی کنیم،
یه قهرمان که جای قصهاش توی کتابهای درسی شماست تا همه بدونند دهه هشتادیها چقدر میتونند کارهای بزرگ انجام بدن، حالا دیگه میشه کنار قصه #دهقان_فداکار قصه #نوجوان_فداکار دهه هشتادی رو توی کتابها نوشت🌸
چند روز قبل #علی_لندی نوجوان 15 ساله وقتی دید خونه همسایه آتیش گرفته رفت داخل آتیشها و همه تلاششو کرد تا آتیش خاموش بشه و دو خانمی که مادر و خواهر شهید بودند،
نجات پیدا کنند.
علی خودش تو آتیش سوخت اما مثل یک قهرمان واقعی از خودش گذشت تا بقیه رو نجات بده،
خوش بحال شما دهه هشتادیها که ازین قهرمانان بزرگ دارین🌸
@bookdokhtaraneaftab
Amir Kermanshahi - Cheshmato Beband 1 (128).mp3
4.6M
به نداریِ این روزهای خالی
رحمی...
@ghalamzann
انا لله و انا الیه راجعون🏴
خداوند به اهل زمین رحم کند
وقتی ستونهایش میروند...
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اربعین
هماکنون
معبر حسینی
مسیر پیادهروی حرم مطهر
مشهد مقدس
جاماتدگان...
@ghalamzann
#تناقض
#قانون_کشکی
#اربعین
گفته بودند رفتن به سفر اربعین ممنوع است، مدتی گذشت، گفتند ظرفیت 30 هزارنفر وجود دارد، موکبداران میتوانند بروند، مدتی گذشت، گفتند سهمیه 60 هزارنفر با شرط دو دوز واکسن و پیسیآر منفی و ویزای آماده و ثبت سماح و ظرفیت موجود و...
کمکم خبرها رسیدند
کسانی که بدون تزریق واکسن رفتند
کسانی که تست پیسیآر ندادند
کسانی که قفل مرز را شکستند
و همه کسانی که هر لحظه بدون حتی ویزا و پاسپورت دارند عبور میکنند و میروند،
دلمان سوخته قبول
اصلا لیاقت رفتن هم نداشتیم قبول
اما یک تناقض بزرگ را نمیفهمم
آیا ضمانت محکمی به نام قانون در این مملکت وجود دارد یا خیر؟!
آبا قانونمداران آدمهایی هستند که مضحکه عام و خاص که نه، باید مضحکه حسرت و تمنای دل خودشان شوند که دیدی باز با احترام به قانون سرمان کلاه رفت؟!
و بقول استادی عزیز مرزهای توفیقداشتن و نداشتن بین جماعت جابجا شود که حکما هر رفتنی طلبیدهشدنی داشته و هر نرفتنی نالایقی بوده است!
در مملکتی که قانون مورد احترام مسئولان نباشد، هرگز مورداحترام مردم هم نخواهد بود، حتی اگر رسانه ملی گلوی خودش را پاره کند و قانونگذار انواع جریمه برای بیقانونی تعریف کند،
باز بچههای ما یاد خواهند گرفت که قانون فقط کشک است و جامعهای که قانونش حرمت نداشته باشد، مملکتداری در آن غیرممکن خواهد شد
و سالهای بعد دیگر کسی قانونی را جدی نخواهد گرفت و اعتماد از دست رفته بازنخواهد گشت،
کاش متولیان توجه کنند
آسیبی که به اعتماد مردم وارد میشود به این راحتیها قابل جبران نخواهد بود.
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
برای سنجش معرفت
و واقعی بودن باور
و فاصله نداشتن حرف تا عمل
گاهی
آدمهای ظاهرا معمولی
میشوند خودِ خودِ خودِ
خطکش
و معیار
و سنجه
و میزان!
و فاصلهها رو میشوند
و بیچارگیها
و ادعاها
وامصیبتا...
@ghalamzann
انگار که یک کوه
سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده
بعد از تو جهانم...
@ghalamzann
شب آخر شب تعیین تکلیف بود!
هرشب یکی از بچهها زیارت عاشورای اول مراسم را میخواند و این بخش چون فقط گوش کردن میخواست و تعاملی در کار نبود، احتمالا دوست داشتند نباشد یا تمام شود،
اگرچه حضور توأمان دخترها از سن 6 سال تا 18 و 19 سال، انتخاب محتوا را دشوار میکرد
اما چاره ای نبود مجلس امام بایستههای خودش را دارد، کوچکترها باید درگیر شوند و بزرگترها خسته نشوند و حظی ببرند،
وقتی کوچکترها نقاشی میکشیدند وقت مناسبی برای گفتگو با بزرگترها بود،
از آفرینش انسان گفته شده بود و سوال این بود که بعد از اینهمه آفرینش خوب و بیدردسر همه موجودات،چه لزومی داشت که خداوند بخواهد انسان را بیافریند،
مگر انسان که بود و قرار بود چه شود؟
بچهها نظرات مختلف داشتند و حرفهای خوبی میزدند، دریافت خودشان از تفاوت انسان و دیگر موجودات را میگفتند اما به موجودات ملکوتی که میرسیدند سکوت میکردند
و چیزی نمیدانستند،
از عقل انسان میگفتند و کارهای خوبی که میتواند انجام بدهد،
اما این سوال همچنان بدون پاسخ بود بقیه هم عقل دارند بقیه موجودات بدون ایجاد دردسر کارشان را میکنند،
چرا انسان؟ اصلا چرا اشرف مخلوقات او باشد؟
گفتگوها کردیم تا به "اختیار" و حق انتخاب رسیدیم، قرار شد مثال انتخاب را بچهها بزنند، از انواع انتخاب گفتند، حتی از انتخاب بین دیدن فیلم موردعلاقه و نماز اول وقت...
ارزشمندی اختیار با چندمثال روشن میشد مثلا اینکه "بچهها اگر دست وپای ریحانه رو ببندیم تا نتونه کاری انجام بده اما حسنا آزاد باشه تا هرکاری خواست انجام بده،
میشه بخاطر اینکه ریحانه هیچ کار بدی نکرده بهش جایزه داد یا بگیم حسنا بهتر از ریحانه است چون تونسته کار خوب انجام بده؟!" فکر میکردند و به شیرینی اختیار میرسیدند،
در گفتگوها گرهها آشکار میشدند
و چقدر خوب بودند این گرهها،
وقتی اهمیت انتخاب روشن شد،
رسیدیم به زیارت شریف عاشورا،
بچهها زیارت عاشورا همان زمان انتخاب است، انتخاب میکنیم و اعلام میکنیم که کدام طرف ایستادهایم،
تکلیف دوستیها و دشمنیهایمان روشن میشوند، هربار که میخوانیم اعلام میکنیم کدام طرفیم، هربار پای حرفمان را امضا میکنیم...
و بچهها اگرچه بچه هستند اما فرق بیَمرامی و بیمعرفتی را با دوستی و وفاداری خوب میدانند و معنای عهد و قول و قرار را خوب میفهمند...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم!
دخترک شاید یکسال ونیمه است
وارد مسجد که میشوند خودش را طوری محکم به بغل مادر چسبانده که گویی ترس از جدا شدن دارد، مادر مینشیند و دخترک را کنار خودش میگذارد، دستهای دخترک خیلی سخت از مادر جدا میشوند،
کمی دیر به نماز رسیدهاند، جلوی دخترک يک مشت خوراكي مي ريزد و به نماز میایستد،
دخترک برای لحظاتی سرش به خوردنیها گرم ميشود اما ناگهان سرش را بلند ميكند
و مادر را ميبيند،
ميآيد جلوي مادر مي ايستد،
آرام ميگويد مامان!
مادر نماز میخواند...
چادر مادر را ميکشد... مامان!
مادر نماز ميخواند...
با شدت بيشتر چادر را ميكشد:
مامان...مامان...مامان...
بغضش میترکد، فرياد ميکشد: ماماااان....
چندنفر سعی میکنند آرامش کنند،
و سرش را به هر چیزی گرم کنند،
.يكي خوردنی ميآورد، يكي گوشیاش را باز مي كند و گربه رقصانش را نشانش ميدهد، يكي برایش ترانه کودکانه پخش میکند، یکی از داخل کیفش عکسی را درمیآورد و نشانش میدهد،
یکی عروسک دخترش را میگیرد و سعی میکند به دست بچه بدهد،
يكي...يكي...يكي...
اما دخترک فقط فرياد میزند:
مامان...مامان...مامان...
بغلش ميکنم تا راهش ببرم تا آرام شود تا سرش را گرم كنم!! اما با قدرت تلاش میکند خودش را از بغل بیرون بیندازد، دستانش را به سمت مادر دراز كرده و جيغ مي كشد: مامان...مامان...مامان...
دخترک فقط يک "نگاهِ" مادر يک "توجهِ" مادر يک "لبيكِ" مادر يک "جانِ دلم ِ" مادر آرامش ميكند!
گویی همهی دنيا و همهی قشنگيهایش و همهی جاذبههایش و همهی چشمكهایش فقط و فقط بيقرارترش کردهاند!
دخترک نگاه مادرش را ميخواهد،
چند دقيقه...فقط چنددقيقه مادر نگاهش را از او برداشته است!
با اين كه دلش با اوست
با اين كه همه ي محبتش به اوست
اما دخترک دارد مي ميرد
دارد جان میدهد...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
قلمزن
اغفرلی الذنوب التی تغیر النعم! دخترک شاید یکسال ونیمه است وارد مسجد که میشوند خودش را طوری محکم ب
به حرمت علامت سوال دوستان
در تببین ربط موضوع:
کاش بمیریم
کاش جان بدهیم
وقتی که میخواهند سرمان را گرم کنند
و حواسمان را پرت،
وقتی چشمکزنها مجذوبمان میکنند!
کودکان به واقع موحدند...
@ghalamzann
#اربعین
#پزشک_ایرانی
اربعین پر از تصاویر زیبا و کمنظیر است
پر از شگفتیهای بغضآور،
اما این روزها کمتر تصویری
این همه زیبا و دوستداشتنی بود،
دو پزشک ایرانی در مسیر اربعین،
خودشان را به سه زبان معرفی کردهاند
تا زائرین بدانند و مراجعه کنند.
کاربران فضای مجازی با ملیتهای مختلف
درباره خدمات گسترده این دو پزشک،
مطالب مختلف نوشتند
و عکسالعملهای متفاوت داشتند.
@ghalamzann
روز و شب را
همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم
روز و شب
زان شبی که وعده کردی
روز وصل
روز و شب را میشمارم
روز و شب
@ghalamzann
اي تيغ!
پا برهنه بيا رو به روی من
حاجت به استخاره ندارد
گلوي من!
خون مرا بريز و
مرا سربلند كن
دامن مزن
به ريختن آبروی من!
بشكن سفال جسم مرا زودتر
كه جان
چون می
نفس نفس نزند در سبوی من...
@ghalamzann
تهرانِ دوستداشتنی...
نه به جهت پایتخت بودنش
نه به جهت بزرگ بودن و شلوغ بودنش
فقط به خاطر همه خاطرات خوبی
که ثبت کرده است
به دلیل مجاورت با بهترینها
و بودن کنار کسانی که
مسیر زندگیات را تغییر دادهاند،
تهران همیشه یادآور همهی اتفاقات خوب
کودکی و نوجوانی و اوانِ جوانی است،
شهری که وامدار آنم...
@ghalamzann
#مادربزرگ جایی بر بلندیهای شاه البرز زندگی میکند،
کوهستانهای مرتفع
که در تابستان هم برف برآنها خودنمایی میکند و سرمای مطبوعش همیشه هست
با طبیعتی به غایت زیبا و چشمنواز
با درههایی عمیق و کمنظیر
و رودخانههایی پرآب
و باغها و مزارعی حاصلخیز...
مادربزرگ فرزند کوهستان است
و همانقدر محکم و مغرور و خستگیناپذیر
آنقدر که در اواخر 92 سالگی
هنوز پادشاه خانه است
و هنوز باغ و باغچه و خانه تحت فرمان او هستند.
همیشه همه چیز باید مرتب و منظم و برقرار میبود،
سبزیها به موقع جمع شوند،
گل محمدی به وقتش چیده شود،
میوهها به موقع تکانده شوند،
آلبالوها و گیلاسها و آلوها یا مربا شوند یا روی پشتبام برای خشکشدن پهن شوند،
گردوها و فندقها جایگاهشان همیشه متفاوت بود، با دفت بیشتری چیده میشدند و تکلیفشان معلوم میشد،
و مادربزرگ بر دانه به دانهی همهچیز نظارت میکرد،
گلگاوزبانش را میچید و برای طول سالش خشک میکرد و سبزیهای معطر باغچهاش که تا مشهد میآمدند،
و عطر غذای آتشیاش که وقتی از کوه و گردش برمیگشتی تمام باغ را پر کرده بود،
مادربزرگ همان مادربزرگ است اما اندکی تکیده و کمتوان،
جسمش دیگر یاری نمیکند اما روح پرتوانش همچنان در تلاش است.
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
صبحهای #روستا آن هم یک روستای کوهستانی را نمیشود از دست داد،
باید در روستا صبح زود از خانه بزنی بیرون یعنی وقتی آفتاب میخواهد از تیغه این کوههای سر به فلک کشیده
سر بزند، وقتی سرمای هوا جانسوز است و مه و شبنم همه چیز را خیس کرده است، باید بزنی بیرون و بروی همه جا را خوب ببینی و بو بکشی،
صدای آب اینجا شبیه جریان نیست شبیه غرش است، غرش آبهای حجیم
که توفنده و پرقدرت میتازند و از دل کوه میروند، اینجا سرزمین پرآبیست که کمبود آب هیچوقت در آن معنایی نداشته و درختان پربارش هرگز طعم بیآبی را نچشیدهاند،
چشمه وسط روستا همچنان میجوشد،
صدای آبشار از بالای کوه صبحها خوبتر شنیده میشود و پرندهها و عطر آتشی که شاید جایی همین اطراف کسی روشن کرده باشد،
زندگی اگر فقط همینها بود، همین خانه کاهگلی که عطر گِل و خاکش آدم را سرمست میکند، همین ظروف ساده و نمد و گلیم و اجاق آتش و اشکافهای چوبی که بوی عشق میدهد،
اگر همینها بود، آدمها هرگز نمیمردند،
اگر زندگی میشد همینقدر بیتکلف باشد
حکما رنجهای نابجا به وجود نمیآمدند
و فاصلهها ایجاد نمیشدند
اگر میشد زندگی را همینقدر زیبا و معطر و خوشطعم داشت،
نه منی میماند نه تویی نه بده بستانی نه گله و شکایتی،
حیف از روستایی که بخواهد آلوده به تکلفهای شهری شود و حیف از روستاپروردهای که بخواهد بهشتش را ترک کند و گرفتار شهر شود،
خدا نیاورد...
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann
#نازی_عمه
این اسمیست که همه او را به آن میشناسند، یک پیرزن 95 ساله
به غایت دوستداشتنی و زیبا و مهربان و بیآزار با همه ویژگیهای یک زن،
به جهت لطافت، زیبایی،صدای ظریف، محجوبیت،معصومیت و حتی مظلومیت،
اهل کار و تلاش و گذشت و فداکاری...
بزرگترها از زیبایی جوانیاش میگویند اما همین امروز هم میتوان زیبایی و ملاحت را در صورت چروکیدهاش دید،
توانش نسبت به گذشته کمتر شده است اما تلاشش را میکند،
در هوای سرد این منطقه،
برای رفتن به دستشویی باید یک سربالایی را برود و میرود،
کمرش کاملا خمیده اما خم به ابرو نمیآورد، کارش را میکند،
راهش را میرود و از روزگار شکایتی ندارد،
هرازگاهی یاد داغ گلپسرش میافتد چشمانش اشکی میشوند اما نفس گریه کردن ندارد، اشکها بیصدا میریزند
و صبورانه زندگی را ادامه میدهد.
میپرسم زمستان هم اینجا میمانید؟
میگوید بله...
در منطقهای که سردی و برف زمستانش را کمتر کسی تاب میآورد.
نازیعمه یکی از معدود زنان چندنسل گذشته است،
استوار، کم توقع، صبور، پرتلاش،
پرامید، بانشاط و باایمان،
کاش میشد این نسل برایمان بماند
و بزرگتری کند و سکاندار سرگردانیهای نسلهای بعدی باشد.
ف. حاجي وثوق
@ghalamzann