eitaa logo
قنداب(واحد خانواده موُسسه مصاف)
21.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
143 فایل
واحد خانواده مؤسسه مصاف ارتباط با ما 👇🏻 my.masaf.ir/r/eitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین گوجه خیار🍅🥒 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
❤️حریم عشق 📝پرده اول ❤️‍🔥پا تند می کند به امید هرچه زودتر رسیدن... بیش از اینکه نگران باشد عصبانی ست. هنوز نمی‌داند کم و کیف ماجرا چیست اما خودش را برای یک دعوای حسابی آماده کرده... نفس نفس زنان می رسد و... هنوز متوقف نکرده زن بچه به بغل مضطرب مقابلش را بی ملاحظه به باد ملامت می‌گیرد: _آخرش کار خودتو کردی دیگه؟ خیالت راحت شد؟ همینو میخواستی مگه نه؟ به جای زن جوان مردی که پشت سرش ایستاده جلو می‌آید و او را دور کرده به طرف خود می‌کشاند: آروم باش آقا خسرو... به این بنده خدا چه کار داری؟! اونم نگرانه... اتفاقه دیگه پیش میاد حالا ان شاءالله چیز مهمی نیست بیا بشین... با کف دست عرق از پیشانی می گیرد و شوهر خواهرش را کمی عقب می‌راند: کجاست دخترم؟ این بار زن جوان به شوهرش جواب می‌دهد صدایش از نگرانی به لرزه افتاده و دست‌ها و لب هایش از ترس یخ کرده: _بردنش عکس بگیرن... بی آنکه به همسرش نگاه کند عصبی می‌پرسد: به هوش بود؟ _تا اینجا که به هوش بود... صدای خسرو هم می‌لرزد از نگرانی: چقدر بهت گفتم حواست به این بچه باشه قرار بود واسه این بچه مادری کنی نه اینکه... _لا اله الا الله کوتاه‌ بیا آقا خسرو... تقصیر این بنده خدا چیه؟! بچه ست دیگه با هم سن و سال هاش بازی میکرده تو کوچه... از کوچه میرن بیرون بعدم که... ماشینه دیگه ممکن بود به هرکدوم از بچه‌ها بزنه... به خدا هانیه منم باهاش بوده... آقا جواد، شوهر فرخنده خواهر بزرگ خسرو، قصد میانجیگری داشت اما داغ دل این پدر را تازه تر کرد: اون راننده کجاست الان؟ _هست نگران نباش... کلانتریه... سرش را توی دست گرفت و روی نزدیک‌ترین صندلی نشست: _آخه جواد آقا اگه بدونی چقدر بهش سفارش کردم تو این دو سه روز که مثلا اومدیم مسافرت من کلی کار دارم تو حواست به این بچه باشه... الان اگه بلایی سرش بیاد من جواب مادرش رو چی بدم این بچه یتیم رو سپرده به من... سپیده هم به حرف می آید: می‌بینی آقا جواد فکر زن مرده ش هست فکر من بدبخت که بچه به بغل اینطوری دارم میلرزم نیست... من واسه این بچه هیچ کاری نکردم نه؟ خیلی بی چشم و رویی خسرو! من اگه نبودم با یه بچه چندماهه مادر مرده چه کار می خواستی بکنی؟ اومدم شدم پرستار بچه ت چهار سال بزرگش کردم آخرش هم شدم زن بابا...! آقا جواد که هم سن و سال بیشتری داشت و هم جا افتاده تر بود مدام ناچار به میانجی بود: شما کوتاه بیا سپیده خانوم حالا این بنده خدا حالش بده یه چیزی میگه... خسرو اما از شدت ناراحتی مراعات را بوسیده بود و کناری انداخته بود: مگه دروغ میگم؟! این بچه همیشه خار چشم تو بوده... از روز اول به خاطر اون اومدی تو خونه من وگرنه که من بعد از سحر خدا بیامرز هرگز... سپیده_ ا... ببین چی داره میگه شیطونه میگه... آقا جواد_تورو خدا تمومش کنید آخه الان وقت این حرفاست؟ شما الان باید دعا کنید خدا رحم کنه و مشکلی برای شیرین پیش نیاد نه اینکه به هم بپرید خسرو_ ول کن آقا جواد اگه به دعا حل می‌شد که اصلاً بلا سر این بچه یتیم نمی‌اومد. مادر ما هم نمیدونم چه اصراری داره خونه رو مسجد کنه هر سال.. کلی کار ریخته سرشون بچه ها رو ول کردن به امون خدا... کاش اصلاً نمی اومدیم همین چند روزم بس که زنگ زد گفت دلم تنگ شده شهراد رو بیارید ببینم راه افتادیم اومدیم آقا جواد_این اتفاق تو هر شلوغی ممکنه بیفته آقا خسرو چه هیئت و تکیه چه مهمونی و پارک چه ایران چه امارات چه هر جای دیگه بعدم پیرزن نمی گفت شما خودتون نمی خواستید بچه رو بیارید مادربزرگش ببینه؟ بنده خدا از همون شیش هفت ماه پیش که زنگ زدی گفتی پسرت به دنیا اومده هر روز داره میگه کاش قبل مردنم نوه م رو ببینم مگه چقدر راهه از دبی تا اینجا خسرو_بحث راهش نیست بحث همین مشکلاته وقتی کسی نیست از این بچه مراقبت کنه... سپیده_تو رو خدا می‌بینید مزد دستمو چطور میده؟ فقط این بار نیستش که آقا جواد چهار ساله همین آشه و همین کاسه... من به شیرین مثل بچه خودم می رسم ولی کافیه سرما بخوره یا بیفته سر زانوش زخم بشه.. نمیدونید چه قشقرقی به پا میکنه! خب بچه ست دیگه نمیتونم که ببندمش به خودم انقدری که سر شیرین حساسه سر این بچه شیر خور حساس نیست خب منم مادرم دلم میشکنه وقتی می‌بینم این قدر به بچه اش می رسم آخرش بین بچه من و اون فرق میگذاره جواد_سپیده خانم انقدر بچم و بچه‌ش نکنید شیرینم دختر خودتونه شما هم آقا خسرو انقدر وسواس به خرج نده خسرو_ای آقا وسواس به خرج دادم و انقد سفارش کردم بچم الان رو تخت بیمارستانه اگه نمی کردم چی میشد! سپیده_یه جوری میگه که انگار من از قصد بچه رو انداختم جلوی ماشین! اگه مادرش هم زنده بود ممکن بود یه همچین اتفاقی براش بیفته غیر از اینه؟ خسرو_من نمیدونم فقط برو دعا کن بلایی سر شیرین نیاد وگرنه... آقا جواد_لا اله الا الله... تمومش کنید صلوات بفرستید بیا دکترش داره میاد آقا خسرو پاشو بریم ببینیم چی میگه...
🖋 ادامه دارد... 💝 کانال واحد خانواده موسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
🏴اَینَ الطّالبُ بِدَمِ المقتول بِکَربَلا... 🏴کجاست آنکه خون جدّ بزرگوارش را انتقام کشد... 🖤 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🖤 @ghandab
4_5823228333361465942.mp3
1.5M
🎙 👤 استاد 📝 امیر المومنین برای ابا عبدالله اشک می‌ریخت... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
📝توییت واحد خانواده موسسه مصاف : میدونین امام حسین چجوری رباب رو دوست داشته؟ اینجوری که واسه ش اینجوری شعر میگفته👇 لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا * تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی * وَ لَیْسَ لِلاَئمی ‌‌فیها عِتابُ[۹] به جان تو سوگند! من خانه‌ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. آن‌ها را دوست دارم و تمامی ‌‌دارایی‌ام را به پای آن‌ها می‌‌ریزم و هیچ کس نباید در این باره به من عتاب کند. ١٤٤٣ 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خیلیامون هستیم که می‌دونیم عرف‌های ازدواجی این روزا همه‌ش منطقی و درست نیست و در عین حال میدونیم که خانواده‌مون به هزاران دلیل به این راحتیا نظر ما رو برای حذف یا تغییرش لحاظ نمی‌کنن. ❤️ این ویدیو رو ببینید تا یکی از راه‌هایی که می‌تونه کمک کنه خانواده رو برای همراهی و پذیرش خواسته‌های عقلی و منطقی خودمون برای ازدواج راضی کنیم رو بشناسید 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
4_5827809117846113172.mp3
2.53M
🎙 🖤تقویت روابط خانوادگی با روضه امام حسین(ع) 👤 استاد ١٤٤٣ 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🔗 http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
❤️حریم عشق 📝پرده دوم ❤️‍با احتیاط می‌نشیند و نگاهش را به روبرو میدوزد: گرسنه نیستی؟ ناهار بگیرم برات؟ خسرو سر میگرداند و با چشمهای سرخ به آقا جواد خیره می شود: شمارم از کار و زندگی انداختیم آقا جواد. شرمنده! من هستم شما برو.. فقط بی زحمت.. این سپیده رم ببر با بچه اینجا نمونه... آقا جواد دستمالی از جیب بیرون کشید و مقابل صورتش گرفت: آقا خسرو خداوکیلی روا نیست با خانومت اینطوری حرف بزنی اونم جلوی دیگران الان چند ساله همین شیرین رو تر و خشک میکنه؟ تو اون موقعیتی که چند سال پیش داشتی هر کسی قبولت نمیکرد. عزادار افسرده با یه بچه چند ماهه... گفتی میخوام برم دبی پیش پسرعموم واسه کار، از خونه و زندگی و خانواده و مملکتش دل کند همراهت شد، با اینکه همه میدونستیم که راضی هم نبود... درست نیست بخاطر شیرین انقدر بدخلقی کنی باهاش... یا هی با سحر خانوم خدابیامرز مقایسه ش کنی زنه حساسه بهم می‌ریزه... _آخه آقا جواد یه طرفه نگاه میکنی نگه داشتنش رو دیدی غر زدناشم دیدی؟ منت گذاشتناشم دیدی؟ دیدی... _آقا خسرو عیب زنت رو جار نزن زن و شوهر لباس همدیگه ان... طرف کدومه من بخاطر زندگی خودتون میگم انقدر منم منم نزن... اگر دوبار درست و حسابی بهش نشون میدادی که بابت نگه داری شیرین ازش ممنونی اونم بهتر و بیشتر بهش میرسید خوش اخلاق تر میشد همین کلی تاثیر میذاشت رو اخلاق خود تو رابطه تون بهتر و بهتر میشد میدونم یتیمی شیرین باعث شده روش حساس باشی ولی اینکه همش حساسیت نشون میدی اون رو هم حساس میکنه که این بچه طفل معصوم رو رقیب خودش ببینه... چانه خسرو بی اراده لرزید: این دلیل میشه که این بچه رو ول کنه به این روز بیفته؟ الان دکتر میگه سی تی اسکنش مشکوکه باید تکرار کنن شاید لازم باشه بستری بشه خب اگر طوریش بشه من چه خاکی به سرم بریزم آقا جواد آغوش باز کرد تا چشمهای اشک آلود خسرو را در آن گم کند: آروم باش مرد هنوز که چیزی نشده پیشواز مصیبت میری بعدم من که نگفتم این بنده خدا عمدا شیرین رو ول کرده... اتفاقه دیگه والا اگر مادر خودشم بود ممکن بود بیفته. تازه شما انقدر سفارش میکنی سپیده خانوم همش چشمش دنبال شیرینه من دیدم... خسرو را از آغوش جدا کرد و چشم به چشمش دوخت: گاهی اوقات هرچی هم احتیاط کنی اتفاق میفته حالا اگر اجازه نمیداد بره با بچه ها بازی کنه می نشست گریه میکرد خود تو میگفتی چرا بچه رو گریوندی... انصاف داشته باش آقا خسرو. این زن کم برای تو و زندگی و دخترت زحمت نکشیده اگر یکم بهش محبت کنی بهتر از اینم میشه من کاری ندارم اون چه ایراداتی داره اصلا هم نمیخواستم تو زندگیتون دخالت کنم فقط خواستم بگم آدم باید تغییرو از خودش شروع کنه بعد از بقیه توقع کنه. شما یه قدم بردار ببین چطور زندگیتون سر و سامون میگیره ان شاالله شیرین هم طوریش نیست و خیالت راحت میشه من دیگه باید برم خریدای امشب هیئت رو انجام بدم حاج خانم چشم به راهه سپیده خانم و شهرادم می‌برم صدای خسرو از شدت گرفتگی به سختی درمی‌آمد: اصلا میدونی کجاست؟ نمیدونم کجا گذاشت رفت... _به من گفت... گفت میرم نماز خونه بچه خوابش میاد بخوابونمش... دست آقا جواد به عنوان خداحافظی روی شانه خسرو نشست: زن مراقبت میخواد آقا خسرو... بیشتر حواست بهش باشه... کاری داشتی چیزی لازم شد بهم زنگ بزن.. فعلا یا علی... 💝 کانال واحد خانواده موسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
📝توییت واحد خانواده موسسه مصاف : سفر با بچه ۵ ماهه به سمت کربلا و حذر کردن از آوردن اسم "علی اصغر" ش بعد از شهادت ولایت پذیری و همراهی رباب با امام حسین رو نشون میده. اینجوری هوای همسرمونو داشته باشیم. https://twitter.com/Ghandaab1/status/1428054721042989060?s=09 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید ١٤٤٣ 🖤 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🖤 @ghandab
4_5823228333361465944.mp3
1.5M
🎙 👤 استاد 📝 حضرت رسول اشک ریختن را رحمت خطاب می‌کند... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤به امام حسین علیه‌السلام اعتماد داری!؟ بیایید دست‌کم به باورهای خودمون اعتماد کنیم... کافیه بشینیم پای حرف اعتمادکرده‌ها.... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
❤️حریم عشق 📝پرده سوم ❤️‍🔥منتظر شد تا بدون اضطراب و با حوصله سوار شود و بعد کودک را به آغوشش سپرد در را بست و خودش هم سوار شد دیرش شده بود اما با این وجود با آرامش رانندگی میکرد تا مادر و بچه اذیت نشوند چند دقیقه بعد، سپیده برای شکستن سکوت ماشین پیش قدم شد: تو رو خدا ببخشید اقا جواد از کار و زندگی افتادید امروز... لبخند کمرنگی روی لبهای آقا جواد نشست: اتفاقا آقا خسرو هم الان همینو بهم گفت چه تفاهمی! آه غلیظی از سینه سپیده خارج شد: ای بابا... کدوم تفاهم آقا جواد بخدا اگر بخاطر شیرین نبود تا الان هزار باره طلاقم داده بود نشنیدید مگه چی گفت؟ میگه اگر بخاطر شیرین نبود هرگز... بغض تبدیل به اشک شد و جمله اش را کامل نکرد آقا جواد دلخور از خسرو، رفع و رجوع کرد: اون حالش بد بور یه چیزی گفت شما جدی نگیرید خانومها ذاتا ریز بین و دقیق هستن ولی تو زندگی مشترک یکم فراموشکاری هم بد نیست تو دعوا که حلوا خیر نمیکنن یکی شما میگید دو تا اون میگه و کار بالا میگیره... پس چه بهتر که آدم وقتی عصبانیه حرفی نزنه سپیده_ شما به خودتون و فرخنده جون نگاه نکنید زندگی ما پر از گره و مشکله... _شما هم جای دختر منی سپیده خانوم. ولی اینجوری از زندگیت حرف نزن. ظاهر زندگی دیگران رو هم با باطن زندگی خودت مقایسه نکن ما هم مشکل داریم کمم نه ولی می سازیم مدارا میکنیم حل میکنیم زندگی بی مشکل که وجود نداره! سپیده رد اشک را از صورت گرفت: مشکلات ریز و درشت رو میشه تحمل کرد ولی هیچ زنی نمیتونه اینو تحمل کنه که فقط بخاطر بزرگ کردن بچه یکی دیگه توی زندگی شوهرش باشه... خسرو مثل پرستار بچه ش با من رفتار میکنه آقا جواد... خود من هیج ارزشی براش ندارم. خودتون که امروز از زبونش شنیدید. بارها اینو بهم گفته. بهش میگم اگر منو نمیخوای خب طلاقم بده. جواب نمیده... واقعا دیگه نمیدونم چه کار باید بکنم _دیگه این کلمه رو به زبون نیار دخترم. خودتون میگید جواب نمیده پس حتما زندگیشو دوست داره. وگرنه که یه پرستار برای دخترش میگرفت و تمام. شما الان بچه دارید یه نگاه بهش بکن بی پدر یا بی مادر بزرگ شدن حق این طفل معصومه؟ حقه که توی کشمکش بین شما بزرگ شه؟ سپیده آهسته با گوشه انگشت گونه پسر خوش خوابش را نوازش کرد و بغضش را فرو داد: چاره چیه مگه یه آدم چقدر تحمل داره. مملکت غریب از شوهرتم بی مهری ببینی و تحمل کنی؟ بخدا دارم افسرده میشم آقاجواد _حق کاملا با شماست ولی یکمم اونو درکش کن بعد از فوت خانومش واقعا داغون شد. دیگه همه وابستگیش به این بچه بود. شما شیرین رو رقیب خودت نبین اون طفل معصوم که گناهی نداره... _بخدا آقا جواد من شیرین رو دوستش دارم. خیلی هم بهش میرسم. ولی بس که خسرو سر اون با من جدل میکنه میترسم از این طفل معصوم متنفر بشم. مگه من دلم خواسته این بلا سرش بیاد؟ اگر خودشم بود بهش اجازه میداد بره بیرون بازی کنه... بخدا منم الان نگرانم فقط بخاطر این بچه دارم میرم خونه... _شما باید بپذیری شیرین برای شوهرت عزیزه شما هر چی رابطه ت با شیرین بهتر بشه خسرو بیشتر اعتماد میکنه و آروم میشه شما میتونی تا قیامت بگی حق با منه و من کوتاه نمیام ولی مشکلی حل نمیشه حق با شما هست ولی با این وجود شما برای اصلاح پیش قدم شو... بهش ثابت کن که خودش و دخترش رو با هم دوست داری و به زور اون بچه رو تحملش نمیکنی... سپیده فکری کرد و گفت: آقا جواد کسی نیست این بچه رو نگه داره وگرنه باز برمیگشتم بیمارستان پیشش بخدا... _با این بچه کسی از شما توقع نداره بری بیمارستان بمونی شما سعی کن با محبت به شوهرت بفهمونی که برای اون و برای شیرین ارزش قائلی... وارد کوچه ی تنگ خانه مادری خسرو شد و کنار در توقف کرد: بفرما... برید داخل من برم یکم خرید کنم و برگردم... راستی امشب شب علی اصغره.. میخوای چفیه و سر بند بگیرم از بازار برای پسرت؟ که امشب تو مراسم با لباس سفید تنش کنی؟ سپیده نگاهی به نوزاد انداخت و سر بلند کرد: نمیدونم والا... بهش فکر نکرده بودم _فکر کردن نمیخواد من میگیرم خواستی تنش کن... فعلا خداحافظ... 💝 کانال واحد خانواده موسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
❣امام علی(ع): ✨شناسه مرد، خرد اوست و زيبايى او مردانگى‌اش... ✨مِيزَةُ الرّجُلِ عَقلُهُ، و جَمالُهُ مُروءَتُهُ 📚غررالحكم حدیث 9749 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
4_5823228333361465946.mp3
3.9M
🎙 👤 استاد 📝 برای ابا عبدالله باید اشک ریخت و سینه زد... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
یک طلاق به ازای هر ۲ ازدواج در استان تهران 🔹طبق آمار اعلامی سازمان ثبت احوال کشور، نسبت ازدواج به طلاق به ترتیب در استان‌های سیستان و بلوچستان، خراسان جنوبی، ایلام، چهار محال و بختیاری و هرمزگان بالاترین و در استان‌های البرز، تهران، مازندران، مرکزی و گیلان پایین‌ترین در سطح کشور است. 🔹در استان‌های تهران، البرز و مازندران به ازای هر ۲ ازدواج، یک طلاق صورت می‌گیرد که پایین‌ترین عدد در سطح کشور است./ باشگاه خبرنگاران 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤تو حسین بچگی منی! ❣اونایی که خدا و امام‌حسین ندارن که هیچ ولی ماهایی که خدا داریم ، امام‌حسین‌ داریم، توکل و توسل داریم. ❣ماها نباید اینقدر راحت جلوی مشکلات قد خم کنیم. وقتشه یکم به اعتقاداتمون اعتماد کنیم رفقا، بسم الله! 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
❤️حریم عشق 📝پرده چهارم ❤️‍🔥توی آشپزخانه دستش مشغول ریختن چای برای عزاداران بود اما گوشش مشغول شنیدن حرفهای حاج آقای سخنران... او را میشناخت، توی همین محل قد کشیده بود و بارها در کودکی و نوجوانی همراه مادرش به همین هیئت خانگی آمده بود حاج آقا از قدیم سخنران مراسم این خانه بود و الحق فاضل و توانمند هم بود اما امشب حرفهایی می‌زد که سپیده اگر آقاجواد را خوب نمیشناخت یقین می‌کرد به سفارش او این حرفها را می‌زند: _این چند شب گفتم چقدر لازمه همه زوایای زندگی امام حسین و خانواده ش بررسی بشه نه فقط همون برش کوتاه عاشورا که همیشه بهش می‌پردازیم این آدمها که ما توی عاشورا باهاشون مواجه میشیم و از تصمیمات و برخورد درستشون در بزنگاه ها میگیم، یه زندگی چندین ساله دارن که اگر اونو بشناسیم میفهمیم چی شد که این آدم به این رشد رسید اگر وقت بگذاریم بریم به زندگی این شخصیتها قبل از عاشورا هم بپردازیم کلی درس زندگی برای چگونه خوب زیستن توش پیدا میکنیم... شبهای قبل درباره چند شخصیت حرف زدیم امشب هم چون شب علی اصغره میخوام از رباب بگم... شما به زندگی این زن نگاه کنید چند سال بیشتر از ازدواجش با اباعبدالله نمیگذره... از روز اول که وارد زندگی امام حسین شد، رقیه دختر امام رو که مادر نداشت بزرگ کرد، هر زنی نمیتونه چنین شرایطی رو قبول کنه بعد هم که پسر خودش به دنیا اومد، هنوز چندماهش نشده بود که با امام حسین توی این سفر سخت همراه شد نفس سفر اون زمان سخت بوده، با شتر توی گرما روزهای طولانی... خصوصا این سفر که خیلی هم خطرناک بوده و از روز اول مصائبش قابل پیش بینی بوده.. ولی حاضر نمیشه از همسرش جدا بشه... همراهش میشه... حتی وقتی بچه شیرخوارش از تشنگی دست و پا میزنه گله ای به امام نمیکنه حتی وقتی امام علی اصغر رو خونین و شهید از میدان میاره، باز هم رباب اعتراضی نمیکنه... چند ثانیه سکوت میکند تا صدای گریه های آرام و مقطع جمع فروکش کند و باز ادامه میدهد: حالا البته مقصود این نیست که خانمها در برابر هرکاری که آقایون میکنن باید سکوت کنن، طبیعتا اینجا جایگاه امامت امام حسین مطرحه، ولی بطور کلی آدم با نگاه به زندگی اهلبیت زندگی کردن رو یاد میگیره وقتی میبینه چطور با محبت و زیبا با هم زندگی میکنن با وجود مشکلات به این بزرگی، خنده ش میگیره از زندگی خودش که گاهی چطور با یک بهانه ساده جهنم میشه مخلص کلام اینکه خانواده باید بلد باشن زندگی کردن رو، قدر همو بدونن، این خانواده رو ببینید از هیچ فرصتی برای محبت کردن به هم مضایقه نمیکنن حتی وسط جنگ... اونوقت ما بعضی اوقات خودمون زندگی رو میکنیم میدون جنگ، جبهه بندی میکنیم روبروی هم قرار میگیریم انگار که طرف مقابلمون دشمنه! خانواده باید توی یه جبهه باشن نه مقابل هم! اشک چشمهایش را با سر آستین گرفت و سینی پر شده را روی میز گذاشت تا حنانه دختر بزرگ فرخنده برای پذیرایی ببرد همانطور مشغول کار در دل زمزمه می‌کرد: یا امام حسین اگر اونی که باید این حرفا رو بشنوه منم، شنیدم... من قول میدم دیگه بدخلقی نکنم... یه بار دیگه تلاشم رو میکنم برای این زندگی... فقط بلایی سر شیرین نیاد... صدای حنانه خلوت درونش را شکست: زندایی... سخنران رفت مداح اومده... _خب؟ _مداح میگه یه پسر بچه کوچیک بیارید تو مردونه دست من باشه هیچ کس تو مجلس بچه کوچیک نداره... مامان گفت بپرسم اجازه میدید... ته دل سپیده آشوب شد: مگه بیداره شهراد؟ _آره بیدار شد پیش مامانه... _آخه.. آخه سر و صدای باند گوشش رو اذیت میکنه حنانه با لبهای آویخته شانه ای بالا انداخت و سینی را بلند کرد که برود که سپیده نیتی کرد و فوری گفت: باشه حنانه جان به مامانت بگو ببردش ولی اگر گریه کرد حتما بیارنش... حنانه لبخندی زد و با تکان سر بیرون رفت چراغها خاموش شد و چون کار دیگری نمانده بود سپیده هم بیرون رفت و آخر مجلس تکیه به دیوار زد و سر روی زانو گذاشت روضه خوان که آغاز کرد، هیچ کس به اندازه سپیده اشک برای ریختن نداشت چند سالی بود دور افتاده بود از این مجالس... از آن گذشته فقط مادر یک طفل شیرخوار روضه رباب و علی اصغر را آنطور که باید میفهمد... میان روضه صدای پسرش را که شنید اشکهایش به هق هق رسید... مداح میکروفون را جلوی دهان کودک گرفته بود تا باقی روضه را او با اصوات کودکانه اش بخواند و الحق که روضه جانسوزی بود مخصوصا برای سپیده... چیزی نگذشت که کودک حوصله اش سر رفت و به گریه افتاد... اینبار مداح دم گرفت و سینه زنی آغاز شد سپیده بی قرار سراغ حنانه را گرفت و همین که پیدایش کرد گفت: برو زودتر شهراد رو بیار برام بچم الان هلاک میکنه خودشو... حنانه رفت ولی بدون کودک برگشت... میان تاریکی و همهمه نوحه و سینه زنی سپیده به سختی صدایش را می رساند: چی شد بچم کو؟! _رفتم بگیرمش گفتن بغل باباشه آرومه... سپیده متحیر پرسید: باباش؟ مگه اومده... چطوری اومده مگه بیمارستان نیست؟
حنانه لبخند زد و صدایش را بالا تر برد: نه شیرین مرخص شده... خدا رو شکر مشکلی نبوده... لبخند سپیده هم عمیق شد: خدا رو شکر.. الان کجاست بچم؟! _پیش داییه... _حالش چطوره؟ _نگران نباش زن دایی خوب بود حالش فقط سرش رو پانسمان کردن یه ربع دیگه مراسم تمومه شام رو میدیم و می بینیش.. _خیلی خب پس بیا کمک غذا رو بکشیم که تا اونموقع آماده بشه . . توی حیاط، آخرین غذا را به دست میهمان آخر میداد که شیرین دوید و به طرفش آمد: مامان... با عجله روی دو پا نشست و در آغوشش گرفت تمام محبتش را به صدایش ریخت: جانم قربونت برم... خوبی؟! _خوبم.. ببخشید که به حرفت گوش نکردم اشکهای سپیده جاری شد: فدای سرت دخترم مشغول نوازش موهایش بود که خسرو را در چند قدمی خود دید دست در جیب به گوشه حیاط خیره شده بود شرمندگی و خجالت در رفتارش دیده میشد روی پا بلند شد و رو به شیرین گفت: مامان برو داخل الان میام شامتو میدم و بعد به طرف شوهرش رفت: پس بچه کو؟ _خوابش برده بود حنانه ازم گرفت برد بالا تو جاش بخوابونه... _شیرین حالش خوبه؟ دیگه مشکلی نیست؟ سر به زیر انداخت و با نوک کفش به زمین ضربه زد: آره الحمدلله... میگم... من امروز حالم خوب نبود واقعا ترسیده بودم... منظورم اینه که... سپیده_خیلی خب دیگه حرفش رو نزن خسرو_میگم من یه نذری کردم سپیده_اتفاقا منم یه نذری کردم... _خب بگو... خندید: نه اول تو بگو... _هیچی اون لحظه که منتظر جواب سی تی اسکن شیرین بودم همینطور یه چیزی از دلم گذشت... که اگر طوریش نباشه، هر سال شب سوم به نیت رقیه خاتون خرج شام هیئت مامان رو بدیم سپیده خندید: پس خرجت دو تا شد! چون منم واسه شب علی اصغر نذر کرده بودم _اشکال نداره... ممنون که واسه شیرین نذر کردی _این چه حرفیه شیرین دختر خودمه چهار ساله بزرگش کردم... چرا باورت نمیشه من این بچه رو دوستش دارم؟!! _باورم میشه... راستی یه نذر دیگه هم کردم _اتفاقا منم... این یکی مربوط به خودمونه صدای فرخنده به گفتگویشان پایان می دهد: همه رفتن شما هنوز وایستادید تو حیاط مثل تازه نامزد کرده ها چی میگید در گوش هم! بیاین داخل شامتونو بخورید وقت واسه حرف زدن بسیاره! سپیده می خندد و خسرو هم: یه بارم که ما میخوایم درست و حسابی حرف بزنیم اینا شوخیشون میگیره! سپیده در چشم های شوهرش خیره می شود: حرف میزنیم.. از این به بعد بیشتر حرف میزنیم مگه نه؟ _صد البته... حالا بفرما داخل تا ته دیگ نذری رو در نیاوردن... ❤️ پایان... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
🍃خدايا! بيامرز برايم همه گناهانی را كه مرتكب شدم...🍃 دعای کمیل 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
👤استاد 💞 این خیانت از همین سریال ها بیرون آمده‌است! 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣مثل بقیه بودن به چه قیمتی؟! ادای دیگرانو درآوردن به چه قیمتی؟! کی قراره به خودمون بیایم و بپذیریم هرکسی باید بازیگر نقش اول فیلم‌نامه زندگی خودش باشه، نه کپی درجه چندم زندگی دیگران.... بیایید به خودمون بیاییم! 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab
🍃🌸 🌸 🍃 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: 🌸بهترين توانگرى، يقين است... 💝 کانال واحد خانواده مؤسسه مصاف (قنداب) 💝 @ghandab