رضا اسماعیلی ۲۴ مرداد ۱۳۳۹ در تهران متولد شد. وی در کنار سرودن، به روزنامهنگاری و نقد ادبی هم میپردازد و در قالب دبیر با مجلّات و روزنامههای مختلفی ازجمله اطلاعات و امید اسلام همکاری داشته است. او دارای مدرک کارشناسیارشد زبان و ادبیات فارسی است. وی از سال ۶۸ به استخدام وزارت بهداشت درآمد و در حال حاضر رئیس گروه فرهنگی ادبی وزارت بهداشت است. اسماعیلی یکی از پژوهشگران عرصۀ شعر آیینی است که مطالب تحقیقی او بسیار برای محققان ارزشمند است. تا کنون بیش از ۴۰ عنوان از آثار او به چاپ رسیده است. از آثار او میتوان به «سحرنامه»، «سمت روشن دریا»، «لهجه شرقی عشق» و «بر بال ققنوس» اشاره کرد.
#معرفی_شاعر #رضا_اسماعیلی
نه سوپرمَن
نه بَتمن
و نه هیچ «منِ» دیگری
می خواهی
دُنیا را نجات بدهی؟
«آدم» باش!
#رضا_اسماعیلی
امام آینهها
امام، آن که دلش چشمهسار معنا بود
تمام زندگیاش یک قیام زیبا بود..
دلش مترجم آواز روشن خورشید
لبش مُفسّر لبخند صبح فردا بود
دلش انار ترکخوردۀ پر از آتش
گذارههای دلش دانه دانه پیدا بود
تمام زندگیاش بوی سادگی میداد
کسی به سادگی او نبود، آیا بود؟
دوباره آمد و آیینه را تبسّم کرد
امام آینههای بهارسیما بود
کسی به پینۀ دستان ما نمیخندید
امام -حامی ما پابرهنگان- تا بود
قسم به چشمه، ز چشمان او نشد سیراب
دلم که عاشق آن بیکرانه دریا بود
شبی تمام دلش جذب نور مطلق شد
غروب او چو طلوعش قشنگ و زیبا بود
✍🏻 #رضا_اسماعیلی
🏷 #امام_خمینی قدسسره
مهرِ عدالت
«خدا کند ورقِ روزگار برگردد»
ز جادههای سحر، آن سوار برگردد
زمین بلرزد و دیوار شب فرو ریزد
زمان بچرخد و آیینهدار برگردد
دوباره مهرِ عدالت بتابد از مشرق
به دستهای علی، ذوالفقار برگردد
خدا کند که فلسطین، ز غم شود آزاد
رها شود ز غم و از حصار برگردد
دوباره خنده به لبهای غزه بنشیند
به قلب مُضطربِ او، قرار برگردد
خدا کند برسد سیب سرخ لبنان باز
به این دیار مبارک، بهار برگردد
خدا کند که به پایان رسد شب هجران
ز جادههای سحر، آن سوار برگردد
✍🏻 #رضا_اسماعیلی
🏷 #شعر_انتظار | #فلسطین | #لبنان
«ای غرور پوک!»
همچنان سنگین و سرسخت و مهیب و کور
آن شبافسونِ جنونآیین
آن پلشتی زادۀ دلقک
شهوتآوازِ ستممسلک.
میچکد از پوزۀ ذهنش
بافههای مرگ
دارهایی از عطش سرشار
وحشی و خونخوار
از تعفن میرسد
از ماورای باتلاق شب
بوی زرد توطئه میآید از افکار نامردش
چشم شهوتسیرتش سرریز سرمستیست
تاجر عریانی عشق است
تاجر سکس و سکوت و سُکر!
در نگاهش عشق ماسیده
گیسوان او پلاسیده
هرزهگرد کوچههای جسم.
باز میبلعد…
هشتپای قرن نافرجام
قرن اختاپوس!
از هراس سایهها میآید انگاری
چشمهایش نبش قبر صبح
مومیایی گشتۀ ظلمت
بیخبر از بعثت باران
مثل خواب مُردۀ مرداب،
در بلاهت غوطهور یکسر
ای تمدنزار بیحاصل!
زادگاه صنعت افیون
نشئۀ شب، ظلمت شیّاد!
قتلگاه فطرت خورشید
حیف، حرفم را نمیفهمی
شیشۀ حرف مرا سنگی
چون بدآهنگی.
ای غرور پوک، آمریکا!
ای توحش، ای شب اعظم
ای تو ابلیس بزرگ قرن
از نگاه شاخههای خویش
این غرور کاغذی را کاش میچیدی
چون جهان گرم طلوعی سبز و خورشیدیست.
شب نمیماند
ظلم زیبا نیست.
کاش میفهمیدی ای خفاش!
ای توهُم
سلطۀ مغبون
روزی از این روزها، تنها
در غروبی زرد
میمیری.
بعد تو، اما:
آسمان این جهان آبیست
باغ میروید
آب میجوشد
چشمهها جاریست.
باز شبنم هست
روی برگ گل
زندگی زیباست
عشق،
مهتابیست.
ای غرور پوک، آمریکا!
حرفهایم را
کاش میفهمیدی، اما حیف
تو نمیفهمی!
چون که فهم زندگی هرگز،
نیست در وسُع تو ای مرداب.
ای گُراز ابله پروار!
گرگ آدمخوار
از نژاد آدمی بیزار
مرگ، نوشت باد
مرگ، نوشت باد.
✍🏻 #رضا_اسماعیلی
🏷 #شعر_ضداستکباری