به افتخار بیابان
چه ایم؟ ذره ی موهومی از غبار بیابان
چه ایم؟ پنجره ای بسته رو به خار بیابان
چه ایم؟ شیهه ی جا مانده از هزاره ی اول
سراب وسوسه ی چشم تکسوار بیابان
چه ایم؟ شوره ی باران به سنگ سرخ مزاری
چراغ لاله ی خاموش داغدار بیابان
چه ایم؟دامن بی رنگ یک عروسک مرده
چه ایم؟ کاغذ آتش به اختیار بیایان
چه ایم؟خاطر آسوده ای به معنی تسلیم
صدای دست بلندی به افتخار بیابان
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
نام تو چیست ای پدر داغدار من؟
نام تو چیست ای پسر شرمسار من؟
باران بی ملاحظه بر باغ های شرم
نام تو چیست مادر اندوهبار من؟
ای لایه لایه تیرگی، ای پرده پرده ابر
نام تو چیست ای شب دنباله دار من؟
خشمی گمان کنم، ولی از تیره ی غمی
نام تو چیست صاعقه ی بیقرار من؟
در دست هر که می شکفی خشک می شوی
نام تو چیست ای گل بی اعتبار من؟
خاکستری ولی پی هر شعله می دوی
نام تو چیست ای نی آتش سوار من؟
صد جرعه مِی زدی و هنوزت کفاف نیست
نام تو چیست ای هیجان خمار من؟
شب رفت و جیغ سرخ تو ساکت نشد،عجب
نام تو چیست زنجره ی بردبار من؟
نام تو چیست؟ مهر؟ فسون؟ دام یا قرار؟
ای در مقال معرکه آتش بیار من
چیزی بگو که بار گناهت سبک شود
آخر تو کیستی دل امّیدوار من؟
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو
نهال بی ثمری، غرق بار شد با تو
به جای دانه ی مردار، دانه ی جان چید
مزاج زاغ زبون، طبع سار شد با تو
درخت معرفت، از کوچه ی خزان می رفت
به رغم آن همه زردی، انار شد با تو
جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت
گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو
چقدر لیقه ی خورشید در دواتت بود
چقدر خط افق آشکار شد با تو
چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح
شمار ذکر ازل بی شمار شد با تو
چقدر بر سر تو ریختند خاکستر
چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو
پس از تلفظ نامت، جهان شمیم گرفت
زمین شوره و شن ، لاله زار شد با تو
ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه
حرای گم شده دردانه غار شد با تو
به برگ غنچه نوشتم، *محمّد* و آنک
بهار شد با تو، نوبهار شد با تو
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#محمد_را_دوست_دارم
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو
نهال بی ثمری، غرق بار شد با تو
به جای دانه ی مردار، دانه ی جان چید
مزاج زاغ زبون، طبع سار شد با تو
درخت معرفت، از کوچه ی خزان می رفت
به رغم آن همه زردی، انار شد با تو
جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت
گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو
چقدر لیقه ی خورشید در دواتت بود
چقدر خط افق آشکار شد با تو
چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح
شمار ذکر ازل بی شمار شد با تو
چقدر بر سر تو ریختند خاکستر
چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو
پس از تلفظ نامت، جهان شمیم گرفت
زمین شوره و شن ، لاله زار شد با تو
ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه
حرای گم شده دردانه غار شد با تو
به برگ غنچه نوشتم، *محمّد* و آنک
بهار شد با تو، نوبهار شد با تو
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#محمد_را_دوست_دارم
در مهر دستت، قرص نان گل داد
در سایه ات صد کهکشـان گل داد
شور عراق از اصفهان گل داد
نـام تو بردیم و دهـان گـل داد
از خــاک مــا، سیـاره هـا دوری
چـون نغمه در پنهـانِ تنبـوری
گمنــام مایـیم و تــو مشهوری
چون اشهدی که در اذان گل داد
خورشید در چشمـان پاک توست
گل، گل، گل چنـدم پلاک توست؟
هرجــا گلی روییــده خاک توست
جـانی که از جــان تو جــان گل داد
هر مرکبی راندیم صحرا کُشت
هر زورقی بردیم دریا کُشت
هر دانه ای کِشتیم سرما کُشت
دل کاشتیم و ناگهان گل داد
جوشید خون در شاخه ی گیلاس
بارید تب از ساقه ی ریواس
رویید گلبرگی کبود از یاس
در قلب ما داغی جوان گل داد
داغی که تا شام ابد با ماست
تا لحظه ی موعود پابرجاست
ختم کلامم روضه ی زهراست
باغ اناری که خزان گل داد
✍ #سجاد_حیدری_قیری
📚 #صبح_صد_خورشید
#نشر_پرتو_رخشید
#شاعران_فارس
#حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها🏴🌹
|خانه شعر و ادبیات خاتم| 🌿
@khatam_shz
در مهر دستت، قرص نان گل داد
در سایه ات صد کهکشـان گل داد
شور عراق از اصفهان گل داد
نـام تو بردیم و دهـان گـل داد
از خــاک مــا، سیـاره هـا دوری
چـون نغمه در پنهـانِ تنبـوری
گمنــام مایـیم و تــو مشهوری
چون اشهدی که در اذان گل داد
خورشید در چشمـان پاک توست
گل، گل، گل چنـدم پلاک توست؟
هرجــا گلی روییــده خاک توست
جـانی که از جــان تو جــان گل داد
هر مرکبی راندیم صحرا کُشت
هر زورقی بردیم دریا کُشت
هر دانه ای کِشتیم سرما کُشت
دل کاشتیم و ناگهان گل داد
جوشید خون در شاخه ی گیلاس
بارید تب از ساقه ی ریواس
رویید گلبرگی کبود از یاس
در قلب ما داغی جوان گل داد
داغی که تا شام ابد با ماست
تا لحظه ی موعود پابرجاست
ختم کلامم روضه ی زهراست
باغ اناری که خزان گل داد
✍ #سجاد_حیدری_قیری
#حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیها🏴🌹
وادی هادی
ای دل به مرز گریه و شادی قدم گذار
این طور ایمن است، به وادی قدم گذار
با پا و دست و سر نه، به خواب و به وهم نه
با چشم جان به کعبه ی هادی قدم گذار
جایی که رشک خاک بهشت است تربتش
آدم نوشته تذکره با قصد قربتش
جانم فدای خاک غریبی که قرن هاست
دارد سکوت می وزد از سمت غربتش
شاهی که صرف موعظه شد صبح و شام او
حتی میان شیعه غریب است نام او
جانم فدای حاتم مستان، که روز حشر
رطل گران صاحب معنی ست جام او
قصد من است عرض ادب از کلام خویش
تا بلکه شاه یاد کند از غلام خویش
حتی نمی رسند به خاکش چکامه ها
هادی نوشته ام که بگویم سلام خویش
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#امام_هادی_علیه_السلام
#وادی_هادی
عدل محکم
گواهی می دهم نام علی، این اسم اعظم را_
اگر از جان بخوانی سبز خواهد کرد عالم را
گواهی می دهم دست علی، این رنج پر پینه
اگر لطفی کند، خاموش می سازد جهنم را
گواهی می دهم چشم علی، این شط اقیانوس
اگر اشکی بریزد مست خواهد کرد زمزم را
علی نور است و عالم ذره ی رقصنده در راهش
بصیرت خواه تا قدری بفهمی فخر آدم را
علی معنای انسان است، انسان عدالت خواه
که ما در مشت او دیدیم مفتاح محرم را
اگر جنگ است در یک جا، علی صلح است در صد جا
که یک شمشیر دیدیم از علی، صد مهر و مرهم را
کجا مقتول، قاتل را به چشم مرحمت دیده ست؟
علی شیری که خود نوشید، نوشاند ابن ملجم را
بگویی یاعلی درهای خیبر کنده خواهد شد
بگویی یاعلی می بینی اعجاز مجسم را
اگر غم داشتی چنگی به حبل بوتراب افکن
که ذکر یا علی در خاک ، پنهان می کند غم را
علی قرآن گویایی در این هنگامه ی لال است
بگو بر نی کنند ابلیس ها سی باره توتم را
علی حیدر، علی سرور، علی عالی، علی اعلا
شهادت می دهم با خون خود، این عدل محکم را
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#یا_علی
مدح امیر
به خاک، اشهدِ گل خوانده شروه های شمیمت
وزیده است به لب های غنچه کرده نسیمت
در این زمانه که یک شعر نو به حافظه ها نیست
هنوز نافذ و گیراست، شعرهای قدیمت
ز بس که نُقل و نوازش به کودکان هبه کردی
بها به نان و نمک داده دست های کریمت
نماز را نشکستی به گاه بذل عقیقت
که در رکوع پذیرفته ای گدا به حریمت
تو جوهر جنمی، ذکر خاص هر شبِ مردان
که در کتاب نبوت، علی ست نام عظیمت
ز پادشاهی درویشی ت چگونه بگویم؟
که تاج و تخت تو کشکول توست روی گلیمت
دریغ، تیغ فقط قدر جان گرم تو فهمید
وضو گرفت در آن شب ز خون فرق دو نیمت
مناره ها همه مبهوت، کوفه فکر نمی کرد
به قاتلت بدهی وعده های شیر و حلیمت
به جای شعر سرودن به خاک سجده می افتم
اگر دوباره بخوانم سروده های فخیمت
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#یا_علی
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو
نهال بی ثمری، غرق بار شد با تو
به جای دانه ی مردار، دانه ی جان چید
مزاج زاغ زبون، طبع سار شد با تو
درخت معرفت، از کوچه ی خزان می رفت
به رغم آن همه زردی، انار شد با تو
جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت
گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو
چقدر لیقه ی خورشید در دواتت بود
چقدر خط افق آشکار شد با تو
چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح
شمار ذکر ازل بی شمار شد با تو
چقدر بر سر تو ریختند خاکستر
چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو
پس از تلفظ نامت، جهان شمیم گرفت
زمین شوره و شن ، لاله زار شد با تو
ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه
حرای گم شده دردانه غار شد با تو
به برگ غنچه نوشتم، *محمّد* و آنک
بهار شد با تو، نوبهار شد با تو
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#محمد_را_دوست_دارم
هم ترجمان گوهر نایاب است، هم علت درخشش مهتاب است
این یک چکامه نیست که می خوانم، این داستان زندگی آب است
این دست ها تلاطم هشیاری ست، این شانه ها اصالت سرداری ست
این چشم ها درخشش بیداری ست،بی ذوق دیده ای ست که در خواب است
مرقوم او صحیفه ی اعجاز است،سجاده اش به سمت افق باز است
داوود در گلوش به آواز است،پیشانی اش حقیقت محراب است
سجاد می نویسم و می گریم، باشد که با رطوبت چشمانم
بذر دعای خفته به بار آید،در من هزار خواهش بی تاب است
هر کس که خواند عابد بیمارت، از روح سبز ذکر چه می داند؟
تو فاتح سپاه مهماتی،هر کس ندیده فتح تو کذاب است
در صحنه ی کشاکش دوران ها، در روز آزمایش ایمان ها
این گریه بر شماست که می ماند، این نوکر شماست که ارباب است
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#امام_سجاد_علیه_السلام
شش گوشه ی تاریخ، کران تا به کران را
گشتیم و ندیدیم شبیه تو جهان را
شش گوشه ی تو قبله ی ما، خاک طلاخیز
حاشا که زمان کم بکند غیرتمان را
گفتند متاعی هبه کن در خور میهن
گفتم چه متاعی؟ چه متاعی؟ دل و جان را؟
دل داغ جوان دیده و جان محنت دوران
دیر است که از هم نشناسم دل و جان را
گفتند سرت پای وطن لعل گرانی ست
گفتم که بگیر از تنم این بار گران را
جان مایه به جز شعر ندارم ولی آنک
قربان وطن می کنم این دُرِّ روان را
صد جان گرامی به فدایت وطن ایران
باشد که دگر زنده کنی جان جهان را
صد رستم و بابک شود از نعره کفن پوش
آرش اگر از نو بکشد تیر و کمان را
با نام تو شیران به خروشند و غمی نیست
باشد که نبینیم به این پهنه سگان را
حاشا که دگر خاک تو را خوکه بگیرد
دیدیم به هر پوکه چهل خشم جوان را
اما وطن ای پاره ی جان، ای دل تاریخ
هم پس بزن از چهره ی ما ابر خزان را
دور از تو هیولای دروغ و غم و قحطی
روزی برسد پاره کنی برگ گمان را
وقت است که آرامشم و عافیتم را
بگذارم و احیا کنم ایران جوان را
سجاد حیدری قیری
#سجاد_حیدری_قیری
#ایران