دمی جستجو کن، که در دفتر من
بیابی مرا، ای گل خاطر من
به هر سطر: از پای اندوه نقشی
به هر گام آواز چشم تر من
مرا دستها پر شد از طول باران
بلند است از بخت خوش اختر من
چه شد سِحرِ یشمین باد بهاران
که سبزه بهخوابست در باور من؟
سحر جامه از نام من کرده بر تن
چرا شب کشیدهست سر از بر من؟
من آن بوتۀ بیپناه کویرم
که خاک تبآلود شد بستر من
زمستان سردیست در سینه پنهان
گرانبار دردیست بر پیکر من
مرا آتشی هست در جان، که ترسم
به دریاچۀ باد ریزد پر من
مرا بی من ای دوست آنگه شناسی
که در دست باد است خاکستر من
#شعر
#سپیده_کاشانی
برادر مبارزم زمزمه کن بهار را
بچین ز شاخه یقین میوه انتظار را
بهار شد، بهار شد وطن چو لاله زار شد
تا که شمارد این همه لاله بیشمار را
به خونرقم زدند تا قصه روزگار من
بخوان بخوان ز دفترم شوکت این تبار را
خصم پلید را بکش به چاه شب بیفکنش
ز نیستی بکش بر او پرده استتار را
نشسته خصم خاروش به ساقه نگاه تو
به حربه مقاومت بکن ز ریشه خار را
سلاح گلفشانتان همیشه بوسه می زند
به دوش و دست هایتان پینه افتخار را
اوج دعای من توئی تو ای طلیعه فلق
به سینه تو دیده ام زلال چشمه سار را
سوخته پر منم منم به شعله مراد خود
وه که به جان خریده ام لذت این شرار را
یوسف کربلا مگر به پیشباز آمده
که عطر جامه اش چنین برد ز ما قرار را
فرات تشنه می دود ز سوگ تشنگان ما
به موج موج دارد او ترانه بهار را
به خون وضو گرفت تا برادر شهید من
به اشک شویم این زمان ز چکمه اش غبار را
دعای ما نثارتان دلاوران عصر ما
که استقامت از شما رسیده کوهسار را
کشیده پر ز آشیان پرنده های جانشان
غبار جامه هایشان گرفته بوی یار را
ستاره زار شد زمین ز اختران میهنم
به قاب روزگار بین شکوه شاهکار را
سپیده در سپیده دم طلوع آفتاب بین
که سیل نور می کَند ریشه شام تار را
#سپیده_کاشانی
#۲۴بهمن / #سالروز_درگذشت
به خون گر کشی خاک من، دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزی، به تیرم بدوزی
جدا سازی ای خصم، سر از تن من
کجا می توانی، ز قلبم ربایی؟
تو عشق میان من و میهن من
#سپیده_کاشانی