eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
348 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
552 ویدیو
110 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
پایان پریشانی‌ها چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها دست‌ها تشنهٔ تقسیم فراوانی‌ها با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم داغ‌های دل ما جای چراغانی‌ها حالیا دست كریم تو برای دل ما سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها سایهٔ امن كسای تو مرا بر سر، بس تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها چشم تو لایحهٔ روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها ✍🏻 🏷
هر دم دردی از پی دردی ای سال! با این تن ناتوان چه کردی ای سال؟ رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت صد سالِ سیاه برنگردی ای سال!
زخم‌های مقدس صدایی به رنگ صدای تو نیست به جز عشق، نامی برای تو نیست شب و روز تصویر موعود من در آیینه جز چشم‌های تو نیست تن جاده از رفتنت جان گرفت رگِ راه جز ردّ پای تو نیست مزار تو بی‌مرز و بی‌انتهاست تو پاکی و این خاک جای تو نیست به تشییع زخم تو آمد بهار که جز سبز، رخت عزای تو نیست کسی کز پی اهل مرهم رود دگر شیعۀ زخم‌های تو نیست به آن زخم‌های مقدس قسم که جز زخم، مرهم برای تو نیست ✍🏻 🏷 🇮🇷
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند چشم های نگران آینه ی تردیدند نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار باز هم نام و نشان تو زِ هم پرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند تو بیایی همه ساعت، همه ثانیه ها از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا یک ماه تمام میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا
بیا مرا ببر ای عشق! با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر مرا به حیطه‌ی محض حریق دعوت کن به لحظه‌‌لحظه‌ی پیش از شروع خاکستر به آستانه‌ی برخورد ناگهان دوچشم به لحظه­‌‌های پس از صاعقه، پس از تندر به شب­‌‌نشینی شبنم، به جشنواره‌ی اشک به میهمانی پرشور چشم و گونه‌ی تر به نبض آبیِ تب­‌‌‌دار در شبی بی­‌تاب به چشم روشن و بیدارِ خسته از بستر من از تو بالی بالا بلند می­‌خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالاپَر من از تو یال سمندی، سهند مانندی بلند یالی از آشفتگی پریشان‌تر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه‌ی دیگر...
قصیدۀ ناتمام خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم دوباره خواب شب شوم را بیاشوبیم به رغم خوف و خطر جاده را ادامه دهیم بیا به سنّت پیشینیان کمر بندیم که یا ز پای در آییم؛ یا ادامه دهیم شکست کشتی دریادلان اگر در موج از آن کرانه که ماندند؛ ما ادامه دهیم اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم اگرچه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست تو را به وسعت آیینه‌ها ادامه دهیم تو آن قصیدۀ شیوای ناتمامی، کاش به شیوه‌ای که بشاید؛ تو را ادامه دهیم ✍🏻 🏷 قدس‌سره
گرچه چون موج مرا شوقِ زخود رَستن بود موج‌موجِ دلِ من  تشنۀ پیوستن بود یک دم آرام ندیدم دلِ خود را همه عمر بس‌که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود خواستم از تو   به‌غیر از تو نخواهم   اما خواستن‌ها همه موقوفِ توانستن بود کاش از روزِ ازل هیچ نمی‌دانستم که هبوط اَبَدَم در پیِ دانستن بود چشم تا باز کنم فرصتِ دیدار گذشت همۀ طولِ سفر یک‌چمدان بستن بود
سفر ایستگاه قطار می‌رود تو می‌روی تمامِ ایستگاه می‌رود و من چقدر ساده‌ام که سال‌های سال در انتظارِ تو کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام و همچنان به نرده‌های ایستگاهِ رفته تکیه داده‌ام
تقصیر عشق بود كه خون كرد بی‌شمار باید به بی‌گناهی دل اعتراف كرد!
ایستاده در باد شاخه‌ی لاغر بیدی کوتاه بر تنش جامه‌ای انباشته از پنبه و کاه بر سر مزرعه افتاده بلند سایه‌اش سرد و سیاه نه نگاهش را چشم نه کلاهش را پشم سایه‌ی امن کلاهش اما لانه‌ی پیر کلاغی است که با قال و مقال قاروقار از تهِ دل می‌خواندَ:  آن که می‌ترسد می‌ترسانَد!
🌱 تو بیایی همه ساعت، همهٔ ثانیه‌ها از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند