بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند میخورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفتهاند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار میگذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ میرسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
#محمد_سلمانی
اگر چه بين من و تو، هنوز ديوار است
ولى برای رسيدن، بهانه بسيار است
بر آن سريم كزين قصه، دست برداريم
مگر عزيز من! اين عشق، دست بردار است
كسى به جز خودم اى خوب من ، چه مى داند
كه از تو از تو بريدن ، چه قدر دشوار است
مخواه مصلحت انديش و ،منطقى باشم
نمی شود به خدا، پاى عشق در كار است
در آستانه ى رفتن، در امتداد غروب
دعاى من به تو تنها، خدا نگهدار است
كسى پس از تو خودش را به دار خواهد زد
كه در گزينش اين انتخاب، ناچار است ...
#محمد_سلمانی #شعر