eitaa logo
میم حاء قاف
187 دنبال‌کننده
62 عکس
14 ویدیو
1 فایل
☫حَسْبیَ اللّٰهُ رَبّی☫ وَ كَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِيلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ | معلم خداوندا از تو ثبات قدم در راه حق را خواستارم محمد حسین قانع«م‌ح‌ق» 🌐 @ghane1998_ir 🌐 Ghane1998.ir 🌐 Ble.ir/ghane1998 🌐 T.me/ghane1998
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالحق به‌واسطه عدالت‌خواهی با او آشنا شدم. در اتحادیه جنبش عدالت‌خواه همین‌که می‌فهمیدند یزدی هستم، نشانی او را در یزد به من می‌دادند. گشتم و گشتم؛ فهمیدم دفتری دارد و تاریخ می‌نویسد! تعجب کردم که چرا یک فعال دانشجویی سابق، با آن همه سابقه، دارد تاریخ می‌نویسد! یعنی هیچ کار دیگری نیست؟! چقدر کسل کننده! دهان که به صحبت گشود، دانستم که از سر تکلیف آن‌جا ایستاده! برای آن‌که روایت‌های ناب را قبل از آن‌که در دل خاک دفن شوند، چون کتیبه‌های نقش رستم بر قلب تاریخ چنان حک کند که قابل کتمان نباشد؛ تا فردا و پس فردا نگویند که تاریخ را انگلیسی‌ها می‌نویسند و ما در جنگ روایت‌ها همیشه بازنده‌ایم! «او می‌داند کجا بایستد.» «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
میم حاء قاف
___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
هوالحق برای کارورزی رفته بودم. مدرسه نزدیک خانه‌مان بود. تعریفش را زیاد شنیده بودم. یک مدرسه دولتی با فعالیت‌های فوق برنامه! برای یک دانشجوی کارورز، چه بهتر از این؟! مدیرش مردی رشید و خوش‌پوش با موهای جوگندمی بود. سفیدهایش را از فصلِ فقدانِ پدر کاشته بودند. هم اسم من بود. می‌دانستم که محمد حسین‌ها کلا به دل می‌نشینند، ولی در مخیله‌ام هم نمی‌گنجید تا این حد! از همان ابتدا رابطه کادر مدرسه برایم عجیب بود. ارتباطات فراتر از یک محیط اداری بود. اخوت موج می‌زد؛ حتی در نگاه! مگر می‌شد ایده‌ای داشته باشیم و او نه بیاورد؟! می‌گفت تکمیلش کنید، اجرایش می‌کنیم. از نبود امکانات می‌گفتیم؛ نه نمی‌آورد. جور می‌کرد. برای بعضی از برنامه‌ها حرصِ نبودِ امکانات و پول می‌خوردیم؛ یک طرف دفتر می‌نشستیم و به دیوار خیره می‌شدیم و از اینکه امکانات در دست کسانی است که ایده و عزمی ندارند، گلایه می‌کردیم. به آرامی با آن چشمان مطمئنش می‌گفت نگران نباشید، خدا بزرگ است. توکل عجیبی داشت. کار هم حل می‌شد. یادم هست کلی در گوشش می‌خواندم که این همه کار در مدرسه می‌شود؛ باید رسانه را راه بیندازیم؛ دیگران یک لیوان شربت به دانش‌آموز می‌دهند، استوری می‌کنند؛ آن‌وقت ما با این همه اتفاق ناب در مدرسه، کاری نمی‌کنیم! می‌گفت آن‌که باید ببیند، می‌بیند. هیچ‌وقت این‌همه به دنبال گزارش دادن نبود. واقعا هم خدا می‌دید و هم خلق خدا! شاهدش هم حال کادر و خانواده‌ها در روزی بود که علی‌رغم میل باطنی، مجبور به ترک مدرسه شد. حتی الان هم که دارد کلی کار می‌کند، صدایی از او بلند نمی‌شود. هر از چندگاهی از گوشه و کنار می‌شنوم که مراجعینش بسیار از این تحولی که او بنا کرده، راضی‌اند و قلبا سرور سر تا پایم را می‌گیرد. دوسال کنار او و دیگر دوستان در دبستان قرآنی بهادری، از فرط لذت، به دو روز گذشت ولی به اندازه ده‌هاسال حرف دارد. «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن «محق» ___________________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998
2.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوالحق 🔸اصلا این ستاد، جنسش فرق می‌کند! تازه از تهران رسیده بودم. نیم ساعت مانده به شروع تبلیغات! مستقیم رفتم ستاد. غلغله بود. جمعیت، زیارت عاشورا می‌خواندند. بعد از زیارت، سین برنامه جمعه را بستیم! راستی حتما تشریف بیاورید! وسط این بحث‌ها متوجه شدم فردا قرار است آقای مرتضایی‌راد و گروهی از همراهان به دیدار سایر نامزدها بروند. ابتدا گمان کردم شاید هدف از این دیدارها، توصیه به کنار کشیدن‌شان است! آخر مرسوم است که دیگر نامزدها می‌آیند و با وعده‌های معنوی و دنیوی (متاسفانه!) سایرین را مجاب به کناره‌گیری می‌کنند! اما متوجه شدم خبر دیگری است؛ می‌روند برای ابراز اخوت و برائت از نقض کرامت! سین برنامه که بسته شد، تعدادی اسپری رنگ برداشتم تا به دست کلیشه‌به‌دستانِ کلیشه‌شکن برسانم. جوانان عاشقی که مخلصانه در پی احیای ارزش‌های انقلابی و گفتمان اسلام ناب، بیدار مانده و بیدار می‌کنند. تعدادی اسپری رنگ با خود برده بودند، اما حجم رنگ یارای مقابله با اراده ایشان را نداشت! این ها چیز هایی است که تنها در یک ستاد گفتمانی دیده می‌شود نه یک ستاد شخص‌محور! به وقت ۳:۱۵ بامداد سوم اسفندماه یک‌هزار و چهارصد و دو در آینده بیشتر از ماجرا می‌نویسم ان‌شاءالله... «محق» _______________ 🌐 ghane1998.ir 🌐 @ghane1998