«وسيله جلوگيرى از باردارى»
در كتاب هداية المتعلمين (قرن چهارم) براى جلوگيرى از باردارى مطلبى آمده كه سادهترين وسيلهاى است كه مخترع را به ساختن كاپوت راهنمايى كرده است. مؤلف هداية مىنويسد: فى حيلة المرأة ان لا تحبل
«حيله زن آن بود كه چون از جماع فارغ شد وى دو كونه خويش را بر زمين زند تا منى مرد از وى فرود آيد يا انگشت اندر كند و جهد كند و منى را بيرون آورد، يا سر زهدان را استوار كند به ركو (ركو- پارچه) يا به مازو و رشتهاى بسته تا بتواند بيرون كشيدن يا مرد به سر قضيب خويش زهره [- كيسه صفرا] اندر كشد و بربندد استوار تا چون منى بيايد به زهره اندر افتد نه به رحم ...
ص 546»
«نشانه مردگى»
گويند ابو على سينا در شام بود جنازهاى برآوردند، مرده اى بر آن، گفت اين را چه مى كنيد؟
گفتند دفن مى كنيم گفت اين زنده است وى را دفن مكنيد. سه روز رها كردند وى در حركت آمد و برخاست ويرا گفتند چون بدانستى كه وى زنده است در كفن؟ گفت هر دو زانويش راست بود، اگر بازافتاده بودى مرده بودى پس زيركى وى بدانستند و معروف شد
(عجايب المخلوقات ص 465).
مَا أَنْبَتَ الْحَرْمَلُ شَجَرَةً وَ لَا وَرَقَةً وَ لَا زَهْرَةً إِلَّا وَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهَا حَتَّى تَصِلَ إِلَى مَنْ تَصِلُ إِلَيْهِ أَوْ تَصِيرَ حُطَاماً وَ إِنَّ فِي أَصْلِهَا وَ فَرْعِهَا نُشْرَةً وَ فِي حَبِّهَا شِفَاءً مِنِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ دَاء
♦️ یعنی نیست بوته و برگ و گل اسپند مگر اینکه یک ملک موکل دارد تا برسد به دست کسی که باید به دست آن برسد یا تااینکه از بین برود و خاک شود و در ساقه و شاخههای آن سبب #خوشحالی است و در دانهی آن شفاء از هفتاد و دو بیماری است.
راه #ترک_اعتیاد استفاده از ساقه و شاخههای ریز شاید هم برگهای آن است. خشک بشوند و آسیاب شوند و استفاده شوند. از یک تا دو مثقال یعنی ده گرم استفاده کنند.
بنابراین اولین اثر #اسپند این است که مشکل اعتیاد را حل میکند. ما خیلی سفارش کردیم اما نتیجه را به ما نگفتند.
برای افراد #سیگاری هم مفید است.
مهم این است که هر قسمتی از این گیاه یک ملک موکل دارد. علاوه بر این کسی که مصرف کند درمان برای او هم به حساب بیاید.
#آیت_الله_تبریزیان
در روایتی از امام صادق ع آمده است:
أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْحَرْمَلِ وَ اللُّبَانِ فَقَالَ أَمَّا الْحَرْمَلُ فَمَا يُقَلْقِلُ لَهُ عِرْقٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَرْعٌ فِي السَّمَاءِ إِلَّا وُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ حَتَّى يَصِيرَ حُطَاماً وَ يَصِيرَ إِلَى مَا صَارَتْ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَيَتَنَكَّبُ سَبْعِينَ دَاراً دُونَ الدَّارِ الَّتِي هُوَ فِيهَا وَ هُوَ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً أَهْوَنُهُ الْجُذَامُ فَلَا تَغْفُلُوا عَنْه
🔹 یعنی از امام صادق ع از اسپند و کندر سوال شد فرمود اما اسپند نیست ریشهای که در زمین فرو رود و رشد کند و نیست شاخهای از این اسپند که به سمت آسمان رشد کند مگر اینکه فرشتهای برآن موکل میشود تا اینکه خاک شود یا اینکه به کسی برسد که باید برسد. همانا شیطان از بوته اسپند دور میشود. خانهای که در آن اسپند است (به خصوص بوتهی آن) شیطان از آن به اندازه هفتاد خانه دور میشود. و آن شفاء از هفتاد بیماری است که راحتترین آن جذام است پس از آن غافل نشوید
#دوری_شیطان_از_اسپند
#محافظت_ملایکه_از_اسپند
#نحوه_استعمال_اسپند
#میزان_استفاده_از_اسپند
بعث در چای یکی از دوستان ما در عراق جیوه ریخت و به او خوراندند.
جیوه می کشد و شکی نیست.
سریع به هندوستان رفت و تا چهل روز اسپند به او دادند و نجات پیدا کرد.
غیر از او همه کسانی که خورده بودند مردند.
آیت الله تبریزیان
#میوه_به_در_روایات
میوه به، به درمان اصلی و شاخص برای بیماریهای قلب است، ازجمله مواردی که تعبیر یجم الفؤاد درباره آنها آمده به است، در روایت آمده: «نظر أبو عبد الله (ع) إلى غلام جميل فقال: ينبغى أن يكون أبوا هذا الغلام أكلا السفرجل. وقال: السفرجل يحسن الوجه، ويجم الفؤاد.»[10] یعنی «امام صادق (ع) پسربچهای زیبا دیدند و فرمودند حتماً پدر و مادر این پسر به خوردهاند، بهصورت را زیبا میکند قلب را کامل میکند.»
در روایت آمده: «دخل طلحة بن عبيد الله على رسول الله صلى الله عليه وآله وفى يده سفرجلة، فألقاها إلى طلحة وقال: كلها فانها تجم الفؤاد.»[11] یعنی «طلحه وارد بر پیامبر (ص) شد و در دست پیامبر (ص) یک به بود، پیامبر (ص) این به را به طلحه دادند و فرمودند این را بخور زیرا #قلب را کامل میکند.»
در روایت آمده: «يا زبير كل السفرجل، فان فيه ثلاث خصال، قال: وما هن يا رسول الله؟ قال: يجم الفؤاد، ويسخى البخيل، ويشجع الجبان.»[12] یعنی «پیامبر (ص) به زبیر فرمودند ای زبیر به بخور زیرا سه فایده دارد، زبیر پرسید ای رسول خدا این فواید چیست؟ پیامبر (ص) فرمودند #قلب را کامل میکند و آدم #خسیس را بخشنده میکند و آدم ترسو را #شجاع میکند.»
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَكَلَ سَفَرْجَلَةً أَنْطَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحِكْمَةَ عَلَى لِسَانِهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ: السَّفَرْجَلُ يَذْهَبُ بِهَمِّ الْحَزِينِ كَمَا تَذْهَبُ الْيَدُ بِعَرَقِ الْجَبِينِ.
#کمال_قلب
#شجاعت_دادن
#رفع_هم_و_غم
#رفع_بخل
#زیبایی_بچه
#جاری_شدن_حکمت_بر_زبان
#شرح_أقسرائي_ج1، ص: 210
#تقویت_معده
#تقویت_گوارش_بطور_کلی
#تقویت_اشتها
#کمک_هضم
#منع_بخار_از_فم_معده
#قبل_طعام_شکم_را_بند_می_آورد
#بعد_طعام_شکم_را_نرم_می_کند
#دفع_طعام_از_فم_معده
[سفرجل]
#قال المؤلف سفرجل بارد فى آخر الاولى يابس فى الثانية هو و زهره قابض و هو مدر يقوى الشهوة و يسكن العطش و التنقل به على الشراب يمنع الخمار و يمنع القئ البلغمى و لعابه ملين البطن من غير قبض فينفع السعال و يلين قصبة الرية و الاكثار منه يورث القولنج
#اقول السفرجل اصلح الاشياء لتقوية المعدة
و البطن كله و حبس الطبيعة و انهاض الشهوة و العون على هضم الطعام و هو لا يفسد فى معدة المريض فضلا عن الصحيح الا انه بطى الانهضام و ذلك يزول عنه بالطبخ فى ماء العسل او دفنه فى الرماد الحار مع العجين و انه مع سرعة انهضامه ح يشد المعدة و يقل قبضه و الحلو منه معتدل فى الحرارة و البرودة و الطبخ انما ينبغى لما لا يكون حلوا منه فان طبخ الحلو يزيل فائدته من التقوية و هو ترياق لمن يتضرر بالقئ حتى ان رائحته ينفع له و ادراره لقبضه كسائر الادوية القابضة و عقله للبطن اذا اكل قبل الطعام و اما اذا اكل بعد الطعام لين البطن بعصر المعدة الا اذا تنوول القدر اليسير فانه يدفع الطعام عن راس المعدة و يمنع البخار عن الدماغ ذكره السمرقندى
مقاله سيوم در بيان قوت فاعله و مصوره اجسام مزاجيه متفاوتة الأجزاء كه اجسام آليه نيز گويند، و كيفيت تصوير و تكوين اينها. و اين مشتمل بر شش فصل است
فصل اوّل در بيان مذاهب مختلفه در حقيقت قوه مصوّره
اول بدان كه در حقيقت قوت مصوّره و در حدوث بدن از قوه مصوّره مذاهب مختلفه بسيار است. بعضى گويند قوتى از قواى نفس امّ است. و بعضى گويند قوتى از قواى نفس أب است كه در حين جماع و إنزال همراه منى به رحم مادر مىآيد. و بعضى گويند كه قوت مصوّره، صورت نوعى روح غريزى است كه در همه اجزاى منى يا به منزله منى منبث و مخلوط است. و بعضى گويند غير اينهاست اما نمىدانيم چيست و كيست، چنان كه جالينوس گويد: غير اينها چيزى هست اما نمىدانيم چيست. و كلام محقق طوسى- رحمه اللّه- در تجريد كه: «القوّة المصوّرة عندى باطلة «1»» «2»، به اين معنى است، يعنى قوتى كه در منى أب يا امّ يا قوت مصوّره أب يا امّ باشد، باطل است. بعضى گويند كه مصوّر بدن انسان، همان كوكب مدبر بدن انسان است كه به وجهى رب النوع بدن انسان است به توسط روح غريزى عنصرى. و بعضى گويند كه مصوّر بدن هر شخص از اشخاص انسان همان نفس مثالى شخصى مبدع آن بدن عنصرى شخصى است كه متعلّق شده باشد به روح غريزى كه در همه اجزاى منى يا بهمنزله منى منبث و مخلوط است امّا به اعانت نفوس سماوى و الهام كوكب مدبره نوع و شخص انسانى؛ و مذهب حق اين است، چنانكه بعد از ذكر مذاهب خواهيم گفت إن شاء اللّه.
و قال الشيخ فى الاشارات بتقريب [فى] اثبات نفس المدبّرة للبدن: «إنّ «3» المزاج واقع فيه بين الأضداد «4» متنازعة إلى الإنفكاك إنّما يجبرها على الإلتئام و الإمتزاج قوة غير ما يتبع إلتئامها من المزاج و كيف و علة إلتئامها «5» و حافظة قبل الإلتئام فكيف لا يكون قبل ما بعده.
و هذه «6» الإلتئام كلّما يلحق الجامع أو «7» الحافظ و هن أو عدم يتداعى إلى الإنفكاك فاصل القوى المدركة و المحركة «8». و الحافظة للمزاج شىء آخر لك أن تسميّه النفس «9» و هذا هو الجوهر الذى يتصرف فى أجزاء بدنك» «10».
قال المحقق فى شرحه: «و ما يقتضيه القواعد الحكيمة التى أفادها الشيخ و غيره و «11» هو إنّ نفس الأبوين تجمع «12» بالقوة الجاذبة أجزاء غذائية ثم تجعلها «13» أخلاطا «14» و تفرز
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﺯ ﺟﺰﻭ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻫﺠﺪﻫﻢ ﺩﺭ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ(کلیه)
ﺳﺒﺐ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ
ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺟﻤﺎﻉ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎ ﻛﻪ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺑﻮﻝ ﺗﻮﻟﺪ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﺳﻮﺀ ﺍﻟﻤﺰﺍﺝ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺧﺸﻚ
♦️ﻋﻠﺎﻣﺖﻫﺎ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ
۱ﺷﻬﻮﺕ ﺟﻤﺎﻉ ﻧﺒﺎﺷﺪ
۲ ﭘﺸﺖ ﺿﻌﻴﻒ ﺑﻮﺩ
۳ﻭ ﻃﺎﻗﺖ ﻫﻴچ رنج ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ
۴ ﺁﺏ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ
۵ﻭ ﺑﻮﻝ ﺳﭙﻴﺪ ﺑﻮﺩ
۶ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺗﻦ ﻟﺎﻏﺮ ﺑﻮﺩ
ﻛِﻨﺪﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻩ ﻟﺎﻏﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪﻙ ﺷﻮﺩ بینایی ﭼﺸﻢ ﺿﻌﻴﻒ ﮔﺮﺩﺩ
ﻭ ﺻﺪﺍﻉ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻳﺪ
ﻭ ﺑﻮﻝ ﺑﺎﺯ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﭘﺸﺖ ﻭ ﻛﻤﺮﮔﺎﻩ ﺳﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ.
-ذخیره خوارزمشاهی
♦️ﻋﻠﺎﺝ
ﺑﻪ ﻣﻐﺰﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﻐﺰ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﻭ ﻣﻐﺰ ﻓﺴﺘﻖ ﻭ ﻣﻐﺰ ﺣﺒﺔ ﺍﻟﺨﻀﺮﺍﺀ ﻭ ﺟﻮﺯ ﻫﻨﺪﻯ ﻭ ﻓﻨﺪﻕ ﻭ ﺗﺨﻢ ﺧﺸﺨﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻜﺮ ﻛﻮﻓﺘﻪ ﺳﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﺨﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻗﻠﻰ ﻭ ﻟﻮﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﻴﺪﺑﺎﻩﻫﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﭘﻴﻪ ﻯ ﻣﺮﻍ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﺑﻂ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﻥ ﭘﻴﻪ
فصل شانزدهم در احوال آبها كه در بدن تاثير آن بسيار بود يا آنكه ركنى باشد از اركان بدن آدمى اما غذاى بدن آدمى نمىشود چراكه آن بسيط است و بدن آدمى مركب است و آنچه غذا باشد مىبايد كه مشابه مغتذى باشد كه آن بدنست
كليات قانون ابن سينا (ترجمه)، متنج1، ص: 12
فصل اول از تعليم چهارم در ماهيت خلط و اقسام آن
خلط جسم تر روانست كه مىگردد بسوى آن غذا اول پس بعض آن خلط نيك است و آن آنست كه ازشان آن آنست كه بگردد جزء از جوهر مغتذى تنها چون خون يا با غير خود چنانچه اخلاط ديگر و بگردد مشابه بجوهر مغتذى تنها يا با غير آن و بالجمله مىگردد قائم بدل چيزى كه تحليل مىيابد از ان و بعض از ان فضل و خلط رديست و اين آنست كه نيست از شأن اين يا بگردد در نادر بسوى خلط نيك و باشد حق آن قبل ازين اينكه دفع شود از بدن و كم گردد و مىگوئيم اينكه رطوبات بدن بعض آنها اولىاند
همچنين هاضمه را حاجت برطوبت بسيار بود از جهت آنكه فعل او را بواسطه رطوبت اتمام مىشود كه غذا را سيلان دهد و مهيا نفوذ گرداند در مجارى و قبول اشكال عضو مغتذى كند
و همچنين بود حال در ادويه كه در بعضى از ان دوائيت غالب و كيفيت در بدن احداث كند بود و در بعضى از ان غذائيت غالب بود و جوهر مغتذى زياده كند و همچنين بعضى از ان قريب بود بجواهر خون مثل شراب و مح بيض نيمبرشت و ماء اللحم و بعضى از آن دور بود از مزاج خون بقليلى مثل نان و گوشت و بعضى بسيار دور بود مثل ادويه غذائيت ديگر آنكه غذا در بدن آدمى عمل مىكند بدو طريق يكى بكيفيت عمل كند چنانكه دانسته شد ديگر آنكه بكميت عمل كند
#جواب كليات قانون ابن سينا (ترجمه)، متنج1، ص: 117
بحث در باب اينكه چرا غذا بايد شبيه مغتذى شود از حوصله اين دفتر بيرون است. تنها، براى كامل شدن بحث، اين سخن از حكيم عقيلي از كتاب مخزن الادويه نقل مىشود: «و طبيعت مدبره بدن ناچار است در استحاله نبات تا آن را شبيه به مغتذي نمايد از هفت قسم فعل، از تحليل و استحاله و تفريق و عقد و تشبيه و تغذيه و ادخال. در حيوانات به اقل اين افعال مدعا حاصل است؛ مثلا در شير آنها پنج فعل كافي است كه تفريق و تغذيه آن هضم و تمييز است و تعقيد و تشبيه و ادخال باشد. و در بيضه طيور سه فعل كافي است كه تحليل و استحاله و تمييز باشد. و در لحوم دو فعل كه تشبيه و ادخال باشد كافي است».
در حديث وارد شده كه «سيدُ الطَّعامِ اللّحم»؛ چه اغذيه انسان كه از دوائيت ابعد باشد، منحصر در نبات و حيوان است و در استحاله كه مشابه مغتذى شوند، ناچار است كه طبيعت در نبات هفت قسم فعل كند: تحليل و استحاله و تفريق و عقد و تغذيه و تشبيه و ادخال و در هر حيوانى محتاج همه افعال نيست؛ چه در شير، پنج فعل كافى است كه تفريق و تغذيه كه آن هضم و تميز است و از عقد و تشبيه و ادخال و در تخم طيور، محتاج به تحليل و استحاله و تميز نيست و در لحوم، محتاج به دو فعل است كه تشبيه و ادخال باشد؛ پس لحومات، بهتر از ساير اغذيه است و بهترين طيور، متوسط اوست كه قريب به مرغ خانگى باشد؛ مثل كبك و تذرو و امثال آن و بهترين مواشى، گوسفند و بز است كه زياده بر يك سال و كمتر از شش ماه بر او نگذشته باشد و بعد از آن، گوساله يك ساله.
تحفة المؤمنين، ج1، ص: 743
و ببايد دانست كه چون حيوان مركّب است،
بايد كه غذاى او نيز مركّب باشد. چه غذا بايد كه مشابه مغتذى باشد.
پوشيده نماند كه هوا مبدرق روح است مانند آب غذا و همچنان كه آبِ صرف غذا نمىشود هواىِ صرف نيز روح نمىگردد. و قومى كه اين گمان كردهاند باطل است، زيرا كه ثابت شده كه بسيط غذاى مركب نمىشود لعدم المناسبة بينهما چه در غاذى و مغتذى مناسبت شرط است.
اما آب چون با رطوبات مركب مىشود غذا مىگردد و كذلك هوا به ابخره اخلاط آميخته روح مىشود.
#مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 96
و اگر چه دخول هوا در منافذ شرائين از مسام جلد نيز دايمى است بنا بر قبض و بسط آنها، ليكن اتمام فعل آنها در اين امر ايضا به تنفس مربوط است مگر آن كه از كثرت اعتبار به حصر نفس جذب نسيم از منافذ شرائين عادت شود، چنانچه در بعض اهل رياضت مشهود مىشود كه تا روزها محصور النفس مىباشند.
#مفرح القلوب (شرح قانونچه)، ص: 96
👈فصل [دوم]: در تشقق و تقشر و جفاف لب
👈سبب تقشر و جفاف لب، همان است كه در شقاق و جفاف زبان و تقشر وى گفته آمد.
و كذلك، علاج وى.
👈و نيكوترين تدبير عند التقشر، ماليدن لعاب به دانه و خطمى و تخم كتان است بر لب.
👈و قيروطى كه از پيه ماكيان و بط ساخته باشند.
👈 و بهر جذب ماده از اعلى به اسفل، بر ناف و مقعد ماليدن روغن بنفشه، #سودمندترين چيزهاست.
#طب_أكبرى، ج1، ص: 394
سوم، آن كه غذاى بعض اعضاء بارده رطبه- مانند دماغ و نخاع و اعصاب و غيرها، كه خون به صرافت خود به اعتبار گرمى نمىتواند غذاى آنها گرديد- با بلغم مخلوط شده [و] غذاى آنها شود؛ زيرا كه مماثلت و مشابهت ميان غذا و مغتذى در همه جا ضرور است.
خلاصة الحكمة، ج1، ص: 65
سبب فاعلى براى توليد همه اخلاط در بدن حرارت معتدل كبد، مىباشد، ولى در خصوص بلغم گفته شد:
حرارت قاصر و كوتاه، از اين تعبير برخى استفاده كردهاند، كه در هر گوارشى، بلغم به وجود نمىآيد و حال اين كه توليد بلغم نيز در بدن ضرورى است، و بعضى براى گريز از اين اشكال، محل توليد بلغم را در غير كبد؛ يعنى در معده مىدانند، #جرجانى در ذخيره مىگويد: بلغم دو گونه است، طبيعى و ناطبيعى اما طبيعى، غذايى است خام كه حرارت و قوت معده آن را تمام بگواريده باشد ... و معدن بلغم معده است و هرگاه كه حرارت معده كمتر باشد و قوت هاضمه، سخت ضعيف باشد، بلغم بسيار تولد كند، خاصه اگر خوردنىها سرد وتر باشد (ذخيره خوارزمشاهى، ص 13) ... و تولد بلغم بيشتر اندر معده باشد و اندر رودههاى بالا و اندر جگر بنادر باشد و صفراء و سوداء بيشتر اندر جگر باشد و بنادر اندر معده و اندر رگها نيز باشد. (ذخيره خوارزمشاهى، ص 15) و
#آملى شارح كتاب قانون علاوه بر سيد اسماعيل جرجانى، ابن هبل، مؤلف المختار و ابى سهل مسيحى را از كسانى مىداند كه بر اين باورند كه بلغم در هضم اول در معده توليد مىشود.
توليد بلغم در هر گوارش ضرورى مىباشد؛ زيرا بدن همان گونه كه به خون نياز دارد به بلغم نيز نياز دارد و علاوه بر اين، مواد غذايى مورد مصرف، حاوى اجزاى مادى هر يك از اخلاط چهارگانه مىباشند، و بايد هر يك به خلط متناسب تبديل گردد، پس توليد بلغم در همه گوارشها لازم است و درباره اين كه محل توليد بلغم در كبد است نه در معده
#آملى مىگويد: آنچه در معده به وجود مىآيد، مواد دفعى است كه مىتواند از بدن تخليه شود، ولى بلغم مورد نياز بدن و اعضاى آن مىباشد و علاوه بر اين كبد جايگاه جدا سازى اخلاط از يكديگر مىباشد و معده، توان جدا سازى را ندارد، بنا بر اين آنچه در معده از بلغم و يا صفراء و سوداء ديده مىشود در واقع اخلاط غير طبيعى مىباشند (شرح آملى، ص 148)، در توجيه «حرارت كوتاه كبد» براى توليد بلغم مىگويد: حرارت كبدى، سبب فاعلى همه اخلاط مىباشد و در توليد همه اخلاط طبيعى به اعتدال و يكسان است و اختلاف فعل كبد در اعمال حرارت براى توليد اخلاط گوناگون در واقع به اقتضاى اختلاف مواد غذايى مىباشد؛ مثلًا حرارت كبد در اجزاى غذاهاى معتدل، باعث توليد خون مىگردد، و در اجزاى غذاهاى لطيف و بسيار گرم، باعث توليد صفراء مىگردد، ولى در اجزاى غذاهاى غليظِ مرطوب، حرارت كبد، كوتاه و قاصر است، لذا باعث توليد بلغم مىگردد، پس حرارت كبد به عنوان سبب فاعلى در همه يكسان است و اختلاف آن ناشى از اختلاف اجزاى غذايى مىباشد و سبب مادى و قابلى در آن تعيين كننده مىباشد.
https://eitaa.com/ghanoonfeteb
#قانون در طب (ترجمه)، ص: 353
و ببايد دانست كه اين خلطها كه ياد كرده شد همه اندر رگها با خون آميخته است و از يكديگر جدا نتوان كرد مگر بقوت داروها كه هريكى را از ديگرى جدا كند و بيرون آورد.
و آفريدگار جل و علا از بهر هر خلطى داروهاى جداگانه آفريده است تا طبيب بهريكى از آن داروها آن خلط را كه خواهد جدا كند و از تن بيرون آرد،
و اگر همه خلطها بيكبار افزون شود رگ فرمايد زدن، تا از هر خلطى لختى با خون بيرون شود،
و اين خلطها اندر بيشتر وقتها اندر تن بكار مىآيد و تن بدان برپاست، و گاه باشد كه يك خلط و يا دو خلط فزونتر شده يا تباه شود، آن را لختى كمتر بايد كرد و از ديگر خلطها جدا كردن و از تن بيرون آوردن
و مثال اين و مثال تن مردم و مثال جدا كردن و مثال بيرون آوردن آن همچون حصاريست كه اندر وى بعضى دوست باشند و بعضى دشمن و آن خلط كه از تن بيرون همىبايد آورد همچون دشمن است؛ و آنچه اندر تن نگاه بايد داشت همچون دوست، و تن همچون
حصار و طبيب همچون حمايتگرى مر اين حصار را و همچون خصم مر اين گروه را كه دشمناند؛ پس همچنانكه حامى سنگى اندر حصار اندازد و خواهد كه بر دوست نيايد و بر دشمن آيد طبيب بايد كه از بهر هر خلطى اندر هر تنى آن دارو بكار دارد كه آن خلط را بيرون آرد و با ديگرى نكوشد. و اگرچه هرگاه كه اين دارو در كار آيد بضرورة خلطى ديگر را لختى بجنباند بسبب آنكه خلطها بهم آميخته است.
#اصول و مبانى نظرى طب سنتى، متن، ص: 115
طبيب بايد كه دارو آن دهد و بآن اندازه دهد كه خلطهاى ديگر را كمتر بجنباند و و اين پس از قياس و تجربه و مشاهده توان دانست، و هرگاه كه دارو خورده شود كه خلطى را بيارد نخست آن خلط را كه مقصود است بيارد، و اگر هنوز قوت دارو مانده باشد، خلطى ديگر كه تنگتر باشد بجنباند و بيارد، مثلا اگر داروئى است كه سودا بيارد نخست سودا بيرون آورد پس صفرا پس بلغم؛ و اگر داروئى است كه صفرا آرد نخست صفرا آرد پس بلغم پس سودا؛ و اگرچه خون از بلغم و از سودا تنكتر است آفريدگار تبارك و تعالى اندر طبيعت مردم اين قوت نهاده است كه آن را نگاه دارد و بدارو ندهد. از بهر آنكه حاجت بدان بيشتر است. و غذاى راستين آنست؛ و و تن بدان برپاى است؛
#اصول و مبانى نظرى طب سنتى، متن، ص: 115