eitaa logo
طب و منطق
306 دنبال‌کننده
19 عکس
6 ویدیو
1 فایل
⭕️کپی باذکر منبع بلا مانع است. ادمین: @Ad_k_e_15 کانال در تلگرام: @noskheh_teb_sonnati سایت: http://as937183.blogfa.com/ ترجمه کتاب طبی ترجمه نسخه های خطی طب سنتی تایپ نسخه های خطی طب سنتی
مشاهده در ایتا
دانلود
«وسيله جلوگيرى از باردارى» در كتاب هداية المتعلمين (قرن چهارم) براى جلوگيرى از باردارى مطلبى آمده كه ساده‏ترين وسيله‏اى است كه مخترع را به ساختن كاپوت راهنمايى كرده است. مؤلف هداية مى‏نويسد: فى حيلة المرأة ان لا تحبل‏ «حيله زن آن بود كه چون از جماع فارغ شد وى دو كونه خويش را بر زمين زند تا منى مرد از وى فرود آيد يا انگشت اندر كند و جهد كند و منى را بيرون آورد، يا سر زهدان را استوار كند به ركو (ركو- پارچه) يا به مازو و رشته‏اى بسته تا بتواند بيرون كشيدن يا مرد به سر قضيب خويش زهره [- كيسه صفرا] اندر كشد و بربندد استوار تا چون منى بيايد به زهره اندر افتد نه به رحم ... ص 546»
«نشانه مردگى» گويند ابو على سينا در شام بود جنازه‏اى برآوردند، مرده ‏اى بر آن، گفت اين را چه مى‏ كنيد؟ گفتند دفن مى ‏كنيم گفت اين زنده است وى را دفن مكنيد. سه روز رها كردند وى در حركت آمد و برخاست ويرا گفتند چون بدانستى كه وى زنده است در كفن؟ گفت هر دو زانويش راست بود، اگر بازافتاده بودى مرده بودى پس زيركى وى بدانستند و معروف شد (عجايب المخلوقات ص 465).
معتقد است كه كاران بر اثر مبادرت بگناه و ظالمان بر اثر ستمكارى و بسبب ناله و دادخواهى مظلومان، بيمار مى‏شوند، آنان موقوف به اين hست كه از بدكارى برگردند و و كنند و بدهند. در علم پزشكى، كهن ترين مجموعه طبى بشعر فارسى، پيشگفتار، ص: 15
مَا أَنْبَتَ‌ الْحَرْمَلُ‌ شَجَرَةً وَ لَا وَرَقَةً وَ لَا زَهْرَةً إِلَّا وَ مَلَكٌ مُوَكَّلٌ بِهَا حَتَّى تَصِلَ إِلَى مَنْ تَصِلُ إِلَيْهِ أَوْ تَصِيرَ حُطَاماً وَ إِنَّ فِي أَصْلِهَا وَ فَرْعِهَا نُشْرَةً وَ فِي حَبِّهَا شِفَاءً مِنِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ دَاء ♦️ یعنی نیست بوته و برگ و گل اسپند مگر اینکه یک ملک موکل دارد تا برسد به دست کسی که باید به دست آن برسد یا تااینکه از بین برود و خاک شود و در ساقه و شاخه‌های آن سبب است و در دانه‌ی آن شفاء از هفتاد و دو بیماری است.
راه استفاده از ساقه و شاخه‌های ریز شاید هم برگ‌های آن است. خشک بشوند و آسیاب شوند و استفاده شوند. از یک تا دو مثقال یعنی ده گرم استفاده کنند. بنابراین اولین اثر این است که مشکل اعتیاد را حل می‌کند. ما خیلی سفارش کردیم اما نتیجه را به ما نگفتند. برای افراد هم مفید است. مهم این است که هر قسمتی از این گیاه یک ملک موکل دارد. علاوه بر این کسی که مصرف کند درمان برای او هم به حساب بیاید.
در روایتی از امام صادق ع آمده است: أَنَّهُ سُئِلَ‌ عَنِ‌ الْحَرْمَلِ‌ وَ اللُّبَانِ فَقَالَ أَمَّا الْحَرْمَلُ فَمَا يُقَلْقِلُ لَهُ عِرْقٌ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَرْعٌ فِي السَّمَاءِ إِلَّا وُكِّلَ بِهِ مَلَكٌ حَتَّى يَصِيرَ حُطَاماً وَ يَصِيرَ إِلَى مَا صَارَتْ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَيَتَنَكَّبُ سَبْعِينَ دَاراً دُونَ الدَّارِ الَّتِي هُوَ فِيهَا وَ هُوَ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاءً أَهْوَنُهُ الْجُذَامُ فَلَا تَغْفُلُوا عَنْه‌ 🔹 یعنی از امام صادق ع از اسپند و کندر سوال شد فرمود اما اسپند نیست ریشه‌ای که در زمین فرو رود و رشد کند و نیست شاخه‌ای از این اسپند که به سمت آسمان رشد کند مگر اینکه فرشته‌ای برآن موکل می‌شود تا اینکه خاک شود یا اینکه به کسی برسد که باید برسد. همانا شیطان از بوته اسپند دور می‌شود. خانه‌ای که در آن اسپند است (به خصوص بوته‌ی آن) شیطان از آن به اندازه هفتاد خانه دور می‌شود. و آن شفاء از هفتاد بیماری است که راحت‌ترین آن جذام است پس از آن غافل نشوید
بعث در چای یکی از دوستان ما در عراق جیوه ریخت و به او خوراندند. جیوه می کشد و شکی نیست. سریع به هندوستان رفت و تا چهل روز اسپند به او دادند و نجات پیدا کرد. غیر از او همه کسانی که خورده بودند مردند. آیت الله تبریزیان
میوه به، به درمان اصلی و شاخص برای بیماری‌های قلب است، ازجمله مواردی که تعبیر یجم الفؤاد درباره آن‌ها آمده به است، در روایت آمده: «نظر أبو عبد الله (ع) إلى غلام جميل فقال: ينبغى أن يكون أبوا هذا الغلام أكلا السفرجل. وقال: السفرجل يحسن الوجه، ويجم الفؤاد.»[10] یعنی «امام صادق (ع) پسربچه‌ای زیبا دیدند و فرمودند حتماً پدر و مادر این پسر به خورده‌اند، به‌صورت را زیبا می‌کند قلب را کامل می‌کند.» در روایت آمده: «دخل طلحة بن عبيد الله على رسول الله صلى الله عليه وآله وفى يده سفرجلة، فألقاها إلى طلحة وقال: كلها فانها تجم الفؤاد.»[11] یعنی «طلحه وارد بر پیامبر (ص) شد و در دست پیامبر (ص) یک به بود، پیامبر (ص) این به را به طلحه دادند و فرمودند این را بخور زیرا را کامل می‌کند.» در روایت آمده: «يا زبير كل السفرجل، فان فيه ثلاث خصال، قال: وما هن يا رسول الله؟ قال: يجم الفؤاد، ويسخى البخيل، ويشجع الجبان.»[12] یعنی «پیامبر (ص) به زبیر فرمودند ای زبیر به بخور زیرا سه فایده دارد، زبیر پرسید ای رسول خدا این فواید چیست؟ پیامبر (ص) فرمودند را کامل می‌کند و آدم را بخشنده می‌کند و آدم ترسو را می‌کند.» أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَكَلَ سَفَرْجَلَةً أَنْطَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحِكْمَةَ عَلَى لِسَانِهِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع يَقُولُ: السَّفَرْجَلُ يَذْهَبُ بِهَمِّ الْحَزِينِ كَمَا تَذْهَبُ الْيَدُ بِعَرَقِ الْجَبِينِ.
ماؤه أشد تقوية للمعدة و أقل حبساً للطبيعة اب میوه به ؛ بیشتر از خود میوه به ؛ تقویت معده می کند و کمتر از خود میوه به ؛ شکم را بند می اورد الصناعة الطبية، ج‏1، ص: 523
و ما كان منه حلواً فهو معتدل المزاج في الحرارة و البرودة میوه به اگر شیرین باشد در حرارت و برودت معتدل است الصناعة الطبية، ج‏1، ص: 523
‏1، ص: 210 [سفرجل‏] المؤلف سفرجل بارد فى آخر الاولى يابس فى الثانية هو و زهره قابض و هو مدر يقوى الشهوة و يسكن العطش و التنقل به على الشراب يمنع الخمار و يمنع القئ البلغمى و لعابه ملين البطن من غير قبض فينفع السعال و يلين قصبة الرية و الاكثار منه يورث القولنج السفرجل اصلح الاشياء لتقوية المعدة و البطن كله و حبس الطبيعة و انهاض الشهوة و العون على هضم الطعام و هو لا يفسد فى معدة المريض فضلا عن الصحيح الا انه بطى الانهضام و ذلك يزول عنه بالطبخ فى ماء العسل او دفنه فى الرماد الحار مع العجين و انه مع سرعة انهضامه ح يشد المعدة و يقل قبضه و الحلو منه معتدل فى الحرارة و البرودة و الطبخ انما ينبغى لما لا يكون حلوا منه فان طبخ الحلو يزيل فائدته من التقوية و هو ترياق لمن يتضرر بالقئ حتى ان رائحته ينفع له و ادراره لقبضه كسائر الادوية القابضة و عقله للبطن اذا اكل قبل الطعام و اما اذا اكل بعد الطعام لين البطن بعصر المعدة الا اذا تنوول القدر اليسير فانه يدفع الطعام عن راس المعدة و يمنع البخار عن الدماغ ذكره السمرقندى‏
مقاله سيوم در بيان قوت فاعله و مصوره اجسام مزاجيه متفاوتة الأجزاء كه اجسام آليه نيز گويند، و كيفيت تصوير و تكوين اينها. و اين مشتمل بر شش فصل است‏ فصل اوّل در بيان مذاهب مختلفه در حقيقت قوه مصوّره‏ اول بدان كه در حقيقت قوت مصوّره و در حدوث بدن از قوه مصوّره مذاهب مختلفه بسيار است. بعضى گويند قوتى از قواى نفس امّ است. و بعضى گويند قوتى از قواى نفس أب است كه در حين جماع و إنزال همراه منى به رحم مادر مى‏آيد. و بعضى گويند كه‏ قوت مصوّره، صورت نوعى روح غريزى است كه در همه اجزاى منى يا به منزله منى منبث و مخلوط است. و بعضى گويند غير اينهاست اما نمى‏دانيم چيست و كيست، چنان كه جالينوس گويد: غير اينها چيزى هست اما نمى‏دانيم چيست. و كلام محقق طوسى- رحمه اللّه- در تجريد كه: «القوّة المصوّرة عندى باطلة «1»» «2»، به اين معنى است، يعنى قوتى كه در منى أب يا امّ يا قوت مصوّره أب يا امّ باشد، باطل است. بعضى گويند كه مصوّر بدن انسان، همان كوكب مدبر بدن انسان است كه به وجهى رب النوع بدن انسان است به توسط روح غريزى عنصرى. و بعضى گويند كه مصوّر بدن هر شخص از اشخاص انسان همان نفس مثالى شخصى مبدع آن بدن عنصرى شخصى است كه متعلّق شده باشد به روح غريزى كه در همه اجزاى منى يا به‏منزله منى منبث و مخلوط است امّا به اعانت نفوس سماوى و الهام كوكب مدبره نوع و شخص انسانى؛ و مذهب حق اين است، چنان‏كه بعد از ذكر مذاهب خواهيم گفت إن شاء اللّه. و قال الشيخ فى الاشارات بتقريب [فى‏] اثبات نفس المدبّرة للبدن: «إنّ «3» المزاج واقع فيه بين الأضداد «4» متنازعة إلى الإنفكاك إنّما يجبرها على الإلتئام و الإمتزاج قوة غير ما يتبع إلتئامها من المزاج و كيف و علة إلتئامها «5» و حافظة قبل الإلتئام فكيف لا يكون قبل ما بعده. و هذه «6» الإلتئام كلّما يلحق الجامع أو «7» الحافظ و هن أو عدم يتداعى إلى الإنفكاك فاصل القوى المدركة و المحركة «8». و الحافظة للمزاج شى‏ء آخر لك أن تسميّه النفس «9» و هذا هو الجوهر الذى يتصرف فى أجزاء بدنك» «10». قال المحقق فى شرحه: «و ما يقتضيه القواعد الحكيمة التى أفادها الشيخ و غيره و «11» هو إنّ نفس الأبوين تجمع «12» بالقوة الجاذبة أجزاء غذائية ثم تجعلها «13» أخلاطا «14» و تفرز
احياى حكمت (مشتمل بر طبيعيات)، ص: 400
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﺯ ﺟﺰﻭ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻫﺠﺪﻫﻢ ﺩﺭ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ(کلیه) ﺳﺒﺐ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﺟﻤﺎﻉ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺍﺭﻭﻫﺎ ﻛﻪ ﺍﺩﺭﺍﺭ ﺑﻮﻝ ﺗﻮﻟﺪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﻮﺀ ﺍﻟﻤﺰﺍﺝ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺧﺸﻚ ﻭ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺧﺸﻚ ♦️ﻋﻠﺎﻣﺖ‌ﻫﺎ ﻋﻠﺎﻣﺖ ﻟﺎﻏﺮﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ۱ﺷﻬﻮﺕ ﺟﻤﺎﻉ ﻧﺒﺎﺷﺪ ۲ ﭘﺸﺖ ﺿﻌﻴﻒ ﺑﻮﺩ ۳ﻭ ﻃﺎﻗﺖ ﻫﻴچ رنج ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ۴ ﺁﺏ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﺷﺪ ۵ﻭ ﺑﻮﻝ ﺳﭙﻴﺪ ﺑﻮﺩ ۶ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺗﻦ ﻟﺎﻏﺮ ﺑﻮﺩ ﻛِﻨﺪﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺩﻩ ﻟﺎﻏﺮ ﺷﻮﺩ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪﻙ ﺷﻮﺩ بینایی ﭼﺸﻢ ﺿﻌﻴﻒ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻉ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺑﻮﻝ ﺑﺎﺯ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻭ ﻛﻤﺮﮔﺎﻩ ﺳﺮﺩ ﺑﺎﺷﺪ. -ذخیره خوارزمشاهی
کلیه کتاب قانون در طب 🔰فصل في هزال الكلية قد يعرض للكلية أن تهزل و تذبل و يقل شحمها، بل ربما بطل شحمها بسوء مزاج، و كثرة جماع، و استفراغ 🔰علاماته سقوط شهوة الباه ، و بياض في البول و دروره، و ضعف، و وجع ليّن فيه، و ربما كان معه نحافة البدن.
♦️ﻋﻠﺎﺝ ﺑﻪ ﻣﻐﺰﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﻐﺰ ﺑﺎﺩﺍﻡ ﻭ ﻣﻐﺰ ﻓﺴﺘﻖ ﻭ ﻣﻐﺰ ﺣﺒﺔ ﺍﻟﺨﻀﺮﺍﺀ ﻭ ﺟﻮﺯ ﻫﻨﺪﻯ ﻭ ﻓﻨﺪﻕ ﻭ ﺗﺨﻢ ﺧﺸﺨﺎﺵ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻜﺮ ﻛﻮﻓﺘﻪ ﺳﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﺨﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻗﻠﻰ ﻭ ﻟﻮﺑﻴﺎ ﺩﺭ ﺳﻔﻴﺪﺑﺎﻩ‌ﻫﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﭘﻴﻪ ﻯ ﻣﺮﻍ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﺑﻂ ﻭ ﭘﻴﻪ ﻯ ﮔﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﺎﻥ ﭘﻴﻪ
فصل شانزدهم در احوال آبها كه در بدن تاثير آن بسيار بود يا آنكه ركنى باشد از اركان بدن آدمى اما غذاى بدن آدمى نمى‏شود چراكه آن بسيط است و بدن آدمى مركب است و آنچه غذا باشد مى‏بايد كه مشابه مغتذى باشد كه آن بدنست‏ كليات قانون ابن سينا (ترجمه)، متن‏ج‏1، ص: 12
فصل اول از تعليم چهارم در ماهيت خلط و اقسام آن‏ خلط جسم تر روانست كه مى‏گردد بسوى آن غذا اول پس بعض آن خلط نيك است و آن آنست كه ازشان آن آنست كه بگردد جزء از جوهر مغتذى تنها چون خون يا با غير خود چنانچه اخلاط ديگر و بگردد مشابه بجوهر مغتذى تنها يا با غير آن و بالجمله مى‏گردد قائم بدل چيزى كه تحليل مى‏يابد از ان و بعض از ان فضل و خلط رديست و اين آنست كه نيست از شأن اين يا بگردد در نادر بسوى خلط نيك و باشد حق آن قبل ازين اينكه دفع شود از بدن و كم گردد و مى‏گوئيم اينكه رطوبات بدن بعض آنها اولى‏اند
همچنين هاضمه را حاجت برطوبت بسيار بود از جهت آنكه فعل او را بواسطه رطوبت اتمام مى‏شود كه غذا را سيلان دهد و مهيا نفوذ گرداند در مجارى و قبول اشكال عضو مغتذى كند
و همچنين بود حال در ادويه كه در بعضى از ان دوائيت غالب و كيفيت در بدن احداث كند بود و در بعضى از ان غذائيت غالب بود و جوهر مغتذى زياده كند و همچنين بعضى از ان قريب بود بجواهر خون مثل شراب و مح بيض نيمبرشت و ماء اللحم و بعضى از آن دور بود از مزاج خون بقليلى مثل نان و گوشت و بعضى بسيار دور بود مثل ادويه غذائيت ديگر آنكه غذا در بدن آدمى عمل مى‏كند بدو طريق يكى بكيفيت عمل كند چنانكه دانسته شد ديگر آنكه بكميت عمل كند كليات قانون ابن سينا (ترجمه)، متن‏ج‏1، ص: 117
بحث در باب اينكه چرا غذا بايد شبيه مغتذى شود از حوصله اين دفتر بيرون است. تنها، براى كامل شدن بحث، اين سخن از حكيم عقيلي از كتاب مخزن الادويه نقل مى‏شود: «و طبيعت مدبره بدن ناچار است در استحاله نبات تا آن را شبيه به مغتذي نمايد از هفت قسم فعل، از تحليل و استحاله و تفريق و عقد و تشبيه و تغذيه و ادخال. در حيوانات به اقل اين افعال مدعا حاصل است؛ مثلا در شير آنها پنج فعل كافي است كه تفريق و تغذيه آن هضم و تمييز است و تعقيد و تشبيه و ادخال باشد. و در بيضه طيور سه فعل كافي است كه تحليل و استحاله و تمييز باشد. و در لحوم دو فعل كه تشبيه و ادخال باشد كافي است».
در حديث وارد شده كه «سيدُ الطَّعامِ اللّحم»؛ چه اغذيه انسان كه از دوائيت ابعد باشد، منحصر در نبات و حيوان است و در استحاله كه مشابه مغتذى شوند، ناچار است كه طبيعت در نبات هفت قسم فعل كند: تحليل و استحاله و تفريق و عقد و تغذيه و تشبيه و ادخال و در هر حيوانى محتاج همه افعال نيست؛ چه در شير، پنج فعل كافى است كه تفريق و تغذيه كه آن هضم و تميز است و از عقد و تشبيه و ادخال و در تخم طيور، محتاج به تحليل و استحاله و تميز نيست و در لحوم، محتاج به دو فعل است كه تشبيه و ادخال باشد؛ پس لحومات، بهتر از ساير اغذيه است و بهترين طيور، متوسط اوست كه قريب به مرغ خانگى باشد؛ مثل كبك و تذرو و امثال آن و بهترين مواشى، گوسفند و بز است كه زياده بر يك سال و كمتر از شش ماه بر او نگذشته باشد و بعد از آن، گوساله يك ساله. تحفة المؤمنين، ج‏1، ص: 743
و ببايد دانست كه چون حيوان مركّب است، بايد كه غذاى او نيز مركّب باشد. چه غذا بايد كه مشابه مغتذى باشد.
پوشيده نماند كه هوا مبدرق روح است مانند آب غذا و همچنان كه آبِ صرف غذا نمى‏شود هواىِ صرف نيز روح نمى‏گردد. و قومى كه اين گمان كرده‏اند باطل است، زيرا كه ثابت شده كه بسيط غذاى مركب نمى‏شود لعدم المناسبة بينهما چه در غاذى و مغتذى مناسبت شرط است. اما آب چون با رطوبات مركب مى‏شود غذا مى‏گردد و كذلك هوا به ابخره اخلاط آميخته روح مى‏شود. القلوب (شرح قانونچه)، ص: 96
و اگر چه دخول هوا در منافذ شرائين از مسام جلد نيز دايمى است بنا بر قبض و بسط آنها، ليكن اتمام فعل آنها در اين امر ايضا به تنفس مربوط است مگر آن كه از كثرت اعتبار به حصر نفس جذب نسيم از منافذ شرائين عادت شود، چنانچه در بعض اهل رياضت مشهود مى‏شود كه تا روزها محصور النفس مى‏باشند. القلوب (شرح قانونچه)، ص: 96
👈فصل [دوم‏]: در تشقق و تقشر و جفاف لب‏ 👈سبب تقشر و جفاف لب، همان است كه در شقاق و جفاف زبان و تقشر وى گفته آمد. و كذلك، علاج وى. 👈و نيكوترين تدبير عند التقشر، ماليدن لعاب به ‏دانه و خطمى و تخم كتان است بر لب. 👈و قيروطى كه از پيه ماكيان و بط ساخته باشند. 👈 و بهر جذب ماده از اعلى به اسفل، بر ناف و مقعد ماليدن روغن بنفشه، چيزهاست. ، ج‏1، ص: 394
سوم، آن كه غذاى بعض اعضاء بارده رطبه- مانند دماغ و نخاع و اعصاب و غيرها، كه خون به صرافت خود به اعتبار گرمى نمى‏تواند غذاى آن‏ها گرديد- با بلغم مخلوط شده [و] غذاى آن‏ها شود؛ زيرا كه مماثلت و مشابهت ميان غذا و مغتذى در همه جا ضرور است. خلاصة الحكمة، ج‏1، ص: 65
سبب فاعلى براى توليد همه اخلاط در بدن حرارت معتدل كبد، مى‏باشد، ولى در خصوص بلغم گفته شد: حرارت قاصر و كوتاه، از اين تعبير برخى استفاده كرده‏اند، كه در هر گوارشى، بلغم به وجود نمى‏آيد و حال اين كه توليد بلغم نيز در بدن ضرورى است، و بعضى براى گريز از اين اشكال، محل توليد بلغم را در غير كبد؛ يعنى در معده مى‏دانند، در ذخيره مى‏گويد: بلغم دو گونه است، طبيعى و ناطبيعى اما طبيعى، غذايى است خام كه حرارت و قوت معده آن را تمام بگواريده باشد ... و معدن بلغم معده است و هرگاه كه حرارت معده كمتر باشد و قوت هاضمه، سخت ضعيف باشد، بلغم بسيار تولد كند، خاصه اگر خوردنى‏ها سرد وتر باشد (ذخيره خوارزمشاهى، ص 13) ... و تولد بلغم بيشتر اندر معده باشد و اندر روده‏هاى بالا و اندر جگر بنادر باشد و صفراء و سوداء بيشتر اندر جگر باشد و بنادر اندر معده و اندر رگ‏ها نيز باشد. (ذخيره خوارزمشاهى، ص 15) و شارح كتاب قانون علاوه بر سيد اسماعيل جرجانى، ابن هبل، مؤلف المختار و ابى سهل مسيحى را از كسانى مى‏داند كه بر اين باورند كه بلغم در هضم اول در معده توليد مى‏شود. توليد بلغم در هر گوارش ضرورى مى‏باشد؛ زيرا بدن همان گونه كه به خون نياز دارد به بلغم نيز نياز دارد و علاوه بر اين، مواد غذايى مورد مصرف، حاوى اجزاى مادى هر يك از اخلاط چهارگانه مى‏باشند، و بايد هر يك به خلط متناسب تبديل گردد، پس توليد بلغم در همه گوارش‏ها لازم است و درباره اين كه محل توليد بلغم در كبد است نه در معده مى‏گويد: آنچه در معده به وجود مى‏آيد، مواد دفعى است كه مى‏تواند از بدن تخليه شود، ولى بلغم مورد نياز بدن و اعضاى آن مى‏باشد و علاوه بر اين كبد جايگاه جدا سازى اخلاط از يكديگر مى‏باشد و معده، توان جدا سازى را ندارد، بنا بر اين آنچه در معده از بلغم و يا صفراء و سوداء ديده مى‏شود در واقع اخلاط غير طبيعى مى‏باشند (شرح آملى، ص 148)، در توجيه «حرارت كوتاه كبد» براى توليد بلغم مى‏گويد: حرارت كبدى، سبب فاعلى همه اخلاط مى‏باشد و در توليد همه اخلاط طبيعى به اعتدال و يكسان است و اختلاف فعل كبد در اعمال حرارت براى توليد اخلاط گوناگون در واقع به اقتضاى اختلاف مواد غذايى مى‏باشد؛ مثلًا حرارت كبد در اجزاى غذاهاى معتدل، باعث توليد خون مى‏گردد، و در اجزاى غذاهاى لطيف و بسيار گرم، باعث توليد صفراء مى‏گردد، ولى در اجزاى غذاهاى غليظِ مرطوب، حرارت كبد، كوتاه و قاصر است، لذا باعث توليد بلغم مى‏گردد، پس حرارت كبد به عنوان سبب فاعلى در همه يكسان است و اختلاف آن ناشى از اختلاف اجزاى غذايى مى‏باشد و سبب مادى و قابلى در آن تعيين كننده مى‏باشد. https://eitaa.com/ghanoonfeteb در طب (ترجمه)، ص: 353
و ببايد دانست كه اين خلطها كه ياد كرده شد همه اندر رگها با خون آميخته است و از يكديگر جدا نتوان كرد مگر بقوت داروها كه هريكى را از ديگرى جدا كند و بيرون آورد. و آفريدگار جل و علا از بهر هر خلطى داروهاى جداگانه آفريده است تا طبيب بهريكى از آن داروها آن خلط را كه خواهد جدا كند و از تن بيرون آرد، و اگر همه خلطها بيك‏بار افزون شود رگ فرمايد زدن، تا از هر خلطى لختى با خون بيرون شود، و اين خلطها اندر بيشتر وقتها اندر تن بكار مى‏آيد و تن بدان برپاست، و گاه باشد كه يك خلط و يا دو خلط فزونتر شده يا تباه شود، آن را لختى كمتر بايد كرد و از ديگر خلطها جدا كردن و از تن بيرون آوردن و مثال اين و مثال تن مردم و مثال جدا كردن و مثال بيرون آوردن آن همچون حصاريست كه اندر وى بعضى دوست باشند و بعضى دشمن و آن خلط كه از تن بيرون همى‏بايد آورد همچون دشمن است؛ و آنچه اندر تن نگاه بايد داشت همچون دوست، و تن همچون‏ حصار و طبيب همچون حمايت‏گرى مر اين حصار را و همچون خصم مر اين گروه را كه دشمن‏اند؛ پس همچنانكه حامى سنگى اندر حصار اندازد و خواهد كه بر دوست نيايد و بر دشمن آيد طبيب بايد كه از بهر هر خلطى اندر هر تنى آن دارو بكار دارد كه آن خلط را بيرون آرد و با ديگرى نكوشد. و اگرچه هرگاه كه اين دارو در كار آيد بضرورة خلطى ديگر را لختى بجنباند بسبب آنكه خلطها بهم آميخته است. و مبانى نظرى طب سنتى، متن، ص: 115
طبيب بايد كه دارو آن دهد و بآن اندازه دهد كه خلطهاى ديگر را كمتر بجنباند و و اين پس از قياس و تجربه و مشاهده توان دانست، و هرگاه كه دارو خورده شود كه خلطى را بيارد نخست آن خلط را كه مقصود است بيارد، و اگر هنوز قوت دارو مانده باشد، خلطى ديگر كه تنگ‏تر باشد بجنباند و بيارد، مثلا اگر داروئى است كه سودا بيارد نخست سودا بيرون آورد پس صفرا پس بلغم؛ و اگر داروئى است كه صفرا آرد نخست صفرا آرد پس بلغم پس سودا؛ و اگرچه خون از بلغم و از سودا تنكتر است آفريدگار تبارك و تعالى اندر طبيعت مردم اين قوت نهاده است كه آن را نگاه دارد و بدارو ندهد. از بهر آنكه حاجت بدان بيشتر است. و غذاى راستين آنست؛ و و تن بدان برپاى است؛ و مبانى نظرى طب سنتى، متن، ص: 115