eitaa logo
💚| قـرارٌ شُـهَـدا بـااِمـامِـ زَمان(عـج) |💚
335 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
⭐️﷽⭐️ قَـــلبَمْ گِـرِفْٺ♥️ دَرٺَڹِ ایڹ شَــــهر ِپُرگُناہ حــــٰالُ و هَــواے جَـــمعِ شَــــهیدٰانمْ آرِزوسٺ🕊 این کانال #وقف‌حضرٺ‌زهرا‌‌(س)‌سٺ انٺقاداٺ و پیشنهاداٺ🔰⁦ ツ➣ @yazahra800 ↯↯🌸براے ٺبادلـاٺ🌸 ツ➣ @sh_gharar12
مشاهده در ایتا
دانلود
یک بار از من پرسیده بود: چقـــدر #منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میـــــمانی؟؟؟!☹️ گفتم : از هـــمان ابتدای زمانی ڪه حقوقـــــم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعـــدی پرداخت حقوق ڪی میـــــرسه‼️ آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که بخاطر #مــال دنیا و دنیا میکشند💔 کمی از آن را برای امام زمان میکشیـدند ایشان تا حالا ظهـــور کرده بودند امام منتظـــــر ندارد.😔😔 شهیدمدافع‌حرم #محمود_رادمهر @gharargah_shohada_313
🍃 یک بار از من پرسیده بود: چقـــدر دریافت حقوق ماهیانه ات میـــــمانی؟؟؟! گفتم : از هـــمان ابتدای زمانی ڪه حقوقـــــم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعـــدی پرداخت حقوق ڪی میـــــرسه‼️ آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را که بخاطر دنیا و دنیا🌍 میکشند💔 کمی از آن را برای امام زمان میکشیـدند ایشان تا حالا ظهـــور کرده بودند امام منتظـــــر ندارد.😔😔 شهیدمدافع‌حرم 🌷 @gharargah_shohada_313
•°•°•. •°•°. خجالت میکشم 😥 اسمم راگذاشتــــــه ام : اما زمـانے که دفــتر 📒انتظارم را ورق میزنے مے بینے ؛ 📱را بیشتر از میشناسم ! حتے گاهے صبح آفتاب نزده آنها را چِک میکنم.. اما را نـه...😔
﷽❣ ❣﷽ بیچاره دلــم طالب دیدار تو باشد درمانده و افتاده چنان پاے تو باشد من در قفسے؛ روز وصالم آن روز ڪہ دلــها همہ دریــاے تو باشد ✨ ✨ 🌺|• @gharar_shohada_313
﷽❣ ❣﷽ بیچاره دلــم طالب دیدار تو باشد درمانده و افتاده چنان پاے تو باشد من در قفسے؛ روز وصالم آن روز ڪہ دلــها همہ دریــاے تو باشد ✨ ✨ 🌺|• @gharar_shohada_313
+به قول حاج حسین یڪتا: دنیا دنیای تیپ زدنهـ ♥️! فقط مهم اینه که تیپ میزنه ‼️ شهدا یه جوری تیپ زدن که خدا نگاهشون ڪرد🦋 ] اما فقط یه چیزۍ☝️🏼 + اقا پسر الگوت حضرت علۍ(ع) بود هست ؟ همون امیرالمومنین ڪه به دخترای جوون سلام نمیڪرد🍃 مگه قرار نبود صحبت با نامحرم در حد ضرورت باشه⁉️ پس این چت📲 ڪردنا و... چۍ میگه؟؟🤨 +دخترخانوم وارث ارثیه حضرت زهرا(س) شما چیۍ❓ هست❓خود حضرت فاطمہ جلوی یہ مرد ڪور حجابشو رعایت مۍڪرد؛ چشمات قشنگه ،صورتت زیباعه ، میدونم همه ی اینارو... . 😇 ولی قرار نبود زیباییاتو بزاری برای هرڪسۍ پس این پروفایل و اینا چۍ میگہ❓ جایی ڪه با چندتا لمس صفحه ی گوشی ڪلی مرد میتونن ببیننش _قرار بود باشیم . . . _قرار بود باشیم . . . _قرار بود راه ادامه بدیم. . _قرار بود برای شهیدمون مرام بزاریم🍃 . . . ولۍ قرار نبود به مجازی بدیم . . . اومدیم تو صحنه ۍ جنگ دشمن تا ڪنیم ،گفتیم جنگ نرمم ولی نرم نرم خودمون داریم وا میدیدم😑
♥️🍃 °|اۍ معنی‌مردانقلابی✌🏻آقـا °|ٺـو نایبـ نور😍 در غیابـۍ آقا °|اۍ خاڪ عبایٺ‌بھ سر نامردان💛 °|الحـق پسـر ابوٺرابـۍ آقــا🌼🌱 ✌🏻😌♥️ .../💞 اللهم عجل لولیک الفرج ➣ツ°•| @gharar_shohada_313
🍃فرج مهدی فاطمه(عج) را جدی بگیر🍃 رفقا کوچکترین حرکت شما در ثبت میشه الآن کوچکترین حرکت یا کلمه شما در تأخیر یا تعجیل ظهور یک دقیقه یا ده دقیقه یک ساعت یا یک سال ثبت خواهد شد یک دقیقه عقب انداختن ظهور به خدا ست قلبهاتون رو نورانی کنید از فتنه ها بخواهید عبور کنید فقط کافیه جدی بگیرید ظهور رو قلبتون نورانی میشه به خدا در هستیم همه شما همه شما روایت میفرماید: "وقتی ظهور محقق میشه مؤمنين میگن ما انقدر دیگه زود انتظار نداشتیم" فرمود: "من امر مهدی ام را اصلاح خواهم کرد" ، یک شبه عالم رو متحول میکنه تو تازه داری می کنی؟ فرج رو جدی بگیرید، حس و حالتون مثل میشه مثل رزمنده ها می شید آقا به خدا آخرشه این حرف ها بگذارید نور دفاع مقدس بیاد در وجودتون ⚡️سند حرف بنده کجاست؟ فرمود: " مانند رزمنده ایست که در (عج) داره نبرد می کنه و در اتاق فرماندهی از محضر حضرت فرمان میگیره و به میدان میره و برمیگرده" بعد میفرماید: "از این بالاتر منتظر مانند کسی ست که در خون خودش غلطیده و به رسیده"⚡️ ✨منتظر اینجوریه منتظر کسی ست که فرج رو جدی گرفته خواستی بکنی بگو: ببین من زندگیم اینه اینه همش تا ظهوره ها ده مرتبه بگو: دیگه ظهور رخ داد برنامم دست حضرته بگذار داد بزنه بگه: بابا مگه کی قراره ظهور رخ بده؟ معلوم میشه تو جدی گرفتی تو دیوانه ای که جدی گرفتی فرج رو جدی بگیر، خود خدا دل تو را روشن خواهد کرد مهدی فاطمه(عج) تو را حمایت خواهد کرد روز قیامت کسی خراب بشه از ماها خدا بهش می فرماید: مگه تو نداشتی؟ صاحبت تو رو رها کرد؟ مگه میشه همچین چیزی؟ تو با او رابطه ات چگونه بود؟ ➣ ツ°•| @gharar_shohada_313
بسمـ رب الشهدا♥️ 🦋 💟 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💟 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💟 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💟 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💟 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💟 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💟 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💟 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💟 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💟 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💟 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💟 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💟 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... ادامــــــه دارد.... ✍🏻نویسنده: @romanshohada ➣ツ°•| @gharar_shohada_313