eitaa logo
💕ܦ̈ـܝ‌ߊ‌ܝ‌ܫߊ‌ܢܚ݅ـܦ̈ـے💕
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🌺﷽🌺 🍀 مـحـمـد صلی الله علیه و آله و سلم ، حسابش از بقیه انبیاء جدا بود. براي خدا مخاطب خاص بود. شرایط که سخت می شد، خدا برایش به شب و روز قسم میخورد که تنهایش نگذاشته است: وَالضُّحَىٰ ، وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَىٰ مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَىٰ (ضحیٰ/۱تا۳) برای خدا عزیز بود. نازش را میخرید. می‌گفت آنقدر به تو عطا کنیم تا راضی شوی: وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ (ضحیٰ/۵) بعضی وقت ها هم نگرانش می شد: لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ(شعرا/۳) محمد(ص)، تنها رسول خدا نبود او حبیب خدا بود ... ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕ܦ̈ـܝ‌ߊ‌ܝ‌ܫߊ‌ܢܚ݅ـܦ̈ـے💕
🍃🌹 #سلام_بر_ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت اول 🍃 ▪️چرا ابراهيم هادی؟ 💠تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امين‌الد
🍃🌹🌹🍃 🍃قسمت دوم🍃 ▪️زندگی نامه 🔸 ابراهيم در اول ارديبهشت سال 1336 در محله شهيدآيت الله سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود. او چهارمين فرزند خانواده بشمار ميرفت. با اين حال پدرش، مشهدي محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت. او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد. 🔸ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقاني رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و کريم خان زند. سال 1355 توانست به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد. 🔸حضور در هيئت جوانان وحدت اسامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود. 🔸در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد. او همزمان با تحصيل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. 🔸ابراهيم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باستاني شروع کرد. 🔸در واليبال وکشتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد. مردانگي او را مي توان در ارتفاعات سر به فلک کشيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه هاي او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي مي کند. 🔸در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردان هاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند. سرانجام در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه هاي باق يمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد. او هميشه از خدا مي خواست گمنام بماند، چرا كه گمنامي صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مستجاب كرد. ابراهيم سال هاست كه گمنام و غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتما بخوانید: بسیار زیباست🌹🌹🌹 نظافتچی ساختمان ما یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک ۴-۵ ساله‌‌ش می‌آید. امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه... . پاورچین، بی‌صدا، کاملا فضول! رفتم پشت چشمیِ در. بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله‌. بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم... مامان: امروز دیگه هیچ‌جا. شنبه‌ها روز خاله‌بازیه... کمی بعد بچه می‌پرسد: فردا کجا میریم؟ مامان با ذوق جواب می‌دهد: فردا صبح می‌ریم اون‌جا که یه بار من رو پله‌هاش سُر خوردم... بچه از خنده ریسه می‌رود. مامان می‌گوید: دیدی یهو ولو شدم؟ بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا... مامان همان‌طور که تی می‌کشد و نفس‌نفس می‌زند می‌گوید: خب من قوی‌ام. بچه: اوهوم... یه روز بریم ساختمون بستنی... مامان می‌گوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست. نمیدانم ساختمان بستنی چیست. ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوب‌شور هم حرف می‌زنند. بعد بچه یک مورچه پیدا میکند... دوتایی مورچه را هدایت می‌کنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راه‌پله پیاده‌اش میکنند که "بره پیش بچه‌هاش... بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم" . نظافت طبقه ما تمام میشود... دست هم راه میگیرند و همین‌طور که می‌روند طبقه پایین درباره آن‌دفعه حرف می‌زنند که توی آسانسور ساختمان بادام‌زمینی گیر افتاده بودند. . مزه‌ی این مادرانگی کامم را شیرین می‌کند. مادرانگی‌ای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده. مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست. . ساختن دنیای زیبا وسط زشتی‌ها از مادر، مادر می‌سازد. سودابه فرضی پور ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ✔3 راه‌حل کاربردی برای مقابله با استرس‌های زندگی‌✌️ ۱. هرگزعادت به بازگوکردن مسائل خود نزد همه نکنید. بازگو کردن مسائل وزن آنها را زیاد میکند. ۲. فقط به زمان حال فکر کنید گذشته‌تان و آینده‌تان را خیلی جدی نگیرید گذشته تمام شده است وآینده هنوز نیامده است. ۳. به خودتان استراحت بدهید استراحت های روزانه مانند خواب روزانه ، فیلم دیدن و استراحتهای هفتگی مانند وقت گذراندن بادوستان و خانواده در آخر هفته ها و استراحت های ماهانه یا سالانه مانند مسافرت. 👤 دکتر احمد حلت🌸 ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌟🌟 به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم واین درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم. همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. سرخ پوست‌ها و مکزیکی‌های آن منطقه هم انگلیسی نمی دانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدر عذاب می‌کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم. نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمی توانم دوام بیاورم. می خواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دوسطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد: *«دو زندانی از پشت میله‌ها بیرون را می نگریستند... یکی گل و لای را می‌دید و دیگری ستارگان را!» بارها این دو خط را خواندم و احساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟ با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند. به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا می کردم. دنبال گوش ماهی هایی می رفتم که از میلیون ها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند. چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند... این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود. من آنقدر از زندگی در آنجا مشعوف بودم که رمانی با عنوان ” خاکریز های درخشان” در مورد زندگی درصحرای ماجوی نوشتم. من از زندانی که خودم ساخته بودم به بیرون نگریسته و ستاره ها را یافته بودم. اگر به فرزندان خود رویارویی با سختی های زندگی را نیاموزیم در حق آنها ظلم کرده ایم. 📚آیین زندگی دیل کارنگی ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجربیات مشاور این داستان: ذهن فقیر 🕸 ✍ دیشب، حدود نیمه‌شب، در راه رفتن به حرم مطهر امام رضا (ع)، زنی را دیدم که با دو پسربچه حدود ۸ و ۱۲ ساله، جوراب مردانه می‌فروختند. چند قدم آنطرف‌تر، پسربچه‌ای دیگر با چهار جفت جوراب مردانه نشسته بود! صبح روز بعد صبح، یک ساعت بعد از اذان، وقتی از حرم برمی‌گشتم، دیدم پسربچه هنوز همانجا نشسته و فقط یک جفت جوراب فروخته! 😞 زن و دو کودک خردسال هم با همان موجودی جوراب مردانه بودند! 😢😢😢 پرسیدم: “خانم، عزیزم، فروش هم داشتی از دیشب تا صبح؟” با زبان عجز گفت: “نه خواهر، هیچی… 😔” پرسیدم: “چرا جوراب می‌فروشی؟ آخه چه کسی جوراب می‌خرد؟ همه دستفروشان جوراب مردانه می‌فروشند، مگر مردم چقدر نیاز به جوراب مردانه دارند؟!.. 😳” گفت: “خواهر، بخدا ۸ سال است دارم جوراب می‌فروشم 😳” گفتم: “کسی هم می‌خرد؟” گفت: “بخدا هیچ کس نمی‌خرد و همیشه وضع من همین است!!! 🤯🤯🤯 پیشنهاد تغییر گفتم: “ای وای… تو ۸ ساله جوراب می‌فروشی، هیچ کس نمی‌خرد، تو باز همونو می‌خری و می‌فروشی، باز کسی نمی‌خرد و تو دوباره و دوباره و سال‌ها همون کارو تکرار می‌کنی؟؟؟!!! خب بنده خدا مگر خداوند فقط یک چیز در دنیا برای فروش آفریده آنهم جوراب مردانه است؟!!!🙈🙈🙈” گفت: “چکار کنم خواهر؟ راه‌حل‌های جدید گفتم: “خب وقتی می‌بینی فروش نمی‌ره چرا هر دفعه همان روش قبلی را تکرار می‌کنی؟ چرا روشت را عوض نمی‌کنی؟ چرا محصول دیگه‌ای نمی‌فروشی؟” با درماندگی گفت: “چه بفروشم خواهر؟؟🥺” گفتم: “برو اسباب‌بازی بفروش، مثلاً از این حلزون‌ها که تازگی در مشهد مد شده و بچه‌ها با ذوق می‌خرند! 🐌🐌🐌 دونات بفروش، کیک رضوی بفروش 🥐🥯 الان زوار شب تا صبح حرم بودند دارند برمی‌گردند، گرسنه‌اند… کیک رضوی خوب می‌خرن ازت. ببین نیاز زوار چیه؟ نیاز مشتری چیه؟ نیازسنجی کن، بازاریابی کن، همون را بفروش 💪💪💪 من اگه الان ده جفت جوراب ازت بخرم تو خوشحال می‌شی ولی فردا چی؟ پس فردا چی؟ آخرش می‌خوای چکار کنی؟؟؟” و اون بنده خدا همینطور درمانده به من زُل زده بود! 🤯 نتیجه‌گیری خیلی از این مردمی که فقیرند، فکرشون ضعیفه! قدرت اینکه راه‌حل اشتباهشون را عوض کنند ندارند، ترجیح می‌دهند تا آخر عمرشون همون راه‌حل پوسیده قدیمی ولی مانوس همیشگی خودشون را تکرار کنند ولی یک راه‌حل جدید را آزمایش نکنند!!! 😕😕😕 خیلی از این‌ها واقعاً از لحاظ بنیه بدنی ضعیف نیستن، از لحاظ نیروی کاری هم کم و ضعیف نیستن. بعضاً چندین نیروی کار هستن ولی فکرشون کار نمی‌کنه! به این‌ها باید فهموند، آموزش داد، باهاشون صحبت کرد، بهشون ایده داد، قدرت ذهنشون را گسترش داد تا کم‌کم بتونن هضم کنند و آگاه بشن! نمونه‌های دیگر موارد از این دست کنار خیابان‌ها فراوونه. کافیه یه نگاه بندازید ببینید. مثلاً یکبار دیگر یک مرد جوان و یک زن مسن را دیدم کنار یکی از همون خیابان‌های حرم، کاملاً سالم و تندرست و سرحال، تو آشغال‌ها می‌گشتن دنبال خوراکی درحالیکه بوی تعفن سطل زباله داشت رهگذران را خفه می‌کرد و این‌ها دونه به دونه ظرف‌های متعفن غذا و بین ریز ریز آشغال‌ها را با دقت تمام می‌گشتن تا یک تکه خوراکی پیدا کنن! 🤯 حداقل تو مشهد که اینهمه زوار داره دیگه کسی چرا باید تو سطل آشغال دنبال غذا بگرده!!!😧😧😧 حتی اگه گردن به پایین هم فلج باشی باز ته‌مانده غذای رستوران‌ها بهتر از گشتن توی سطل زباله‌های متعفن است!  خلاصه کلام: یاد دادن ماهیگیری به این بدبختها بهتر از دادن ماهی به آنها است بهشون ماهیگیری یاد بدیم! از کنار به راحتی نگذریم! ♨️♨️♨️ ✍الهام کرمی، روانشناس ┏━━━━━🍃💖🍃━┓ @ghararasheghi2 https://eitaa.com/joinchat/2088632617C42c80e1104 ┗━🍃💖🍃━━━━━┛ ختم ذکر صلوات برای سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لهم الفداء👇🏻👇🏻👇🏻 https://EitaaBot.ir/counter/0o2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا