eitaa logo
قرار دوازدهم
1.5هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2.5هزار ویدیو
34 فایل
ارتباط با ادمین @yavare14 @yavar14 این خیمه‌ی مجازی، وقف امام دوازدهم علیه السلام است و هدفش ترویج فرهنگ و زندگی مهدوی و انتشار عطر یاد و نام امام دوازدهم است
مشاهده در ایتا
دانلود
شهادت حضرت فاطمه علیهاالسلام به ما می آموزد که باید برای یاری امام زمان علیه السلام، آماده شهادت بوده و جان خودرا در این راه فدا کنیم. @gharare12
واقعا امام زمان را بیشتر از خودمان دوست داریم؟ شیخ رجبعلی خیاط می‌فرمود: اغلب مردم اظهار می‌کنند که امام زمان (عج) را از خودشان بیشتر دوست دارند اما این‌طور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشیم باید برای او کار کنیم، نه برای خود!
زندگی معنوی (قسمت ۱۴۷)🌷 هرچه به انسان بدهند، عین عمل خود اوست. به هیچ‌کس از بیرون چیزی نمی‌دهند. هرچه در هر لحظه و هر شرایطی، در دنیا و آخرت به یکایک ما می‌رسد، فقط و فقط متعلق به خود ماست. ◀️ اگر بهره انسان در آخرت جنت است، از خود اوست و اگر جحیم است باز هم از خود اوست؛ بدین‌ترتیب اگر در این جهان تحت شرایطی، اندوه وجود انسان را فرابگیرد، مربوط به خود اوست یا اگر شعف و شادی درونش را پر کند، باز هم مربوط به خود اوست @ gharare12
زندگی معنوی (قسمت ۱۴۸)🌷 خداوند برای رشد و ارتقای آدمیان، جدولی طراحی کرده‌است. آنکه می‌خواهد در صراط مستقیم گام نهد، باید دقیقاً طبق جدول خدا عمل کند. اگر لحظه‌ای از آن جدول خارج شوید، معلوم نیست چه اتفاقی می‌افتد. دین، تنها مسیر رفتن به سوی خداست. اگر آدمی داخل جدول دین قدم بگذارد عالم با او همراهی می‌کند. در غیر این صورت عالم علیه او می‌شود و حادثه پشت حادثه بر او نازل می‌شود @gharare12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرام بخواب مریم فرزندان زهرا سلام الله علیها هستند
زندگی معنوی (قسمت ۱۴۹)🌷 ما همیشه تصادفات را به گونه‌ای خاص می‌بینیم. اسم آن را تصادف می‌گذاریم. تصادف؛ یعنی حادثه بی‌علت. درحالی‌که اصلا چنین نیست. تک‌تک حوادثی که در تصادفات گوناگون اتفاق می‌افتد، کاملاً حساب‌شده است. ◀️ تصادفات تنزل یافته اسم «حسیب» خدا هستند. همه‌چیز در این عالم به‌طور دقیق محاسبه شده‌است. بدونه شک در عالم چیزی به نام تصادف و اتفاق بی‌علت وجود ندارد. همه‌چیز تحت تدبیر خدا است و از حکومت و تدبیر او نمی‌توان خارج شد؛ و لا یمکن الفرار من حکومتک @gharare12
زندگی معنوی (قسمت ۱۵۰)🌷 آدمی گاه سرگردان است، به گونه‌ای که راه برای او روشن نیست و نمی‌داند چه باید بکند. کسی که سرگردان است مشمول هدایت نیست؛ چرا که راه را نمی‌داند. اگر راه بلد باشیم، آرام هستیم در غیر این صورت، آشفته و پریشان. این آشفته‌حالی و سرگردانی نتیجه یک عصیان است. ◀️ راه خروج از گیجی، آشفتگی، تشویش خاطر و اضطراب نیز، خروج از معصیت و ورود به وادی عصمت؛ یعنی گام نهادن در جدول خداست؛ بنابراین با هر عصمت، یک هدایت نصیب آدمی می‌شود و با هر معصیت یک عدم هدایت بدنبال می‌آورد. 🌷 باید دانست؛ انسانی که راه بلد است احساس آرامش دارد و آنان که خوبی می کنند، می فهمند خداوند چه آرامشی به آنها می دهد. @gharare12
شاید پیش از حضور ناگهانی، متوقع بودم که صدایش را از تلفن بشنوم و با قرار و آمادگی قبلی با او دیدار کنم به خصوص که شماره تلفن را هم به همین منظور در یادداشت نوشته بودم. شاید خستگی و کم خوابی و تمایل شدید به ادامه خواب، باعث می شد که اشتیاق چندانی به دیدارش در آن لحظه نداشته باشم، شاید ... به هر حال تصویر او در آن لحظه در قاب آیفون بود و خودش پشت در، منتظر و احتمالا کلافه از نواختن چندباره زنگ و نشنیدن جواب. چاره ای جز پاسخ گویی نبود. سلام کردم و جواب شنیدم و صبح شما به خیری گفتم و عاقبت شما به خیری شنیدم و هم زمان با گفتن بفرمایید، دکمه را فشار دادم و در را باز کردم. ولی او نه با لحن تعارف که قرص و محکم گفت: - نه، مزاحم نمیشم! اگر چه باطنا خوشحال شدم ولی با همان جدیت گفتم: - این چه حرفیه. مراحميد. بفرمایید خواهش می کنم. و دوباره بی اختیار دکمه را فشار دادم، انگار که با این کار در بازتر می شود یا تعارف و اصرار من عملی تر. ولی او به جای واردشدن یا عذر و دلیل آوردن، بی مقدمه گفت: امروز چه روزیه؟ لحظاتی طول کشید تا حضور ذهن پیدا کنم و پاسخ بدهم: - جمعه. و بلافاصله بپرسم: چطور مگه!؟ بی تأمل گفت: - توقعت همیشه از این روز – یعنی جمعه - چی بوده؟ دلم فرو ریخت. از شنیدن دو کلمه جمعه و توقع، یاد این فراز از زیارت امام زمان در روز جمعه افتادم: و هذا يوم الجمعه و هو يومك المتوقع فيه ظهورک ... و همزمان یاد شوخی یکی از دوستان افتادم که: - اگر برنامه آقا برای ظهور، صبح زود باشه، اغلب هنرمندا جا می مونن. چون اون وقت صبح خوابن و تا از جا بلند شن و دست و پاشونو جمع کنند، شده ظهر. پیش از آن که من پاسخ بدهم یا سؤالی بپرسم، محکم و آمرانه گفت: - سریع بیا که بریم. داره دیر میشه. دل نگران پرسیدم: - یعنی همین الآن!؟ جواب داد: - پس کی؟ میگم داره دیر میشه. بی اختیار یاد طرح ها و پروژه های متعدد اعتقادی و مذهبی افتادم که طی بیست سال گذشته، در مقاطع مختلف شروع کرده بودم اما مجال یا توفیق سامان دادن و به سرانجام رساندنشان را پیدا نکرده بودم. کارهایی اعم از تحقیق و ترجمه و تألیف که هر کدام در زمان خودش با عشق و علاقه شروع شده بود و بعضا تا نیمه یا ببشتر هم پیش رفته بود اما تحت الشعاع کارهای اجرایی و روزمره و عبث قرار گرفته بود و مغفول و معطل مانده بود. تداعی این کارهای انجام نشده و یادآوری بی بضاعتی و خالی بودن دست، سبب شد که با لحن آکنده از اندوه و حسرت در گوش آیفون بگویم: - نمی تونم. من روم نمیشه دست خالی خدمت آقا برسم. بعداً وقتی کارهام به سرانجام رسید می آم. با لحنی حاکی از قطع امید گفت: بعد دیره، اگر اهل آمدنی، الآن وقتشه. یک کلام بگو: می آی یا نمی آی!؟ گفتم آخه... میدونی... من آماده شدنم... یک کمی معطلی داره........ دیشب نخوابیدم... شاید اگه یه دوش بگیرم، از این منگی و خواب آلودگی در بیام. با ریشخند گفت: دوش چیه !؟ حتى مجال لباس عوض کردنم نیست. با هر چی تنته سریع بیا که بریم. دیدم که این طور کندن و رفتن فوری و آنی را در خودم نمی بینم، پس با قاطعیت گفتم: - در این وضعیتی که من هستم، یک همچین شتاب و عجله ای نه صلاحه ونه عملی. با لحن مؤاخذه پرسید: یعنی چه؟ گفتم: - برای امر به این مهمی من باید بتونم سرپا باشم یا نه؛ الان با این حال و روز که نمی تونم. واقعا نمی تونم. شما برين، من حالم که جا اومد، خودم می آم. با لحن آکنده از یأس و حسرت و تأسف و خشونت گفت: - پس لااقل از اون دعاها و ادعاهای توخالیت دست بردار! الآن که در بازه، امکان آمدن هست. وقتی بسته شد که دیگه امکان نداره. و در نیمه باز را کمی بازتر کرد و بعد آن چنان محکم به هم کوبید که چهارستون بدنم لرزید. من وحشت زده از جا پریدم و خودم را خیس عرق، بر راحتی کنار میز کارم دیدم. نمیدانم چقدر طول کشید تا توانستم خودم را پیدا کنم و از تب و لرز این شوک دهشتناک خلاص شوم. البته خلاصی معنی نداشت. یعنی نه عملی بود و نه مطلوب. آنچه دیده بودم، کابوس نبود که طالب فراموش کردن یا خلاص شدن از چنگش باشم. به قدری ملموس و عینی و واقعی بود که باید با وسواس و دقت هر چه تمام تر ثبت و ضبطش می کردم و تمام دقایق و جزئیاتش را به خاطر می سپردم. برسی از کتاب کمی دیرتر؛ سیدمهدی شجاعی @gharare12
سید شهیدان اهل قلم گفته بود: در عالم رازی است که جز به فاش نمی‌شود. این همان معجزه و راز خون است. حاج قاسم کاری کرد که تمام رسانه‌های دیداری و شنیداری دنیا در خدمت انتقال سخن انقلاب و ترند کردن پیام مقاومت باشند. میلیاردها دلار هزینه جنگ رسانه‌ای را حاج قاسم به رایگان در اختیار گرفت. او کارش را کرده بود. حزب الله، انصارالله، الحشد الشعبی، فاطمیون و زینبیون، سوریه، حماس و جهاد اسلامی، النجباء و بدر ستون‌های مستحکم سپاه مقتدر اسلام شده بودند و قلوب تمام مستضعفان عالم در گرو سرباز خمینی و انقلاب اسلامی بود برای ریشه کن کردن کفر از منطقه. و این ماموریت آخر فرمانده بود. میخ اخر بر تابوت استکبار باید کوبانده می‌شد. و او این‌گونه با خدا معامله کرد. ماموریت آخر او ذبح عظیم خودش بود و بیداری منطقه و نابودی شیطان. سلام بر تو روزی که به دنیا آمدی و روزی که عروج کردی و روزی که در رکاب منتقم رجعت خواهی داشت. پایان قاسم سلیمانی نیست بهراسید که این اول بسم الله است