#داستان_راستان | ۸۵
❒ شکایت از روزگار
╔═ೋ✿࿐
مفضل بن قیس سخت در فشار زندگی واقع شده بود.
فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد.
یک روز در محضر امام صادق علیهالسلام لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمیدانم چه جور ادا کنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی ندارم. بیچاره شدم، متحیرم، گیج شدهام. به هر در بازی میروم به رویم بسته میشود...» در آخر از امام تقاضا کرد دربارهاش دعایی بفرماید و از خداوند متعال بخواهد گره از کار فروبسته او بگشاید.
امام صادق(علیهالسلام) به کنیزکی که آنجا بود فرمود: «برو آن کیسه💰 اشرفی که منصور برای ما فرستاده بیاور.»
کنیزک رفت و فوراً کیسه اشرفی را حاضر کرد.
آنگاه به مفضل بن قیس فرمود: «در این کیسه چهارصد دینار است و کمکی است برای زندگی تو».
مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم این نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود.».
«بسیار خوب، دعا هم میکنم؛ اما این #نکته را به تو بگویم؛ هرگز سختیها و بیچارگیهای خود را برای مردم تشریح نکن، اولین اثرش این است که وانمود میشود تو در میدان زندگی زمین خوردهای و از روزگار شکست یافتهای. در نظرها کوچک میشوی، #شخصیت و احترامت از میان میرود.»[¹]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] . «لا تخبر الناس بکل ما انت فیه فتهون علیهم.» - : بحارالانوار، ج 11/ ص 114.
╭─────๛- - - 📖 ┅╮
│📚 @ghararemotalee
│📱 @Mabaheeth
╰───────────
از نامه هاى امام(علیه السلام) به کمیل بن زیاد نخعى فرماندار منطقه «هیت» (از آبادى هاى کشور عراق) است امام(علیه السلام) او را در این نامه سرزنش مى کند که چرا از لشکریان دشمن که از آن منطقه براى غارت عبور کرده اند جلوگیرى نکرده است.(۱) شرح و تفسیر یکى از کارهاى زشت و وحشتناک معاویه این بود که براى تضعیف روحیه مردم عراق گروهى از سپاهیان غارتگر خود را مى فرستاد تا در مرزهاى عراق نفوذ کنند و گروهى از مردم بیگناه را در آبادى ها و شهرک هاى نزدیک به مرز به قتل برسانند و اموالشان را غارت کنند و این کار را به طور مکرر انجام مى داد.
از جمله این موارد، حمله سپاه او به شهر «هیت» محل فرماندارى «کمیل بن زیاد» بود.
ماجرا از این قرار بود که کمیل به گمان خود، براى مقابله به مثل کردن، سپاهى را که در اختیار داشته به سوى «قرقیسیا» که از شهرهاى مرزى شام بود فرستاد و محل فرماندهى خود را که «هیت» و اطراف آن بود خالى کرد.
معاویه با خبر شد و گروهى از لشکر خود را به آنجا فرستاد و منشأ مفاسدى شد.
امام(علیه السلام) در این نامه کوتاه کمیل بن زیاد را مورد عتاب و سرزنش قرار داد که چرا مرتکب این کار خلاف شده و محلى را که باید از آن پاسدارى کند رها کرده و محلى را که مربوط به او نیست بدون کسب اجازه از امام مورد حمله قرار داده است و نکاتى را به او گوشزد مى کند که مى تواند سرمشقى براى همه سربازان و افسران اسلام باشد.
در آغاز نامه مى فرماید: «اما (بعد از حمد و ثناى الهى) تضییع انسان چیزى را که بر عهده او واگذار شده و اصرار بر انجام آنچه وظیفه او نیست یک ناتوانى آشکار و فکر باطل و هلاک کننده است»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ، وَتَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ، وَرَأْیٌ مُتَبَّرٌ(۲)).
منظور از «ما وُلِّىَ» منطقه «هیت» و منظور از «ما کُفِىَ» «قرقیسیا» و امثال آن است.
این کار درست به این مى ماند که سیلابى حرکت کرده، انسان خانه خود را که در معرض سیلاب است رها کند و در فکر این باشد که سیلاب را به خانه دشمن هدایت نماید.
حضرت در ادامه مى افزاید: «مشغول شدن تو به حمله به اهل قرقیسیا و رها ساختن پادگان هایى که حفظش را بر عهده تو واگذار کرده ایم ـ در حالى که هیچ کس از آن دفاع نمى کرد و لشکر دشمن را از آن دور نمى ساخت ـ یک فکر نادرست و پراکنده و بیهوده است»; (وَإِنَّ تَعَاطِیَکَ(۳) الْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ قِرْقِیسِیَا، وَتَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ(۴) الَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا، وَلاَ یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ(۵)).
سپس امام در ادامه این سخن مفاسد کارى را که او انجام داده برایش بر مى شمارد و مشکلات حاصل شده را با شش جمله بیان مى کند: نخست مى فرماید: «بدان تو در حقیقت پلى شده اى براى دشمنانى که مى خواستند بر دوستانت حمله کنند»; (فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ).
تعبیر به «جسر»; (پل) اشاره به این است که تو زمینه نفوذ آنها را در منطقه تحت فرمانت بدون توجّه و بر اثر اشتباه در محاسبه فراهم ساختى; منطقه را خالى کردى و به سراغ جاى دیگرى رفتى که از حوزه مأموریت تو خارج بود.
سپس مى فرماید: «تو نه بازوى توانایى نشان دادى و نه هیبت و ابّهتى در دل دشمن ایجاد کردى; نه مرزى را حفظ نمودى و نه شوکت دشمن را در هم شکستى; نه اهل شهر و دیارت را حمایت کردى و نه امیر و پیشوایت را (از دخالت مستقیم در منطقه) بى نیاز ساختى»; (غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ(۶)، وَلاَ مَهِیبِ الْجَانِبِ، وَلاَ سَادّ ثُغْرَةً(۷)، وَلاَ کَاسِر لِعَدُوّ شَوْکَةً، وَلاَ مُغْن عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ، وَلاَ مُجْز عَنْ أَمِیرِهِ).
بعید به نظر نمى رسد که ماجراى کار «کمیل بن زیاد» در این حادثه، از جانب عوامل نفوذى معاویه در تشکیلات او صورت گرفته باشد; بدین نحو که او را تشویق کردند که براى ایجاد وحشت در دل شامیان و حامیان معاویه به قرقیسیا حمله کند و در نتیجه منطقه تحت فرمان او خالى بماند و داستان را به معاویه خبر دهند تا به آنجا لشکرکشى کند و بى گناهان را کشته و اموالى را غارت نماید، منطقه را ناامن و مردم را وحشت زده سازد.
امام(علیه السلام) در واقع با این چند جمله مى خواهد صفات لازم را براى یک حکمران و فرمانده خوب بیان کند و بگوید: وى باید در برابر دشمنان بازویى توانا داشته باشد و هیبتش در دل دشمن وحشت ایجاد کند; از مرزها به خوبى دفاع کرده، شوکت دشمن را در هم بشکند و منطقه تحت نظارت خود را کاملا حفاظت کند و به گونه اى عمل نماید که امیر و زمامدار خود را مجبور به دخالت مستقیم در منطقه ننماید و اضافه بر اینها از کارهایى که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به سود دشمن است و او را در شیطنت خود یارى مى کند جدّاً بپرهیزد.
البته کمیل همواره چنین ضعفى از خود نشان نمى داد و گرنه امام هرگز او را براى چنین منصبى انتخاب نمى کرد، بلکه در این واقعه یا بر اثر اشتباه در محاسبه و یا بهواسطه عوامل نفوذى، گرفتار چنین خطایى شد.
سایر مقاطع زندگى این مرد بزرگ مخصوصاً شجاعت و استوارى و صلابتى که در برابر حجاج خونخوار نشان داد و بعداً به آن اشاره خواهیم کرد شاهد این مدعاست.
از اینجا روشن مى شود که شارحانى که جمله هاى فوق را به صورت یک حالت و عادت مستمر براى کمیل تفسیر کرده اند راه صحیحى نپیموده اند.
نکته کمیل بن زیاد کیست؟ کمیل بن زیاد نخعى از یاران نزدیک امیرمؤمنان على(علیه السلام) است و دعاى بسیار پر محتوایى که امیرمؤمنان در اختیار او گذارد تا بهوسیله او به شیعیانیش برسد دلالت بر فضل او دارد.
افزون بر این مطابق نامه محل بحث، امام او را نماینده خود براى حکمرانى در منطقه «هیت»; (منطقه اى در شمال بغداد) برگزید و اختیار جان و مال مردم در آن نقطه حساس را به دست وى سپرد.
سخنانى نیز، امام(علیه السلام) در ضمن کلمات قصار (کلمه ۱۴۷) خطاب به او فرمود که مطالب بسیار بالا و عمیقى دارد و حاکى از عنایت خاص امام به اوست، بهویژه اینکه براى بیان این گونه سخنان اسرارگونه او را با خود به بیرون شهر برد سپس آهى کشید و خطاب به او فرمود: «یَا کُمَیْلُ إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ».
از سویى دیگر مطابق نقل تنقیح المقال امیرمؤمنان على(علیه السلام) روزى به کاتب خود ابن ابى رافع فرمود: ده نفر از افراد مورد وثوق من را حاضر کن.
ابن ابى رافع عرض کرد: اى امیرمؤمنان نام آنها را ببر.
امام نام جمعى را برد که یکى از آنها کمیل بن زیاد بود.
بنابراین وثاقت کمیل چیزى نیست که مخفى باشد، هرچند مع الاسف به گفته تنقیح المقال بعضى از بزرگان همچون مرحوم مجلسى در آن تردید کرده اند.
(این در حالى است که خود مجلسى روایت مربوط به احضار ده نفر از ثقات را در آغاز جلد سى ام بحارالانوار نقل کرده است).نامه عتاب آمیز فوق که از اشتباه کمیل در یک مقطع از مدیریتش در سرزمین «هیت» حکایت مى کند از مقام و شخصیت او نمى کاهد، زیرا افراد غیر معصوم پیوسته در معرض پاره اى از اشتباهات هستند.
مرحوم دیلمى نیز در کتاب ارشاد داستانى نقل مى کند که آن نیز حاکى از جلالت مقام کمیل است، مى گوید: امیرمؤمنان شبى از مسجد کوفه خارج شده به سوى خانه خود مى رفت، کمیل بن زیاد از شیعیان خوب و دوستان آن حضرت با او بود... .(۸) شیخ مفید در کتاب اختصاص مى گوید او از پیشگامان مقرب نزد امیرمؤمنان على(علیه السلام) بود.(۹) کوتاه سخن اینکه قراین و شواهد فراوانى بر جلالت مقام کمیل داریم که کیفیت شهادتش نیز یکى از آن شواهد مهم است.
مرحوم مفید در ارشاد مى گوید: هنگامى که حجاج زمامدار (کوفه) شد به سراغ کمیل بن زیاد فرستاد و او فرار کرد.
حجاج حقوق اقوام و بستگان او را از بیت المال قطع کرد.
هنگامى که خبر به کمیل رسید گفت: من پیرمردى هستم که عمرم رو به پایان است سزاوار نیست اقوام و بستگان من از حقشان محروم شوند.
از مخفیگاه بیرون آمد و نزد حجاج حاضر شد.
حجاج گفت: من دوست داشتم که تو را پیدا کنم (چه بهتر که خودت آمدى)...
مى دانم که تو جزو قاتلان عثمان بودى.
دستور داد گردنش را زدند.
در این حدیث آمده است که امیرمؤمنان على(علیه السلام) پیش از این به او خبر داده بود که به دست حجاج شهید مى شود.(۱۰)
پاورقی :
۱. سند نامه: به گفته مصادر نهج البلاغه اين نامه را بلاذرى (از علماى اهل سنّت متوفاى ۲۷۹) در کتاب انساب الاشراف به صورت مختصرترى از آنچه مرحوم سيّد رضى آورده; نقل کرده است.
۲. «مُتَبّر» اسم مفعول، از ريشه «تَبار» بر وزن «قرار» به معناى هلاکت گرفته شده، سپس به هر چيز بيهوده و بى اثر اطلاق شده است.
۳. «تَعاطِى» به معناى سرگرم شدن و مشغول به کارى شدن و يا به سراغ کار مهم و خطرناک و پرزحمتى رفتن است، کارى که در مقابل آن عطا و مزدى قرار داده شده است.
۴. «مَسالِح» جمع «مَسْلَحة» بر وزن «مقبرة» به محل تجمع نيروها و پادگان نظامى اطلاق مى شود.
۵. «شَعاع» به معناى شىء پراکنده و متفرق است و «رأى شعاع» يعنى فکر باطل و بيهوده.
۶. «المَنْکِب» به معناى شانه است که عضوى از اعضاى انسان است.
۷. «ثغرة» به معناى مرز و مکان هايى است که بيم حمله دشمن به آنجا مى رود.
۸. بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۳۹۹.
۹. معجم رجال الحديث، ج ۱۴، ص ۱۲۸.
۱۰. بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۱۴۸.