#داستانهای_شگفت
۲۷ - شفای مفلوج ♿️
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
از عالم بزرگوار آقای حاج سید فرج اللّه بهبهانی - سلمه اللّه تعالی - که در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیب حقیر شده بود، شنیدم که در منزل ایشان در مجلس تعزیه حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) معجزه ای واقع شده؛ پس خدمت ایشان خواهش شد که واقعه را برای بنده بنویسند.
آن بزرگوار تفصیل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند، در اینجا عین نوشته ایشان به نظر شما می رسد.
📝 شخصی به نام عبداللّه، مسقطالرأس او جابرنان است از توابع رامهرمز ولی ساکن بهبهان است و این مرد در تاریخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 از یک پا مفلوج گردید و قدرت بر حرکت نداشت مگر به وسیله دو چوب که یکی را زیر بغلِ راست و دیگری را زیر بغل چپ می گذاشت و با زحمت، اندک راهی می رفت و در حقّ او از مؤمنین کمک می شد برای معاش، تا اینکه مراجعه کرده به دکتر غلامی و ایشان جواب یأس داده بودند و بعداً آمد نزد حقیر که وسیله حرکتشان را به اهواز فراهم آورم. وسائل حرکت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارش به محضر آیت اللّه بهبهانی ارسال و آن جناب هم پذیرایی فرموده و او را نزد دکتر فرهاد طبیب زاده پزشک بیمارستان جندی شاپور ارسال داشته پس از عکسبرداری و مراجعه، اظهار یأس کرده و گفته بود پای شما قابل علاج نیست و در وسط زانوتان غده 🦠 سرطانی مشاهده می شود پس با خرج خود او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان انتقال می دهد. آنجا هم چهار قطعه عکس از پایش برداشته و اظهار داشتند علاج نشدنی است با این حالت برمی گردد به بهبهان.
عبداللّه مرقوم گوید در خلال این مدت، خوابهای نوید دهنده می دیدم که قدری راحت می شدم تا اینکه شبی در واقعه دیدم وارد منزل بیرونی شما شده ام و شما خودتان آنجا نیستید ولی دو نفر سید بزرگوار نورانی تشریف دارند در زیر درخت 🌳 سیبی 🍎 که در باغچه بیرونی دیده می شود تشریف دارند و در این اثنا شما وارد شدید.
بعد از سلام و تحیّت، آن دو بزرگوار خودشان را معرفی فرمودند یکی از آن دو بزرگوار حضرت #امام_حسین علیه السلام و دیگری فرزند آن بزرگوار #حضرت_علی_اکبر علیه السلام بودند.
حضرت ابی عبداللّه الحسین علیه السلام دو سیب 🍎🍎 به شما مرحمت فرمودند و فرمودند یکی برای خودت و دیگری برای فرزندت باشد و پس از دو سال این دو سیب نتیجه می دهند و شش کلمه با حضرت حجه بن الحسن - عجّل اللّه تعالی فرجه - صحبت می کند.
عبداللّه گفت در این حال از شما درخواست نمودم که شفای مرا از آن بزرگوار بخواهید یکی از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادی الثانیه، سنه 84 پای منبر که برای عزاداری در منزل فلانی (که منظور حقیر بوده) منعقد است می روی و با پای سالم برمی گردی.
از شوق، از خواب بیدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را برای حقیر نقل کرد.
همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه با دو چوب زیربغل آمد و پای منبر نشست، خودش اظهار داشت که پس از یک ساعت جلوس حس کردم که پای مفلوجم تیر می کشد، گویی خون در پایم جریان پیدا کرده است، پایم را دراز کرده و جمع نمودم دیدم سالم شده با اینکه روضه خوان هنوز ختم نکرده بود بپا برخاستم و نشستم بدون عصا! قضیه را به اطرافیان گفتم، حقیر دیدم عبداللّه آمد و با حقیر مصافحه نمود، یک مرتبه دیدم صدای صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر از آن فلج بالکلیه راحت شد؛
پس در شهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد 22 مهر 43 از ساعت 8 الی 11 صبح در منزل حقیر مجلس جشنی به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفته شد و جمعیت کم نظیری حاضر و عکس برداری گردید.
و السلام علیکم و رحمة اللّه
حرره الأحقر السید فرج اللّه الموسوی
https://eitaa.com/mabaheeth/46295
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
إلى قُثَمِ بْنِ الْعَبّاسِ(۱) وَهُوَ عامِلُهُ عَلى مَکَّةَ از نامه هاى امام(علیه السلام) به قثم بن العباس فرماندار مکه است.(۲) شرح و تفسیر ضرورت رسیدگى به نیازمندان و امور مربوط به حج گرچه مخاطب در این نامه «قثم بن عباس» فرماندار مکه است(۳) ولى دستورات جامعى در آن داده شده که قسمت عمده آن شامل حال همه مدیران در سطوح مختلف اجتماعى مى شود و سزاوار است همه گوش جان به آن بسپارند و آنها را به کار بندند.
در بخش اوّل این نامه چند دستور مهم به او مى دهد.
نخست مى فرماید: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) مراسم حج (و زیارت خانه خدا را به نحو احسن) براى مردم برپا دار»; (أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ).
مى دانیم مراسم حج اگر با مدیریت صحیح انجام شود هم بجا آورندگان حج خاطره خوبى از این عبادت پرفیض مى برند و هم آثار و برکاتى براى همه مسلمانان دارد، زیرا این برنامه همان گونه که در روایات فلسفه احکام آمده است، براى تقویت پایه هاى آیین اسلام است: «وَالْحَجَّ تَقْوِیَةً لِلدِّینِ».(۴) دومین دستورى که امام به او مى دهد این است که مى فرماید: «ایام الله و روزهاى الهى را به آنها یادآور شو»; (وَذَکِّرْهُمْ بِأَیّامِ اللهِ).
این تعبیر برگرفته از آیه اى است که در سوره ابراهیم آیه ۵ آمده است که خداوند خطاب به موسى مى فرماید: بنى اسرائیل را به یاد «ایام الله» بینداز.
مفسّران براى «ایام الله» تفسیرهاى متعددى ذکر کرده اند از جمله اینکه: منظور از آن روزهاى درخشان و پربارى است که در تاریخ امت ها به وجود آمده و نعمت هاى الهى شامل حال امت ها شده و یادآورى آن روح تازه اى به انسان ها مى دهد و انگیزه حرکت جدید مى شود.
بعضى نیز گفته اند: منظور روزهاى سختى است که بر بعضى از امت ها گذشته و گرفتار عذاب شدید الهى شده اند و یادآورى آن مایه بیدارى و بازگشت به سوى حق است.
این احتمال نیز هست که واژه «ایام الله» همه این ایام را شامل شود، همان گونه که در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «أَیَّامُ اللهِ نَعْمَاؤُهُ وَبَلاَؤُهُ وَمَثُلاَتُهُ سُبْحَانَه; ایام الله روزهاى نعمت خداوند و آزمایش هاى او بهوسیله بلاهاست».(۵) به یقین یادآورى این روزها تأثیر فراوانى در تربیت نفوس و تهذیب ارواح و هدایت مردم به صراط مستقیم دارد.
سومین دستورى را که آن حضرت به «قثم بن عباس» مى دهد این است که مى فرماید: «صبح و عصر براى رسیدگى به امور مردم جلوس کن، حکم الهى را براى کسانى که پرسش دینى دارند بیان کن، جاهلان را تعلیم ده و با دانشمندان مذاکره نما»; (وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ(۶)، فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ، وَذَاکِرِ الْعَالِمَ).
اشاره به اینکه نباید در قصر فرماندارى بروى و درها را به روى خود ببندى و از مردم بیگانه شوى; تو باید صبح و عصر با مردم در تماس باشى و سه مشکل را حل کنى: نخست به سؤالات دینى پاسخ دهى.
دوم جاهلان را علم بیاموزى و دیگر اینکه با عالمان و دانشمندان به گفتوگو بنشینى و مسائل پیچیده دینى را به کمک آنها حل کنى و براى انجام امور مهم منطقه حکومت خود از آنان مشورت بطلبى.
این دستور امام نشان مى دهد که «قثم بن عباس» مردى دانشمند و صاحب نظر در مسائل دینى بوده که هم به سؤالات دینى مردم پاسخ مى گفته و هم مجلس درس براى جاهلان تشکیل مى داده است و نیز نشان مى دهد که در محیط فرماندارى او عالمان دیگرى هم بوده اند که امام تشکیل مجالس مشورتى را با آنان لازم مى شمرد.
آن گاه در دستور چهارمى مى فرماید: «نباید در میان تو و مردم واسطه و سفیرى جز زبانت و حاجب و دربانى جز چهره ات باشد»; (وَلاَ یَکُنْ لَکَ إِلَى النَّاسِ سَفِیرٌ إِلاَّ لِسَانُکَ، وَلاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُکَ).
این سخن تأکید بیشترى است بر آنچه در دستور پیش است و اشاره به این حقیقت که حل مشکلات مردم و اداره امور کشور با پیام و پیغام میسر نمى شود، بلکه رئیس حکومت باید با مردم در تماس مستقیم باشد و حضورا مشکلات را دریابد و به حل آنها بپردازد.
در دستور پنجم که باز هم تأکید بیشترى بر دستورات پیشین است مى فرماید: «افرادى را که به تو حاجت دارند از ملاقات با خویش محروم مساز، چرا که اگر آنها در ابتدا از در خانه ات رانده شوند بعداً براى حل مشکلاتشان تو را نخواهند ستود»; (وَلاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَة عَنْ لِقَائِکَ بِهَا، فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ(۷) عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا).
این همان چیزى است که روانشناسان امروز بعد از مطالعات خود به آن رسیده اند که ملاقات چهره به چهره تأثیر فوق العاده اى در جذب افراد و فرونشاندن آتش خشم آنها و برآوردن حاجاتشان دارد.
شبیه همین معنا در نامه مالک اشتر (نامه ۵۳) آمده است آنجا که مى فرماید: «وَأَمَّا بَعْدُ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلاَةِ عَنِ الرَّعِیَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّیقِ وَقِلَّةُ عِلْم بِالاُْمُورِ; و اما بعد هیچ گاه خود را در زمانى طولانى از رعایا پنهان مدار زیرا پنهان ماندن زمامداران از چشم رعایا موجب نوعى محدودیت و کم اطلاعى نسبت به امور (کشور) مى شود».
آن گاه امام در ششمین دستور مى فرماید: «درباره اموالى که نزد تو از مال الله جمع شده دقت کن و آن را به مصرف عیالمندان و گرسنگانى که نزد تو هستند برسان آن گونه که دقیقا به دست فقرا و نیازمندان برسد و ما زاد آن را نزد ما بفرست تا میان نیازمندانى که در اینجا هستند تقسیم کنیم»; (وَانْظُرْ إِلَى مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیَالِ وَالْمَجَاعَةِ، مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ وَالْخَلاَّتِ(۸)، وَمَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا).
این تعبیر نشان مى دهد که اموال خراجیه و زکات که از یک محل گردآورى مى شود باید بخش مهمى از آن صرف نیازمندان محل گردد و آنچه اضافه مى ماند به مرکز حکومت ارسال تا در نیازمندى هاى آن مرکز صرف شود.
البتّه ممکن است سؤال شود که پس چگونه در حالات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «کَانَ رَسُولُ اللهِ یَقْسِمُ صَدَقَةَ أَهْلِ الْبَوَادِی فِی أَهْلِ الْبَوَادِی وَصَدَقَةَ أَهْلِ الْحَضَرِ فِی أَهْلِ الْحَضَرِ; رسول خدا زکات بادیه نشینان را در میان محرومان آنها تقسیم مى کرد و زکات شهرنشینان را در میان محرومان آنها».(۹) یعنى به جاى دیگر منتقل نمى کردند؟ جوابش این است که صدقه در این روایت به معناى زکات است در حالى که در محل بحث، بخش مهمى از اموال بیت المال را مال الخراج تشکیل مى دهد و آن تعلق به همه مسلمانان دارد، بنابراین نظر امام در این نامه تنها به زکات نیست و تعبیر به «مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مالِ اللهِ» شامل همه اینها مى شود و لذا بخشى از آن را باید در محل و بخشى را در مرکز حکومت صرف کرد.
تفاوت «ذَوِی الْعِیَالِ» با «الْمَجَاعَةِ» این است که در دومى تنها به گرسنگان اشاره مى کند; خواه عیالاتى داشته باشند یا نه و عنوان اوّل اشاره به کسانى است که افرادى تحت تکفل دارند و براى غذا یا مسکن و نظیر آن نیازمندند.
تفاوت «مَوَاضِعَ الْفَاقَةِ» و «الْخَلاَّتِ; مواضع الخلات» این است که «فاقه» فقر شدیدترى را بیان مى کند.
اشاره به اینکه تمام اصناف فقرا و نیازمندان را باید در نظر بگیرند و هر کدام را به تناسب حاجاتشان بهره اى از مال الله بدهند.
سرانجام در هفتمین و آخرین دستور مى فرماید: «به مردم مکه دستور ده تا از کسانى که در این شهر مسکن مى گزینند اجاره بها نگیرند، زیرا خداوند سبحان مى فرماید: «و در این سرزمین «عاکف» و «بادى» یکسانند»; (وَمُرْ أَهْلَ مَکَّةَ أَلاَّ یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِن أَجْراً، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (سَواءً الْعاکِفُ(۱۰) فِیهِ وَالْبادِ(۱۱))).
آن گاه به تفسیر واژه «العاکف» و «الباد» مى پردازد و مى فرماید: «منظور از «عاکف» کسى است که در آن سرزمین اقامت دارد و منظور از «بادى» کسى است که از غیر اهل مکه براى حج به مکّه مى آید»; (فَالْعَاکِفُ: الْمُقِیمُ بِهِ، وَالْبَادِی: الَّذِی یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ).
آن گاه امام نامه خود را به عنوان حسن ختام با دعاى جامع و کوتاهى پایان مى دهد و مى فرماید: «خداوند ما و شما را توفیق انجام اعمالى دهد که موجب رضا و محبّت اوست والسلام»; (وَفَّقَنَا اللهُ وَإِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ(۱۲) وَالسَّلاَمُ).
نکته آیا استفاده از خانه هاى مکه براى همه مباح است؟ ظاهر عبارت امام در این نامه در بدو نظر این است که اهل مکه حق ندارند از زوار بیت الله که از خارج این شهر مى آیند مال الاجاره اى در برابر سکونت در خانه هاى مکه دریافت کنند.
در اینکه آیا این حکم به عنوان حرمت است یا کراهت در میان فقهاى شیعه و اهل سنّت اختلاف نظر وجود دارد.
بعضى از فقهاى اهل سنّت; مانند «مالک» و «ابو حنیفه» این امر را جایز ندانسته اند، ولى «شافعى» قائل به جواز است و از «احمد حنبل» نیز دو روایت نقل شده است که گفته اند صحیح تر همان روایت منع است.
در میان فقهاى شیعه نیز نظریه واحدى نیست، هرچند مشهور جواز است ولى از «شیخ طوسى» عدم جواز به طور مطلق نقل شده است و بزرگان متأخرین نیز قائل به جوازند.
صاحب جواهر نیز جواز را ترجیح مى دهد.
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «کَانَتْ مَکَّةُ لَیْسَ عَلَى شَیْء مِنْهَا بَابٌ وَکَانَ أَوَّلُ مَنْ عَلَّقَ عَلَى بَابِهِ الْمِصْرَاعَیْنِ مُعَاوِیَةَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ وَلَیْسَ یَنْبَغِی لاَِحَد أَنْ یَمْنَعَ الْحَاجَّ شَیْئاً مِنَ الدُّورِ وَمَنَازِلِهَا; در آغاز خانه هاى مکه در نداشت نخستین کسى که براى خانه خود در مکه در گذاشت معاویه بود و سزاوار نیست هیچ کس حجاج را از خانه ها و منازل مکه منع کند».(۱۳) تعبیر به «سزاوار نیست» نیز دلیل بر کراهت است; اما کلام امام گرچه ظاهراً دلالت بر حرمت اخذ مال الاجاره مى کند; ولى به گفته مرحوم مغنیه در شرح نهج البلاغه خود استدلال به آیه شریفه (سَواءً الْعاکِفُ فِیهِ وَالْبادِ) جلوى این ظهور را مى گیرد، زیرا این جمله که در آیه ۲۵ سوره حج آمده وصف براى مسجد الحرام است و مفهومش این است که همه مسلمانان چه کسانى که از خارج مکه مى آیند و چه اهل مکه در استفاده از مسجد الحرام یکسانند و کار به خانه هاى مکه ندارد، بنابراین مسجدالحرام چیزى است و خانه هاى مکّه که موضوع سخن ماست چیز دیگرى است و رابطه اى بین این دو از نظر حکم و موضوع نیست جز رابطه جوار و همسایه بودن، و این رابطه تناسب با استحباب دارد نه وجوب، یعنى ظهور کلام را از معناى حقیقى که الزام است به معناى مجازى که استحباب است منصرف مى کند.(۱۴) به هر حال از مجموع روایات و ادله اى که در این مسأله وجود دارد همان کراهت استفاده مى شود و شاید سیره مسلمانان نیز این معنا را تأیید کند.(۱۵)
پاورقی :
۱. «قُثَم» در اصل «قاثم» بوده به معناى شخص سخاوتمند و پربخشش (سپس الف آن افتاده و فتحه تبديل به ضم شده است). او فرزند «عباس» و برادر «عبيدالله» و «عبدالله بن عباس» و طبق بعضى از روايات برادر رضاعى امام حسين(عليه السلام) است. از افتخارات او اين بود که آخرين کسى است که وارد قبر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)بعد از رحلت آن حضرت شد و تبرّک جست و طبق روايتى «مغيرة بن شعبة» براى اينکه اين افتخار را به دست آورد هنگامى که افراد يکى پس از ديگرى از قبر پيغمبر خارج شدند انگشتر خود را در قبر انداخت تا آخرين نفرى باشد که وارد قبر مى شود; ولى «قثم» متوجه شد و وارد قبر شد و انگشتر مغيره را به او داد و او آخرين کسى بود که با جسد پاک پيغمبر وداع کرد. (قاموس الرجال، ج ۸، ص ۵۱۵ به نقل از انساب الاشراف). شرح حال او را در جلد نهم ذيل نامه ۳۳ نوشته ايم.
۲. سند نامه: در کتاب مصادر نهج البلاغه تنها سند ديگرى که براى اين نامه ذکر شده همان چيزى است که قطب راوندى در کتاب فقه القرآن آورده است گرچه مرحوم راوندى (متوفاى ۵۷۳) بعد از مرحوم رضى مى زيسته; ولى عبارات او در کتاب فقه القرآن تفاوت هايى با آنچه در نهج البلاغه آمده است دارد که نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته است (مصادر نهج البلاغه، ج ۳، ص ۴۶۲).
۳. درباره شخصيت «قثم بن عباس» در ذيل نامه ۳۳ بحث هايى مطرح کرده ايم و در پايان شرح اين نامه نيز مطالب ديگرى خواهيم گفت.
۴. بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۱۰ .
۵. بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۰، ح ۱۷.
۶. «العصرين» اين کلمه گرچه تثنيه «عصر» است; ولى از باب تغليب به معناى صبح و عصر مى آيد.
۷. «ذِيدَت» از ريشه «ذود» بر وزن «ذوب» به معناى منع کردن گرفته شده است.
۸. «الخَلاّت» جمع «خَلّه» به معناى فقر و از ريشه «خلل» گرفته شده است، زيرا افراد فقير خللى در زندگانى آنها وجود دارد.
۹. کافى، ج ۳، ص ۵۵۴، ح ۸.
۱۰. «الْعاکِف» از ريشه «عکوف» بر وزن «وقوف» به معناى روى آوردن به چيزى و ملازمت و اقامت در چيزى (البته ملازمتى توأم با احترام) گرفته شده و اين تعبير در آيه شريفه اشاره به اهل مکه است که در آنجا اقامت دارند.
۱۱. «الباد» اين واژه در اصل «البادى» بوده که ياء آن به جهت تخفيف افتاده است و «بادى» به معناى مسافر است و کسى که از باديه آمده و در اينجا منظور غير اهل مکه است.
۱۲. «مَحابّ» اکثر ارباب لغت آن را جمع محبّت مى دانند و بعضى جمع «محبوب»، اين احتمال نيز هست که جمع «محب» يعنى حب و محبوبيت باشد البته چندان تفاوتى در معنا ايجاد نمى کند.
۱۳. تهذيب، ۵، ص ۴۲۰، ح ۱۰۴.
۱۴. فى ظلال نهج البلاغه، ج ۴، ص ۱۷۴ .
۱۵. براى توضيح بيشتر به جواهر الکلام، ج ۲۰، ص ۴۸ به بعد و الموسوعة الفقهية الکويتيه، ج ۲۲ (در واژه ربا) مراجعه شود.
03_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
10.81M
#آن_سوی_مرگ | ۰۳
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
📖 شرح کتاب آن سوی مرگ ─━─━─• · · · · · ·
🦋 سحر بعد از جدا شدن روح از بدنش در بیمارستان شاهد چه ماجراهایی بود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
➖ تعلّقات می ماند ولی ابزار گرفته می شود.
➖
➖
➖ چشم برزخی و ستاریت خدای متعال
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -