eitaa logo
📚📖 مطالعه
72 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
83 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۱۰ - زلزله قیر و کارزین فارس ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ( قیر ) سمت جنوب شرقی شیراز به فاصله تقریباً چهل فرسنگ واقع است و در حدود چهارده فرسنگ از فیروز آباد دورتر است و فاصله اش از کارزین یک فرسنگ و نیم می باشد. ( در فارسنامه گوید: بلوک قیر، طول آن ده فرسخ می باشد که ابتدای آن مبارک آباد و آخرش باغ پاسلار و پهنای آن دو فرسخ و نیم از قریه کیفر کان تا گندمان و از گرمسیرات فارس است و این بلوک مشتمل بر بیست و سه قریه آباد است) اخیرا ( قیر ) از برق و لوله کشی آب و خیابان و ساختمانهای سیمان و بیم آهن آباد شده و جمعیت آن در حدود هفت هزار نفر بوده است. در روز ۲۵ ماه صفر سنه ۱۳۹۲ مطابق ۲۱ فروردین ۱۳۵۱ شمسی این ناحیه مورد خشم الهی واقع شده و از بلای آسمانی و زلزله عظیم زمینی بیشتر بلوک قیر صدمه دید و بیش از همه جا، قیر را زیرورو نمود به طوری که یک ساختمان سالم نماند و تقریباً ثلث اهالی آن زیر انبوه سنگ و خاک و آجر به سخت ترین وضعی جان سپردند و پیرمردان مانند چنین حادثه وحشتناکی 😱 را بخاطر ندارند. چون دانستن تفصیل آن موجب و بیداری از است از دو نفر اهل علم که موثق و شاهد حادثه بوده اند جناب آقای شیخ محمد جواد مقیمی قیری و جناب آقای شیخ احمد رستگار در خواست شد که آنچه را دیده و دانسته اند بنویسند و برای اطلاع خوانندگان این کتاب، نامه هر دو بزرگوار ثبت می شود. ✉️ نامه جناب شیخ محمد جواد مقیمی قیری بسم اللّه الرحمن الرحیم در موضوع حادثه دلخراش زلزله قیر و کارزین و آفرز آنچه اتفاق افتاده و تحقیق شده و تلفات جانی و مالی واقع گردیده به طور خلاصه عرض می شود : پانزده دقیقه پیش از طلوع آفتاب روز بیست و پنجم ماه صفر ۱۳۹۲ زلزله شدیدی آمد که سابقه نداشت و آنهایی که بیرون از آبادی بودند گفتند که اول برقی از سمت قبله و بعد برقی از طرف قطب و بعد زلزله گرفت. در اول قدری خفیف بود و بعد به اندازه ای شدت کرد که زمین دور خود می پیچید و صدای مهیبی بلند شد مانند صدای رعد و به اندازه ۲۵ ثانیه ادامه داشت، تمام خانه ها خراب گردید. عمارتهای محکم از سیمان و بیم آهن و گچ و سنگ، از شالوده از هم پاشید و فروریخت و چون اغلب افراد کوچک در خواب بودند و زنها هم که بیدار بودند، مشغول نماز و وضو گرفتن و بعضی نماز خوانده بودند و مردها بیدار بودند اکثر تلفات جانی بچه های کوچک و مادرها که به واسطه علاقه به اولادشان می خواستند آنها را بیرون آورند مهلت نیافته و همه زیر انبوه آوار هلاک شدند. تا اندازه ای که یقین است عدد تلفات از بزرگ و کوچک از خود قیر تقریبا دو هزار و پانصد نفر و از توابع، قریب پانصد نفر هلاک شدند و اللّه العالم . و اما آنهایی که بعد از زلزله به فاصله دو روز و یکشب یعنی از صبح روز ۲۵ صفر تا پنج بعد از ظهر روز بیست و ششم از زیر خاکها زنده بیرون آمدند: ۱) پسری هفت یا هشت ساله به نام ( محمود ) فرزند محمد صفائی ساکن خود قیر است؛ البته عده چند نفری از اهل آن خانه زیر آوار شده بودند بعضی از آنها را همان روز بیرون آوردند و یک نفر از آنها هم مرده بود ولی آن پسر را که روز دوّم بیرون آوردند صحیح و سالم بود و از او سؤال کردند که در مدت این دو روز آیا کسی به تو خوراک و آب می داد؟ گفت آقا دائیم رسول خاکساری به من بیسکویت و آب می داد( البته از غیب به او خوراک رسانده شده و بچه ، دهنده را دائی خود خیال می کرده است) و الان هم آن پسر زنده و سالم است. ۲) بچه سیدی به نام ( سید حسن ) به سن چهارساله فرزند آقا سید حبیب اللّه حسینی ساکن قیر، بعد از وقوع زلزله در ساعت پنج و نیم صبح که در زیر آوار و انبوه خاک و سنگ قرار گرفته بوده فردا صبح تا ساعت ده، روز بیست و ششم او را از زیر خاک بیرون آوردند و چون از او سؤال کردند در این مدت خوراک و آب کسی به تو می داد؟ در جواب می گفت مادرم به من غذا و آب می داد در حالی که مادرش زیر خاک نشده و بیرون بوده است ولی دو برادر بزرگش یکی به سن هیجده سالی و دیگری کوچکتر و یک خواهر ، هر سه از دنیا رفته بودند و آن بچه را صحیح و سالم بیرون آوردند. ۳) از جمله کسانی که بعد از گذشتن ۴۴ ساعت که از زیر خاکها و آوار بیرون آمده و زنده است به قدرت کامله الهی، بچه ای است یازده ساله ( منصور ) نام، فرزند مشهدی ابراهیم موزری ساکن قیر از ساعت پنج و نیم صبح بیست و پنجم که زلزله آمد و زیر خاک شد تا یک ساعت بعد از نصف شب بیست و هفتم او را از زیر خاک بیرون آوردند زنده بود ولی در اثر زیاد ماندن زیر خاک پاهای او تا مدتی به راه رفتن قادر نبود و بحمداللّه طولی نکشید که بهبودی یافت و الان می تواند راه برود. بنابراین، اگر همان روز بلکه فردای آن روز هم اگر امداد رسیده بود مسلماً افراد بسیاری زنده از زیر خاک بیرون می آمدند ولی افسوس که کمک و امداد نرسید و افراد زیادی بعد از دو روز زیر خاک جان سپردند. 【۱ از ۷ 】
۱۱۱ - اجابت فوری دعا ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ فقیه عادل حضرت آقای حاج شیخ مرتضی حایری دامت برکاته که از علمای طراز اول حوزه علمیه قم می باشند چند داستان که موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند و برای بهره مندی عموم، یادداشت می شود. 📝 داستانی که به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل می نمایم، یکی از جناب آقای حاج سید صدرالدین جزائری، از کسی که او را توثیق می کردند. 🔗 طریق دوم از جناب آقای مروارید، نوه ایشان از کسی که او را توثیق می کردند. و خلاصه داستان آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمة اللّه علیه (که در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یکی از رفقا می رود که تب شدیدی داشته است، ایشان به تب می گوید که خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالی و می فرماید قلیانی بیاورید تا بکشم خارج می شود؛ پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا می کند. سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود : چون من به مولای خود و آقای خود علیه السّلام خیانت نکردم و یقین داشتم که او آبروی خادم امین خود را حفظ می کند. و مخفی نماند که مرحوم حاج شیخ حسنعلی از بزرگان شاگردان مرحوم حجه الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازی بوده است، در ردیف میرزای شیرازی و آخوند خراسانی و سید فشارکی بوده است. آقای نوقانی که خود یکی از حسنات دهر بود، نقل کرد که اوایلی که مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدری وارسته و بی تظاهر بود که حتی علما به مقام علمی او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید علی حائری یزدی می نشست و برای مستمندان استمداد می نمود ( ظاهرا در سنه مجاعه بوده است ) . مرحوم حائری در جریان این امور به ایشان مطلبی می گوید که معلوم می شود به مقام ایشان واقف نیستند. ایشان تنها روزی به منزل سید حائری که از بزرگان علما بوده است می رود در یک مسئله سه مرتبه سید را مجاب می کند، پس از سه بار مغلوبیت، سید صافی ضمیر می گوید؛ بارک اللّه به حاج میرزا محمد حسن ! عجب شاگردانی تربیت کرده است، آقای آقا سید محمد علی سلمه اللّه از پدرش نقل فرمود که سالیان درازی حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالای حجره مدرسه برای من پول می انداخت و ما نمی دانستیم از چه ناحیه است، بعداً به مناسبتی معلوم شد که از ناحیه ایشان است. مؤلف گوید : کرامات علمای ربانی و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین، به راستی افزون از شمار است و در ذیل داستان ۲۵ این کتاب برای رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبی گفته شد و در این مقام برای تأیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضی أنصاری داستانی نقل می گردد : از شیخ محمود عراقی که از تلامیذ شیخ بوده در آخر کتاب ( دارالسلام ) نقل کرده و خلاصه‌اش این است که : مرحوم حاج سید علی شوشتری که از اکابر علما و صاحب کرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصاری بوده است ، در سال ۱۲۶۰ ه . ق که مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا می شود و چون فرزندانش حالت او را پریشان می بینند از ترس آنکه مبادا فوت کند و شیخ از آنها مؤاخده نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن کرده که به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهی دهند. مرحوم سید متوجه می شود می گوید : چه خیال دارید؟ گفتند: می خواهیم برویم شیخ را خبر دهیم. فرمود لازم نیست بروید الان او تشریف می آورد. لحظه ای نگذشت که درب منزل کوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز کنید؛ چون در را باز کردیم شیخ با ملّارحمت اللّه بود. شیخ فرمود : حاج سید علی چگونه است ؟ گفتیم حالا که مبتلا شده است خدا رحم کند که ان شاء اللّه . . . شیخ فرمود ان شاءاللّه باکی نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید ، به او فرمود : مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب می شوی. سید گفت از کجا می گویی ؟ شیخ گفت من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشی و بر جنازه من نماز گزاری. سید گفت : چرا این را خواستی؟ شیخ فرمود : حال که شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدری سؤال و جواب و مطایبه کردند بعد شیخ برخاست و رفت . ( و بعضی چنین نقل کردند که از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب می شود؟ در جواب فرموده بود: عمری است در راه بندگی و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین کردم به اجابت آن) . 【۱ از ۲ 】
۱۱۲ - فرج پس از سختیِ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز آیت اللّه حائری مرقوم داشتند، از آقای طالقانی که از رفقای حاج سید علی ناصر و خود وکیل عدلیه می باشند و اهل دروغ بالخصوص نسبت به کرامات نمی باشند و اهل دیانت و صلاحند، نقل کردند به آقای آقاسید علی اکبر فرزند آیت اللّه سید محمد فشارکی که اصفهان منزل آقای حاج میرزا عبدالجواد کلباسی رفتم ( بنده همه اینان را می شناسم ) گفتند آقای سید علی اکبر پول نداشت، صبح برای ادای فریضه به مسجد حکیم رفته بود قدری طول کشید رفتم به دنبالش دیدم در سجده است و حال خوشی دارد، مزاحمش نشدم برگشتم کسی در منزل آمد و گفت من حاج عبدالجبارم. آیا فرزند آقا سید محمد فشارکی اینجاست؟ گفتم بله، هزار تومان برایشان آورده بود. در چهل سال پیش، هزار تومان پول زیادی بود و کسی بدون اینکه گیرنده را ببیند نمی داد و به این زودیها چنین وجهی کسی نمی داد، تمام مخارج حوزه علمیه قم ماهیانه سه هزار تومان بود که آن هم گاهی نمی رسید. غرض ، این مرد وجه را داد و رفت و از هرکَس پرسیده شد، حاج عبدالجبار را نشناختند. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53534 — ⃟‌ ——— 🤲 │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۳ - هدیه، نشانی قبول زیارت ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز مرقوم داشتند از آقای آقامصطفی برقعی فرزند آقای حاج میر سید حسن برقعی در راه مشهد این داستان را برای من نقل نمودند که مرحوم آقای آقامیرزا رضا فرزند کوچک آن مرحوم که آن موقع ایشان زنده بودند( نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم ) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف می شوند ( ایشان با عائله و نوکر با اینکه عصرِ اتومبیل بود با کجاوه رفتند )؛ گفتند: چون وسایل ما کجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم ( تردید از بنده است ) و در ضمن از دور خدمت علیه السّلام عرض می کردم اگر زیارتم قبول است هدیه ای لطف فرمایید. هنگامی که به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم می آمدند روزی پیرمردی وارد شد به لباس اهل علم. با اینکه نوکر داشتیم، پدرم به من امر فرمود برای ایشان قلیان آماده نمایم، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر کسی خوابی برای شما نقل کرد تا عدد آن شبی که خواب دیده است از قرآن کریم ورق می زنی تعبیر خواب را خواهی یافت. این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتی نکرد تا پس از مدتی که مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالی ما خوب نبود، یک شب در مسجد بالا سر حرم سلام اللّه علیها نشسته بودم، دیدم خانمی با شوهرش آمد و خوابی دیده بود. گفت که من در پانزدهم ماه مثلاً خوابی دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم؛ پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است. گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است. تعجب 😳 نمودند و وجهی به من دادند ولی پس از آن برای بعضی نقل کردم این موهبت گرفته شد. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53575 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۴ - اهمیت زیارت عاشورا ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ فقیه زاهد عادل مرحوم شیخ جواد بن شیخ مشکور عرب که از أجلّه علما و فقهای نجف اشرف و مرجع تقلید جمعی از شیعیان عراق بوده و نیز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال ۱۳۳۷ در حدود نودسالگی وفات نموده در جوار پدرش و در یکی از حجره های صحن مطهر مدفون گردید. آن مرحوم در شب ۲۶ ماه صفر ۱۳۳۶ در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائیل (علیه‌السلام) ملک الموت را می بیند. پس از سلام از او می پرسد از کجا می آیی؟ می فرماید از شیراز و روح میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد روح او در برزخ در چه حالی است؟ می فرماید: در بهترین حالات و در بهترین باغهای عالم برزخ و خداوند هزار ملک، موکّل او کرده است که فرمان او را می برند. گفتم برای چه عمل از اعمال به چنین مقامی رسیده است؟ آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد؟ فرمود: نه، گفتم آیا برای نماز جماعت و رساندن احکام به مردم؟ فرمود : نه ، گفتم پس برای چه ؟ فرمود برای خواندن (مرحوم میرزای محلاتی سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگر نمی توانست بخواند نایب می گرفته است) و چون شیخ مرحوم از خواب بیدار می شود فردا به منزل آیت اللّه میرزا محمد تقی شیرازی می رود و خواب خود را برای ایشان نقل می کند. مرحوم میرزا محمد تقی گریه می کند، از ایشان سبب گریه را می پرسند؟ می فرماید میرزای محلاتی از دنیا رفت و استوانه فقه بود، به ایشان گفتند شیخ خوابی دیده و معلوم نیست واقعیت آن. میرزا می فرماید بلی خواب است؛ اما خواب شیخ مشکور است نه افراد عادی. فردای آن روز تلگراف فوت میرزای محلاتی از شیراز به نجف اشرف می رسد و صدق رؤیای شیخ مرحوم آشکار می گردد. این داستان را جمعی از فضلای نجف اشرف که از مرحوم آیت اللّه سید عبدالهادی شیرازی شنیده بودند که ایشان در منزل مرحوم میرزا محمد تقی هنگام ورود شیخ مرحوم و نقل رؤیای خود حاضر بودند نقل کردند و نیز دانشمند گرامی جناب حاج صدرالدین محلاتی فرزندزاده آن مرحوم از شیخ مرحوم، این داستان را شنیده اند . فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53671 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۵ - شفای چشم از حضرت رضا (علیه السلام) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ عبد صالح و متقی وارسته جناب حاج مجدالدین شیرازی که از اخیار زمان هستند چنین تعریف می کنند که : بنده در کودکی، چشم درد گرفتم. نزد میرزا علی اکبر جراح رفتم. شیاف، دور چشم حقیر کشید؛ غافل از اینکه قبلاً دست به چشم سودائی گذاشته بود، چشم بنده هم سودا شد. اطراف چشم له شد! ناچار پدرم به تمام دکترها مراجعه کرد علاج نشد. گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شفا خواهم گرفت. به زیارت حضرت مشرف شدیم. به خاطر دارم که پدرم پای سقاخانه اسماعیل طلا ایستاد. با گریه 😭 عرض کرد یا علی بن موسی الرضا علیه السّلام داخل حرم نمی شوم تا چشم پسرم را شفا ندهید! فردا صبح گویا چشم حقیر اصلاً درد نداشت و تا کنون بحمداللّه درد چشم نگرفته ام. وقتی از مشهدمقدس مراجعت کردیم خواهرم مرا نشناخت و از روی تعجب گفت تو چشمت له بود چطور خوب شدی؟ من تو را نشناختم. و همچنین حاجی مزبور نقل می نماید که : در سنه چهل شمسی خودم با خانواده به مشهدمقدس مشرّف شدم و عجایبی چند دیدم، از جمله در مسافرخانه دو مرتبه بچه ام از بام افتاد بحمداللّه و از نظر حضرت رضا علیه السّلام هیچ ملالی ندید. هنگام برگشتن در ماشین این موضوع را تعریف کردم، زنی گفت تعجب مکن! من اول خیابان طبرسی در مسافرخانه سه طبقه بودم، بچه ام از طبقه سوم، کف خیابان افتاد و از لطف علیه السّلام هیچ ناراحتی ندید. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53687 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۶ - داستان عجیب مفاتیح و قرآن ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ در تاریخ شنبه آخر جمادی الثانی ۹۴ جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی که داستان ۵۴ از ایشان نقل گردید از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستانِ نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که به قصد شما آورده ام و این دو هدیه را داستانی است. اما مفاتیح ؛ شما که با سابقه اید که من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرّف شدم. برخاستم مشرف شوم، از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمی توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم. 💔 شکسته و نالان (علیه السلام) را خطاب کردم: آقا ! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده. سوادی ندارم. کسی هم نیست مرا زیارت دهد.😢 ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود : با من بیا؛ پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد. پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم. زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود : پس از این زیارت وارث و امین اللّه را می توانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماماً صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر. حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم، پس سجده شکری بجا آوردم؛ چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم. هرطرف که رفتم او را ندیدم. از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم . خلاصه چون از صحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم ، گفت پرداخت شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن ؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است. از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم، فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم؛ مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم. سفرهای دیگر که مشرف می شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم ؛ پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود ( رحمة اللّه علیه ). و اما قرآن مجید ؛ پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمایید تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود می توانی تمام قرآن را بخوانی. پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن می خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را می توانم بخوانم. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53722 — ⃟‌ ——— داستان پنجاه و چهار https://eitaa.com/mabaheeth/48480 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۷ - زیارت ارواح از قبر حسین (علیه السلام) در شب قدر ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز نقل فرمود شب ۲۳ ماه رمضان بالای بام منزل تنها احیاء داشتم. هنگام ناگاه حالت سُستی و بی خودی به من دست داد. در آن حال متوجه شدم که تمام عالم أعلی مملوّ از جمعیت و غُلغله است و سر و صدای فراوانی است. از صدایی که فصیحتر و به من نزدیکتر بود پرسیدم تو را به خدا تو کیستی؟ فرمود جبرئیل (علیه السلام) گفتم امشب چه خبر است ؟ گفت فاطمه(سلام الله علیها) با مریم و آسیه و خدیجه و کلثوم برای زیات قبر حسین (علیه السلام) می روند و این جمعیت، ارواح پیغمبران و ملائکه هستند . گفتم برای خدا مرا هم ببرید. فرمود زیارت تو از همینجا قبول است و سعادتی داشتی که این منظره را ببینی. مؤلف گوید : به راستی حاجی مزبور علاقه شدیدی به نصیبش شده است. در همان مجلسِ دو ساعتی چند مرتبه که اسم مبارک آن حضرت را می برد بی اختیار گریان و نالان می شد و چند دقیقه نمی توانست سخن گوید و می فرمود طاقتِ ذکر مصیبتِ آن حضرت را ندارم . فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53841 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۸ - عنایت فاطمی (علیه السلام) و شفای بیمار ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ جناب آقا شیخ عبدالنبی انصاری دارابی از فضلای حوزه علمیه قم، قضایای عجیبی دارند که برای نمونه یکی از آنها در اینجا از نوشته های خود ایشان نقل می شود. 📝 مدت یک سال بود که دچار کسالت شدید سردرد و سرگیجه شده بودم و در شیراز سه مرتبه و در قم پنج مرتبه و در تهران سه مرتبه به دکترهای متعددی مراجعه و داروها و آمپولهای فراوانی مصرف نموده بودم ولی تمام اینها فقط گاهی مسکن بود و دوباره کسالت عود می کرد، تا اینکه یکی از شبها در عین ناراحتی به سختی رفتم به منزل که یکی از علمای برجسته و از اتقیای زمان است، برای نماز جماعت. در بین نماز حالم خیلی بد بود به طوری که یکی از رفقا فهمید و پرسید فلانی مثل اینکه خیلی ناراحت هستی؟ گفتم مدت یک سال است که این چنین هستم و هرچه هم به دکتر مراجعه نموده ام و دارو مصرف نموده ام هیچ تأثیری نداشته. آن آقا که خود از فضلا و متقین بود فرمود : ما دکترهای بسیار خوبی داریم به آنها مراجعه کنید. فوراً فهمیدم و ایشان اضافه فرمود که متوسل به علیهاالسّلام شوید که حتماً شفا پیدا می کنید. حرف ایشان خیلی اثر کرد و تصمیم گرفتم متوسل شوم. آمدم در خیابان با همان حالت ناراحتی با یکی دیگر از فضلا برخورد کردم که او هم حقیر را تحریص بر توسل نمود. سپس به حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام رفتم و بعد به منزل و در گوشه ای تنها شروع به تضرع و توسل و گریه نمودم و حضرت زهرا سلام اللّه علیها را واسطه قرار دادم و بعد خوابیدم. شب از نیمه گذشته بود، در عالم خواب دیدم مجلسی برقرار شد و چند نفر از سادات در آن مجلس شرکت داشتند و یکی از آنها بلند شد و برای بنده دعایی کرد. صبح از خواب بیدار شدم سرم را تکان دادم دیدم هیچ آثاری از سردرد و سرگیجه ندارم، ذوق کردم و فوراً رفتم با حالت نشاط و خوشحالی که مدتی بود محروم بودم رفقا را دیدم و عده ای را دعوت کردم و مجلس روضه ای در منزل برقرار نمودم و ان شاء اللّه تا پایان عمر این روضه ماهانه خانگی را خواهم داشت و اکنون که حدود هشت ماه از این جریان می گذرد الحمدللّه حالم بسیار خوب و توفیقاتم چندین برابر شده و با کمال امیدواری اشتغال به درس و تبلیغ داشته و دارم. چهارم رجب ۱۳۹۴ هجری قمری فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53919 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۹ - معجزه عسکریین (علیهماالسلام) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ سیدنا المعظم ابوالفضل و المعالی جناب آقای سید محمد هادی مدرس موسوی که سالیان متمادی در سامرا ساکن و در حرم حضرت عسکریین علیهما السّلام امام جماعت بودند و در جریان اخیر اخراج ایرانیانِ مقیم عراق بازگشته اند، قضایای عجیبی از معجزه امامین همامین عسکریین علیهما السّلام نقل نمودند که در اینجا دو داستان آن به نظر خوانندگان می رسد. ▫️جوانی از اهل تسنن به نام مهدی، کُنیه ابن عباس که خود و پدرش از خدمه حرم مطهر می باشند با چند نفر از دوستانش لب رود دجله در سامرا می روند و مشغول لهو و لعب و نوشیدن عرق می شوند؛ پس از اینکه آخر شب برمی گردند، مهدی برای اینکه راه خود را نزدیکتر کند، داخل صحن مطهر می شود و از دری که از در دیگر خارج شود و به منزل خود برود. به مجرد داخل شدن به صحن مطهر عسکریین علیهما السّلام به زمین می خورد و دیگر بلند نمی شود، وقتی که مردم می آیند معلوم می شود که سکته کرده و از او بوی عرق می آید، او را برداشته و از صحن مطهر خارج می کنند و همان آخر شب این خبر در تمام سامرا منتشر شد و مردم سامرا برای آگاه شدن از موضوع از منازل خود بیرون آمده و به صحن مطهر داخل می شدند و هر کَس که خبر را می شنید به حرم وارد شده و با عادت مخصوص خود دعا و زیارت می کردند. مهدی بعد از چند روز در بیمارستان بهوش آمد در حالی که نصف بدنش مشلول بود و بعد از مدتی از بیمارستان سامرا به بغداد منتقل شده برای معالجه مدت هشت ماه معالجه و رفت و آمد بین سامرا و بغداد و متوسل شدن به ابوحنیفه امام حنفی‌ها در جهان اهل تسنن و به دراویش معروف اهل تسنن در عراق، نتیجه حاصل نگردید. تا اینکه یک روز مادر و اقوام و خویشان او پیشنهاد می کنند که خوب است شِفا را از خود حضرات عسکریین دریابیم؛ لهذا و چون پدر و برادر بزرگ مهدی از خدمه بودند بنا شد چند شب در حرم مطهر بیتوته کنند و تا صبح آنجا باشند تا آنکه شب سوم که شب مبعث پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله ۲۷ ماه رجب سال ۱۳۸۶ هجری ( درست همان شبی که ضریح حضرت ابوالفضل علیه السّلام وارد عراق شد ) ساعت دو بعد از نصف شب مهدی که گردنش با خَزَفی به ضریح حضرت عسکریین بسته شده بود، در خواب می بیند که شخصی با عمامه سبز بالای سر او ایستاده به او می گوید بلند شو. گفت من شلل دارم نمی توانم بایستم، باز هم تکرار کرده و می رود. مهدی می گوید از خواب بیدار شدم دستم را به ضریح گرفتم و بلند شدم، باور نمی کردم. ضریح را گرفتم و با دستهایم تکان دادم چندین مرتبه تا آنکه یقین کردم که خواب نیستم و من به حالت اول برگشتم. این بود که بنا کردم به فریاد زدن تا آنکه برادرم خضیر که در ایوان حرم مطهر حضرت عسکریین خواب بود، بیدار شد و او هم وقتی برادر عاجز خود را دید که بر پای خود ایستاده، دور ضریح می گردد و چنان با هر دو دستش تکان می دهد که ضریح به لرزش درآمده به او هم حالت بخصوص دست می دهد تا آنکه بعد از مدتی یک نفر دیگر از خدمه که موظف در باز کردن صحن بود می آید و این دو برادر را در چنین وضعی می بیند می رود به آقای شیخ مهدی حکیم، اذان گوی جعفریهای سامرا می گوید و از وی می طلبد که بیاید روی گلدسته اعلان کند؛ ایشان این کار را می کند. وقت اذان صبح، تمام اهل سامرّا در حرم مطهر حضرت عسکریین علیهماالسلام جمع شده و باز برای مرتبه دوم صحن و حرم مطهر پر از اهل سامرا می شود، گوسفندهای🐑🐏🐑 زیادی کشته و شیرینی🍩🍬🍪🍩 و شربت🥤🧃 می دهند و زنها هِلهله کنان وارد می شدند و دعا و نیایش می کردند. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/53951 — ⃟‌ ——— 🤲 │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۱۹ - شفای کور به برکت حضرت عسکریین علیهما السلام ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ و نیز سیدناالمعظم حضرت آقای موسوی دامت برکاته نقل فرمودند داستانی را که خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد 2 تاریخ سامرا صفحه 193 نقل شده است و خلاصه‌اش آنکه حاج میرزا سید باقرخان تهرانی مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمری به قصد زیارت ائمه عراق حرکت می کند، چون به کاظمین علیهما السّلام می رسد فرزند یگانه چهارساله اش به نام (سید محمد) به چشم دردِ سختی مبتلا می شود، چند روزی مشغول معالجه می شود فایده نمی بخشد. پس به سمت سامرا حرکت می کند به قصد اینکه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حرکت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر می شود؛ پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحکما که معروف به حافظ‌الصحه و افلاطون زمانش بود می برد، مشغول معالجه می شود ثمری نمی بخشد و می گوید حتماً باید بچه را بزودی برسانی به بغداد نزد فلان که متخصص بیماری چشم است و مسامحه مکن که خطرناک است. پدرِ بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران می گردد چون فرزندِ منحصرِ او بوده، لکن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حرکت نمی کند و مشغول دعا و زیارت می شود تا هفت روز؛ پس درد چشم بچه سخت تر شده به طوری که یک لحظه از گریه و ناله آرام نداشت. اهل خانه و ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظ‌الصحة را می آورند چون چشم بچه را باز می کند و در آن به دقت نظر می کند حالش تغییر می کند و دست بر دست می زند و ناله می کند و به پدر بچه اعتراض می نماید و می گوید چشم بچه را کور کردی، من به شما سفارش کردم. تأکید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تأکید و کردم و شما به حرف من اعتنا نکردید تا چشم بچه کور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش نیست. و این درد و ناراحتی که فعلاً دارد به واسطه قَرحه و زخمی است که در چشم اوست و بینائی چشمش را از بین برده است. پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بی جان می شود، سپس حافظ‌الصحة برای معالجه قرحه که بمانند دو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول می شود تا از درد آرام گیرد و کوری با درد نباشد؛ پس به سختی دو چشم او را که بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش کرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقی شیرازی و سایر علما رسید همه ناراحت و غصه دار شدند.
۱۲۱ - توجه حضرت اباعبداللّه الحسین (علیه السلام) ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مرحوم حاج محمد رضا بقال ساکن کوی آستانه هرساله چهل مَن برنج طبخ کرده و به مردم می داد. سالی که کربلا مشرّف می شود همان مقدار چهل من را معین کرده و به فرزندش سفارش می کند که روز اربعین طبخ کند و به مردم بدهد. شب بعد از اربعین در کربلا در خواب علیه السّلام را می بیند می فرماید: محمدرضا امسال که کربلا آمدی، اطعام را نصف کردی! چون بیدار می شود نمی فهمد، تا پس از مراجعت به شیراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز، از فرزندش پرسش می نماید که امسال چه کردی؟ گفت به سفارش روز اربعین شما عمل کردم. بالاخره پس از اصرار اقرار کرد که بیست من بیشتر طبخ نشده و بیست من را گذاردم برای هنگام مراجعت شما که این سه روز طبخ شد. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/54202 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۲۲ - داماد شب عروسی کشته می شود ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ سیدالعلماء العاملین جناب آقای حاج سید محمد علی سبط‌الشیخ نقل فرمودند یکی از شیوخ عرب که رئیس قبیله ای از اطراف بغداد بوده تصمیم می گیرد برای ازدواج پسرش دختری از بستگانش خواستگاری نماید و مرسومشان چنین است که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام می دهند. در شب معینی دعوت می نماید و وسایل پذیرایی و جشن و اطعام به طور تفصیل فراهم می کند و از مرحوم حاج شیخ مهدی خالصی که در آن زمان مرجع تقلید عرب بوده برای انجام صیغه عقد دعوت می کند. پس از حضور شیخ و آمادگی مجلس عقد، عده ای از جوانان به دنبال داماد می روند و او را با تشریفات مخصوصی مطابق مرسوم به مجلس عقد بیاورند و در عرض راه هلهله کنان داماد را می آورند و ضمنا طبق مرسوم تیرهای هوایی می انداختند، در این اثناء جوان سیدی که جزء آنها بود و تفنگ پر به دستش بود، ناگهان تیر خالی می شود و به سینه داماد می خورد و کشته می گردد. سید بیچاره فرار می کند، سپس این فاجعه در مجلس عقد به پدر داماد گفته می شود. مرحوم شیخ مهدی خالصی پدر را امر به می کند و به این بیان لطیف آرامش می کند می فرماید : ( ( آیا می دانی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بر همه ما حق بزرگی دارد و همه ما نیازمند او هستیم؟ پدر تصدیق می نماید. شیخ می فرماید این جوان سید عمداً کاری نکرده، تیری بدون اختیارش بیرون آمده و به فرزند تو رسیده و به قضای الهی فرزندت از دنیا رفته است؛ این سید را به خاطر جدّش عفو کن و در این مصیبت صبر نما و تسلیم خواست خدا باش تا خداوند اجر صابرین به تو دهد. پدر داماد پس از پذیرفتن اندرزهای شیخ، قدری ساکت می شود و فکر می کند سپس می گوید هر چه فکر می کنم می بینم امشب جمعی میهمان داریم و ما آنها را به مجلس عیش و سرور دعوت کردیم و مبدل شدن آن به عزا سزاوار نیست و برای تکمیل ادای حق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بروید آن جوان سید را بیاورید به جای پسرم دختر را برای او عقد کنید و به حجله برید. شیخ بر او احسنت و مرحبا می گوید . دنبال سید می روند و او را پیدا می کنند؛ سید باور نمی کرده که چنین تصمیمی درباره اش گرفته شده و خیال می کرده به این بهانه می خواهند او را ببرند و بکشند، تا پس از تأمین و اطمینان که به او دادند می آید و در همان شب، شیخ دختر را برای سید عقد می کند و مجلس زفاف انجام می گیرد، فردا هم جنازه پسر را دفن می نمایند. ____________
۱۲۳ - خانه مهمان کُش ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
۱۲۴ - اهانت به علویه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
۱۲۵ - سگی بر روی جنازه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ صاحب فضیلت تقوا و ایمان، مرحوم دکتر احمد احسان که سالها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مجاور قم بود و در همانجا مرحوم و مدفون گردید تقریبا در 25 سال قبل در کربلا نقل فرمود که روزی جنازه ای را دیدم که جمعی او را به حرم مطهر علیه السّلام به قصد تبرک و زیارت می برند، من هم همراه مُشیّعین رفتم، ناگاه دیدم روی تابوت، سگی سیاه وحشت انگیز نشسته است. حیران شدم. برای اینکه بدانم آیا دیگری هم می بیند یا تنها من این امر غریب را مشاهده می کنم، از شخصی که سمت راست من حرکت می کرد پرسیدم پارچه ای که روی جنازه است چیست ؟ گفت شال کشمیری است. گفتم به روی پارچه چیز دیگری می بینی؟ گفت نه. همین سؤال را از آنکه سمت چپ من بود کردم و همین پاسخ را شنیدم، دانستم که جز من کسی نمی بیند. تا درب صحن رسیدیم ناگاه آن سگ از جنازه جدا شد تا وقتی که جنازه را از حرم مطهر و صحن شریف برگرداندند، باز در خارج صحن آن سگ را با جنازه دیدم همراهش به قبرستان رفتم ببینم چه می شود، در غسالخانه و تمام حالات، سگ را دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند آن سگ هم در همان قبر از نظرم محو گردید. نظیر این واقعه را قاضی سعید قمی در کتاب اربعینات خود از استاد کل اعلی اللّه مقامه نقل کرده و خلاصه اش آن است که یک نفر از اهل و مجاور مقبره ای از مقابر اصفهان بوده. روزی جناب شیخ بهائی به ملاقاتش می رود، شیخ می گوید روز گذشته در این قبرستان امر غریبی مشاهده کردم، دیدم جماعتی جنازه ای را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند. چون ساعتی گذشت بوی خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیوی نبود! متحیر شدم به اطراف نظر کردم تا بدانم این بوی خوش از کجاست ناگاه صورت بسیار زیبایی در زیّ ملوک دیدم که نزد آن قبر رفت و از دیده ام پنهان شد. طولی نکشید ناگاه بوی گندی که از هر بوی گندی پلیدتر بود به مشامم رسید، چون نظر کردم سگی را دیدم که رو به آن قبر می رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد و در حال حیرت و تعجب بودم که ناگاه دیدم آن جوان را بدحال، بدهیئت، مجروح و از همان راهی که آمده بود برمی گشت، دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگو. گفت من عمل صالح این میت بودم و مأمور بودم با او باشم، ناگاه آن سگی را که دیدی آمد و او عمل ناشایسته او بود و چون کردارهای ناروایش بیشتر بود بر من چیره شد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً انیس آن میت همان سگ است. شیخ فرمود : این مکاشفه صحیح است ؛ زیرا عقیده ما آن است که کردارهای آدمی در برزخ به صورتهای مناسب با آن اعمالش با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال و مصور شدنشان به صورتهای مناسب با احوال، مسلم است . مردم آزاری به صورت درنده خواننده عزیز باید بدانی آنچه در این دو مکاشفه نقل شد و همچنین فرمایش شیخ بهائی علیه الرحمة مطلبی راست و درست و عین واقع است و نزد اهل بصیرت مسلم است که هر آدمی که در دنیا راه و روش درندگان و سگان را داشته باشد ؛ یعنی به وسیله زبان و اجزای بدنش اذیت کن و آزاررسان باشد، بیرحم، بی انصاف، متکبر ، یعنی زیر بار حق نرفته کبریایی کند و خلاصه بی بندوباری و جنایت و خیانتکاری پیشه اش باشد؛ پس از مرگ، حشرش با صورت سگی است یا گرگی یا پلنگی یا خنزیری؛ البته نه مانند سگها و گرگهای دنیوی بلکه صدها درجه زشت تر، موذی تر، وحشتناکتر ، حتی صورت ملکوتی خودش نیز چنین خواهد بود. در برابر هر انسانی که در مدت عمرش خیرخواه خود و خلق و خیررسان و مهربان و متواضع و بنده وار زندگی کند و از هر شری پرهیز داشته باشد و سرتاسر هستی او را نور و و اعمال صالحه گرفته باشد پس از مرگش با زیباترین صورتهاست که فرشتگانند بلکه خودش فرشته ای خواهد بود بالاتر از فرشتگان. اما آنهایی که هم طاعات و اعمال صالحه دارند و هم گناهان و کردارهای ناشایسته و بدون توبه و تدارک بمیرند، در برزخ گاهی از صورتهای لذتبخش نیکیهای خود بهره مندند و گاهی از صورتهای رنجاننده گناهان خود در شکنجه اند . بلی گاه می شود در اثر کمی گناهان در همان برزخ یک طرفی می شود و حسابش تصفیه می گردد یعنی مدت رنج و عذابش از آثار گناهانش تمام می شود به طوری که وارد محشر که می شود هیچ آثار آن گناهان با او نیست و شواهد این مطلب در ضمن بعضی از داستانهای گذشته نقل گردید و در اینجا برای تأیید و تأکید به نقل یک روایت قناعت می شود :
۱۲۶ - توسلات مؤثرند ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ تقریبا چهل سال قبل در مدرسه دارالشفای قم، شب ۲۵ رجب، مجلسی از علما و فضلا برای به حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام بود. بنده هم حاضر بودم، یک نفر از آقایان فرمود وقتی که مختار محله مشراق نجف اشرف ( نامش را فراموش نموده ام ) مرحوم شد، شب در عالم رؤیا خود را در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السّلام دیدم در حالی که آن حضرت با کمال جلال روی منبری بودند، ناگاه دیدم مختار محله را که تازه مرحوم شده بود آوردند در حالی که دو نفر مأمور او بودند و آثار عذاب از او آشکار بود. چون محاذی حضرت رسید، استغاثه به آن حضرت نمود و طلب کرد. حضرت فرمود خطاها و گناهانت را فراموش کردی؟ عرض کرد : صحیح می فرمایید لیکن من به شما حق دارم؛ زیرا در تمام ایام سرور شما اهل بیت (علیهم‌السلام) اهل محله را جمع می کردم و مجلس جشن و سرور می گرفتم و در ایام عزاداری مجالس روضه خوانی و سینه زنی برپا می کردم، خلاصه چنین و چنان می کردم. حضرت فرمود : تمام آنچه می کردی برای خودت بود می خواستی ریاست کنی و به این وسیله ها طلب جاه و شهرت نمایی. سر به زیر انداخت😔 سپس گفت صحیح است لیکن خودت می دانی که به جان و دل، شما را دوستدار بودم و بلندی نام شما را خواستار بودم و هروقت در مجالس، نام شما به عظمت یاد می شد، دلشاد می گردیدم. حضرت او را تصدیق فرمود آنگاه به مأمورین فرمود : ( خَلُّوهُ ) او را رها کنید و چون مأمورین رفتند، شاد و خرّم گردید.
۱۲۷ - سقوط از مقام رفیع ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مخلص متقی و صفی زکی، مرحوم حاج غلامحسین(معروف به تنباکو فروش به مناسبت شغلش) رحمة اللّه علیه تقریبا چهل سال قبل نقل فرمود که من به مرحوم آیت اللّه سید ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد معرکه خانه(مسجد نور فعلی) به جماعت ایشان حاضر می شدم. مدتی طرف عصر تا موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعی از مؤمنین چند مسئله می گفتم و قدری از معجزات ائمه علیهم السّلام را از روی کتاب می خواندم. به تدریج جمعیت زیادی حاضر می شدند تا اینکه حالت وسوسه در نیت من پدید آمد و از ریاکاری و نمایش به خلق و طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناک بودم و چون در عمل خود در شک بودم آن مجلس را ترک کردم. شبی در عالم واقعه دیدم مرکبی از نور برایم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به سمت آسمانها به سرعت نور حرکت می کرد و بهجت و سرور و لذتی که در آن طیران و مشاهده عجایب خلقت پیدا کردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسیدم ناگاه مَرکب از من جدا شد و از همانجا سقوط کردم تا وسط مسجد معرکه خانه افتادم، در نهایت سختی و زحمت و غصه و در همان حال صدایی شنیدم که صعود تو از اینجا بود و سقوط تو هم از اینجاست و اگر باز صعود می خواهی باید از همین جا باشد. چون از خواب بیدار شدم پی به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترک آن مجلس ملامت کردم؛ پس تصمیم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمایم و همه روز در همان موقع عصر می رفتم لکن جمعیت نمی شد و مردم حاضر نمی شدند. خلاصه دیگر موفق به تجدید آن خیر بزرگ نشدم و از آن فیض عظیم بی بهره گشتم. توفیق را غنیمت شمارید ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ غرض از نقل این داستان آن است که مؤمن عاقل هرگاه کارِ خیری نصیبش شد، باید مزبور را بزرگ داند و از آن قدردانی کند و در ادامه آن کوشا باشد و از زوال توفیق ترسناک و به خداوند پناهنده باشد؛ مثلاً اگر توفیق سحرخیزی پیدا کرد آن را از دست ندهد و اگر شبی خوابش برد تا اذان صبح، پس از ادای نماز واجب، آن را قضا نماید یا مثلاً توفیق قرائت قرآن مجید یا دعایی روزانه دارد آن را از دست ندهد یا توفیق انفاق روزانه یا هفتگی یا ماهانه دارد مواظب باشد ترک نگردد، همچنین است توفیق اقامه و حضور در مجالس دینی. از اینجاست که در روایات امر شده کار خیر را ادامه دهند تا جایی که حضرت صادق علیه السّلام می فرماید : (کمی که با دوام است بهتر از زیادی است که دوام ندارد)¹ شواهد این مطلب زیاد و تنها به نقل یک روایت اکتفا می شود : در کتاب کافی به سند صحیح از یعقوب الأحمر روایت کرده که به امام صادق علیه السّلام گفت فدایت شوم! به من هجوم و گرفتاریهایی رسیده ( و در نسخه دیگر از روایت : بدهکاری بسیار پریشانم کرده ) که هر خیر و نیکی را از دستم ربوده تا برسد به قرآن که قسمتی از آن یادم رفته است. گوید آنحضرت در هنگام این گزارش چون به نام قرآن رسید در هراس شد سپس فرمود : ( راستی شخص سوره ای از قرآن را فراموش می کند و آن سوره روز قیامت نزد او می آید تا اینکه یکی از درجات بهشت بر او مشرّف شود؛ پس بر او سلام کند و او جواب گوید و می پرسد تو کیستی؟ گوید من فلان سوره ام که مرا ضایع گذاشتی و ترک کردی و اگر مرا ترک نمی کردی تو را به این درجه می رسانیدم. سپس فرمود : بچسبید به قرآن و آن را بیاموزید، به راستی برخی از مردم قرآن را یاد می گیرند برای شهرت تا بگویند فلانی قرآن دانست و برخی آن را برای آوازه خوانی یاد گیرند تا گویند فلانی خوش آواز است و در این آموزش خیری نیست و برخی آن را یاد گیرند و در شب و روز آن را به کار بندند و توجه ندارند کسی این مطلب را بداند یا نداند) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱- قلیلٌ یَدوُمٌ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ یَزُولُ
۱۲۸ - سلطنت حسین (علیه السلام) در عالم دیگر ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مرحوم آقای سید محمد تقی گلستان (مدیر روزنامه گلستان) نقل کرد که در اوایل سن جوانی چند نفر همسال و با هم یکدل و یک جهت بودیم (نامهای آنها را ذکر نمود و بنده فراموش کرده ام) دوره ای داشتیم هرشبی در منزل یکی از دوستان می رفتیم و با هم بودیم. یکی از آنان پدرش حسینی بود یعنی به علیه السّلام سخت علاقه مند بود و در تعزیه و زاری و بر آن حضرت بی اختیار بود تا جایی که شبی که نوبت میهمانی پسرش بود می گفت من راضی نیستم در منزل من بیایید مگر اینکه روضه خوانی هم بیاید و ذکری از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام کند و لذا هر شبی که نوبت آن رفیق بود مجلس ما به روضه و تعزیه داری تمام می شد. پس از چندی آن پیرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت کرد تا اینکه شبی در عالم رؤیا او را دیدم و متذکر شدم که مرده است و هر کَس انگشت ابهام ( شست ) مرده را بگیرد هرچه از او بپرسد جواب می گوید؛ لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمی کنم تا برایم حالات خود از ساعت مرگ تا کنون را نقل کنی. حالات ترس و لرز شدیدی به او دست داد و گفت نپرس که گفتنی نیست. چون از گفتن حالاتش مأیوس شدم، گفتم پس چیزی را که در این عالم فهمیدی برایم بگو تا من هم بدانم. گفت: برایت بگویم علیه السّلام را که در دنیا یادش می کردیم نشناختیم. اینجا که آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده کردم و طوری است که آن را هم نمی توانم به تو بفهمانم، جز اینکه خودت بیایی در این عالم و ببینی . مراتب بالاتر را نمی تواند بفهمد.
۱۲۹ - رؤیای صادقه و دیدن آثار اعمال ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ پیش از سی سال قبل روضه خوانی بود به نام (شیخ حسن) که چند سال آخر عمرش به شغل حرامی سرگرم بود؛ پس از مردنش یکی از خوبان او را در خواب می بیند که برهنه است و چهره اش سیاه 👨🏿 و شعله های آتش 🔥 از دهان و زبانِ آویزانش بالا می رود، به طوری وحشتناک 😱 بود که آن شخص فرار می کند. پس از گذشتن ساعاتی و طی عوالمی باز او را می بیند لکن در فضای فرحبخش، در حالی که آن شیخ، چهره سفید و با لباس و روی منبر و خوشحال است! نزدیکش می رود و می پرسد شما (شیخ حسن) هستید؟ گوید بلی . میپرسد شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه بودید ؟ گوید بلی‌. آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را می پرسد؟ می گوید آن حالت اولی در برابر ساعاتی است که در دنیا به کار حرام سرگرم بودم و این حالت خوب در برابر ساعاتی است که از روی اخلاص یاد علیه‌السّلام می نمودم و مردم را می گریاندم و تا اینجا هستم در کمال خوشی و راحتی می باشم و چون آنجا می روم همان است که دیدی. به او گفت : حال که چنین است از منبر پایین نیا و آنجا نرو! گفت: نمی توانم و مرا می برند. شاهد صدق این رؤیا آیه شریفه : ( فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ ) می باشد ؛ یعنی هرکَس هموزن ذره، کار نیکی بجای آورد آن را می بیند و هرکه هموزن ذره، شرّی انجام دهد آن را خواهد دید. ناگفته نماند که این حالت برزخی اوست تا وقتی که استحقاق عذابِ ساعات گنهکاریش تمام شود یا اینکه به اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبّت خالی نبوده سرانجام اهل نجات و خوشیِ پیوسته خواهد بود. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/55719 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۳۰ - کوری چشم به واسطه کور کردن چشمه ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش مِلکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند؛ پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود! از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی؟ گفت : ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند. به واسطه رفت و آمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم و بیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می کردند، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است. به او گفتم آیا چاره ای دارد؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می گردد. ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند؛ پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم. آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است : ( لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده؛ اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است. اگر سر کسی را بریده در مواقف برزخی خودش بی سر است و در جهنم سر و پایش به هم پیچیده است چنانچه می فرماید : ( فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَ اْلاَقْدام ) از اینجاست که علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود :( وَ ما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَ ما قَطَعْتَ اِلاّ رَأْسُکَ ؛ نبریدی مگر پوست خودت را و جدا نساختی مگر سر خود را )
۱۳۱ - توفیق زیارت و پذیرایی ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ مکرر شنیده بودم که یکی از اخیار زمان به نام حاج محمد علی فشندی تهرانی، توفیق تشرّف به خدمت حضرت بقیه اللّه عجل اللّه تعالی فرجه نصیبش شده و داستانهایی دارد، دوست داشتم او را ببینم و از خودش بشنوم. در ماه ربیع الثانی 95 در تهران، حضرت سیدالعلماءالعاملین حاج آقا معین شیرازی دامت برکاته را به اتفاق جناب حاج محمد علی مزبور ملاقات نمودم، آثار خیر و صلاح و صدق و دوستی اهل بیت علیهم السّلام از او آشکار بود، از آقای حاج آقا معین خواهش نمودم آنچه حاجی مزبور می گوید ایشان مرقوم فرمایند. اینک برای بهره مندی خوانندگان این کتاب عین مرقومه ایشان ثبت می شود : بسم اللّه الرحمن الرحیم ( زیارت در مرتبه اولی ) قریب سی سال قبل عازم شدیم برای ، موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان می گرفتند. بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت من هم می آیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن و یک علویه همراه بود که قرابت با دو نفر از همراهان داشت و عمر آن علویه 105 سال بود. خیلی به زحمت او را حرکت دادیم و با سهولت و نداشتن گذرنامه، خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و کربلا مشرف شدیم. قبل از اربعین و بعد از اربعین، به مشرف شدیم و بعد از 17 ربیع الاول قصد کاظمین و سامرا را نمودیم. آن دو نفر مَرد که از خویشان آن علویه بودند از بردن علویه ناراحت بودند و می گفتند او را در نجف می گذاریم تا برگردیم، من گفتم زحمت این علویه با من است و حرکت نمودیم. در ایستگاه ترن کاظمین برای سامرا جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن ترن بودند که از کرکوک موصل بیاید برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند و با این جمعیت تهیه بلیط و محل بسیار مشکل بود . ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت حاج محمدعلی ! سلام علیکم ! شما پانزده نفر هستید ؟ گفتم بله ، فرمود : شما اینجا باشید این پانزده بلیط را بگیرید، من می روم بغداد بعد از نیمساعت با قطار برمی گردم، یک اطاق دربست برای شما نگاه می دارم شما از جای خود حرکت نکنید. قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند. همه سوار شدند، آن سید آمد و ما را سوار قطار نمود، یک اطاق دربست. تا وارد سامرا شدیم، آن آقاسید گفت شما را می برم منزل سیدعباس خادم و رفتیم منزل سیدعباس، من رفتم نزد سیدعباس گفتم ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟ گفت یک آقاسیدی کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان، روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم. گفتم سید کجاست؟ گفت الان از پله های عمارت پایین رفت. هرچند دنبالش رفتیم او را ندیدیم، گفتم از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خریداری نموده، گفت من نمی دانم تمام مخارج شما را هم داد. خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آقا میرزا مهدی شیرازی رفتم و جریان را گفتم سؤال نمودم راجع به بدهی نسبت به سید، مرحوم میرزا مهدی گفت با شما از سادات کسی هست ؟ گفتم یک علویه است. فرمود او علیه السّلام بوده و شما را مهمان فرموده. حقیر گوید : و محتمل است که یکی از یا که ملازم خدمت آن حضرتند بوده است. برکات احسان به سادات غرض از نقل این بیان اهمیت احسان به سلسله جلیله سادات خصوصاً علویه ها که علاوه بر ثوابهای آخرتی و ، آثار دنیویه و برکات ظاهریه هم دارد؛ چنانچه در این داستان چون حاج محمد علی نسبت به آن علویه بروز ارادت و احسان و خدمتگذاری داد چگونه تلافی شد و یک نفر از عباد صالحین رجال الغیب یا ابدال مأمور می شود برای یاری کردن او و همراهانش و سپس ضیافت شش روزه در سامرا و مرحوم آیت اللّه محمد مهدی شیرازی اعلی اللّه مقامه به دل روشنش دانست که این الطاف از برکات آن علویه بوده است. و ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نوری در کتاب ( کلمه طیبه ) چهل روایت و حکایت از مدارک معتبره در فضیلت و برکات احسان به سلسه سادات نقل کرده است و تبرکاً یک داستان از آنها نقل می شود. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/55839 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۳۲ - آماده شدن مقدمات زیارت کربلا ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ ( داستان دوم ) قریب بیست سال قبل شب جمعه بود با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم ، همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود و شمعی 🕯 در پشت بام روشن کرده بود و دعا می خواند و من مشغول به نماز شب بودم؛ ناگاه دیدم هوا روشن شد؛ با خود گفتم ماه طلوع نموده، هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم یک مرتبه دیدم به فاصله پانصد متر، زیر یک درختی، یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست . به آن پیرمرد گفتم شما کنار آن درخت، سیدی را می بینی؟ گفت هوا تاریک است، چیزی دیده نمی شود. خوابت می آید، برو بگیر بخواب، دانستم که آن شخص نمی بیند . من به آن آقا گفتم آقا من می خواهم بروم کربلا نه پول دارم نه گذرنامه، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد می دانم امام زمان هستید و الا یکی از سادات می باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم، بعضیها مرا مسخره نمودند. گذشت تا روز چهارشنبه، صبح زود در میدان فوزیه برای کاری آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود کنار دیواری ایستاده بودم و باران می آمد. پیرمردی آمد نزد من، او را نمی شناختم. گفت حاج محمدعلی مایل هستی کربلا بروی؟ گفتم خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. گفت شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید. گفتم عیالم را می خواهم ببرم، گفت مانعی ندارد ، بعد به فوریت رفتم منزل، عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم. گفت فردا صبح همین وقت بیایید اینجا. فردا صبح رفتم همان محل. آن پیرمرد آمد، گذرنامه را با ویزای عراقی به ضمیمه پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعداً هم او را ندیدم. رفتم منزل آقا سیدباقر، داشتند. بعضی از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را گرفتی؟ گفتم بلی و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم، تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است ، شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/56054 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۳۳ - دادرسی از محتضر ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ حضرت حجه الاسلام آقای حاج سید اسداللّه مدنی در نامه ای که مرقوم فرموده اند چنین می نویسند : روز عیدی بود ( یکی از اعیاد مذهبی ) نزدیک ظهر به قصد زیارت مرحوم آیت اللّه حاج سید محمود شاهرودی قدس اللّه نفسه الزکیه به منزلشان رفتم با اینکه وقت دیر و رفت و آمد تمام شده و معظم له اندرون تشریف برده بودند اظهار لطف فرموده دوباره به بیرونی برگشتند. به مناسبتی که پیش آمد، فرمودند وقتی با مرحوم عباچی از بلده مقدسه کاظمین علیهما السّلام پیاده به قصد زیارت سامرا حرکت کردیم، بعد از زیارت حضرت سیدمحمد سلام اللّه علیه در بلد یک فرسخی راه رفته بودیم که آقای عباچی بکلی از حال رفته و قدرت حرکت از او سلب و افتادند و به من گفتند چون من حتمی است نه راه رفتن و نه برگشتن و از دست شما نسبت به من کاری نمی آید. اگر شما اینجا بمانید القای نفس در تهلکه و حرام است؛ بنابراین بر شما واجب است که حرکت کرده و خودتان را نجات بدهید و نسبت به من هم چون هیچ کاری از شما ساخته نیست تکلیفی ندارید. به هرحال، با کمال ناراحتی، من ایشان را همانجا گذاشته و بر حسب تکلیف، حرکت کردم. فردا که به سامرا رسیده وارد خان شدم ناگهان دیدم آقای عباچی از خان رو به بیرون می آیند، بعد از سلام و دیدنی پرسیدم چطور شد که قبل از من آمدید؟ ایشان فرمودند بلی چنانچه دیروز دیدی من مهیّای مرگ بوده و هیچ چاره ای تصور نمی کردم؛ حتی دراز کشیده و چشمها را هم کرده ( روی هم گذاشته ) و منتظر مرگ بودم، فقط گاهی که صدای نسیم را می شنیدم به خیال اینکه حضرت ملک الموت است به قصد دیدار و زیارتش چشمها را باز کرده، چون چیزی نمی دیدم دوباره چشمها را می بستم تا وقتی به صدای پایی چشم باز کرده دیدم شخصی لباس عربی معمولی به تن و افسار الاغی به دستش بالای سرم ایستاده است از من احوالپرسی فرموده و جهت خوابیدنم را در وسط بیابان پرسیدند؟ جواب دادم تمام بدنم درد می کند قدرت حرکتی نداشته و منتظر مرگ هستم. فرمودند بلند شوید تا شما را برسانم. عرض کردم قدرت ندارم. به دست خودشان مرا بلند نموده سوارم کرد و احساس می کردم به هر جایی از بدنم دستش می رسید بکلی راحت می شد تا تدریجاً دست مبارکش به اعضایم رسیده و تمام اعضا راحت شد به جوری که اصلاً هیچ خستگی نداشتم و آن شخص افسار حیوان را می کشید. هرچه از ایشان خواهش کردم که سوار شوند قبول نفرموده و فرمودند من به پیاده روی عادت دارم. در آن بین ملتفت شدم که شال سبزی به کمر دارد، به خودم خطاب کردم که خجالت نمی کشی سیدی از ذریه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیاده و افسار بکشد و تو سوار باشی، فوراً دست و پایم را جمع کرده خودم را پایین انداخته و عرض کردم آقا ! خواهش می کنم شما سوار شوید ، آن موقع بود که خودم را در خان دیده و از کسی خبری نبود ، به تاریخ ۲۹ ربیع الثانی ۹۵ نظیر این داستان است داستانی که از آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشی دامت برکاته نقل گردیده و مرقومه ایشان که در کتاب منتقم حقیقی، صفحه ۱۷۵ ثبت شده است برای مزید بصیرت اینجا نقل می گردد. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/56077 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -
۱۳۴ - فریادرسی از درمانده بیابان ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ سید جلیلی که از اهل علم و قطعِ به صدقْ و سَداد و تقوای او هست وقتی پیاده از سامرا برای زیارت حضرت سید محمد(علیه السلام) می رفته و جاده را گم کرده بوده و پس از یأس از زندگی خود به واسطه عطش🥵 فوق العاده و گرسنگی و وزیدن باد سموم در قلب الأسد، بیهوش شده روی خاکهای گرم افتاده بود، دفعتاً چشم باز کرده سر خود را بر دامن شخصی می بیند. آن شخص کوزه آبی به لب او رسانده. سید می گوید چنین آبی در مدت عمر در شیرینی و گوارایی نچشیده بودم؛ پس از سیراب شدن سفره را باز نموده دو سه قرص نان ارزن به جهت سید تهیه فرموده سید غذا میل نموده و آن عرب به سید فرمود یا سید در این نهر جاری خود را شستشو بده. سید می گوید عرض کردم یا أخا ! اینجا نهری نیست، من از عطش مُشرِف به هلاکت بودم و شما به داد من رسیدید. عرب فرمود این آب است و جاری و زلال و خوشگوار؛ می گوید به مجرد صدور این کلمه از شخص عرب متوجه شدم دیدم نهر باصفایی است و تعجب کردم نهر به این نزدیکی و من از عطش مُشرِف به تلف بودم. الحاصل ، عرب فرمود یا سید قصد کجا را داری؟ عرض کرد حرم مطهر حضرت سیدمحمد(علیه السلام). عرب فرمود این حرم سیدمحمد است. سید می گوید دیدم نزدیک سایه بقعه حضرت سیدمحمد (علیه‌السلام) هستم و حال آنکه محلی را که راه را گم کرده بودم قادسیه بود و مسافت زیادی تا سیدمحمد(علیه السلام) بود‌. به هرحال از فوایدی که در این چند قدم آن عرب مذاکره فرموده بود تأکید شدید در قرآن مجید و انکار شدید بر کسانی که می گویند قرآن تحریف شده حتی نفرین فرمودند بر رُواتی که جعل احادیث تحریف را نموده اند. و نیز تأکید در برّ والدین حیّاً و میّتاً و تأکید در زیارت بقاع متبرکه ائمه و امامزاده ها و تعظیم آنها و تأکید در احترام ذرّیه علویه و تأکید در و فرمود یا سید! حیف است از اهل علم که خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر این عمل ننمایند و سفارشهای دیگری هم فرمود. سید می گوید چون به نظرم خطور کرد که این شخص عرب کیست که این امور غریبه از او دیدم و این نصایح از او شنیدم، فوراً از نظرم ناپدید شد. فهرست کتاب 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳 https://eitaa.com/mabaheeth/56360 — ⃟‌ ——— 🤲 اللّٰهم عجّل لولیّک الفرج │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - -