eitaa logo
📚📖 مطالعه
69 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
946 ویدیو
72 فایل
﷽ 📖 بهانه ای برای مطالعه و شنیدن . . . 📚 توفیق باشه هر روز صفحاتی از کتاب های استاد شهید مطهری را مطالعه خواهیم کرد... و برخی کتاب های دیگر ... https://eitaa.com/ghararemotalee/3627 در صورت تمایل عضو کانال اصلی شوید. @Mabaheeth
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ۱ اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذى لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ وَ لا یُحْصی نَعْماءَهُ الْعادُّونَ وَ لا یُؤَدّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، اَلَّذى لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لا یَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، اَلَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدود، وَ لا نَعْت مَوْجُود، و لا وَقْت مَعْدُود، وَ لا اَجَل مَمْدود، فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدانَ أرْضِهِ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ستايش مخصوص خداوندى است که ستايشگران هرگز به مدح و ثناى او نمى رسند و حسابگران (زبردست) هرگز نعمتهايش را شماره نمى کنند و تلاشگران هرگز قادر به اداى حقّ او نيستند. همان خدايى که افکار بلند و ژرف انديش، کنه ذاتش را درک نکند و غوّاصان هوشمند (درياى علوم و دانش ها) دسترسى به کمال هستى اش پيدا ننمايند، همان کسى که براى صفاتش حدّى نيست و توصيفى براى بيان اوصافش وجود ندارد و نه وقت معيّنى و نه سرآمد مشخّصى براى ذات پاک اوست. مخلوقات را با قدرتش آفريد و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمين را به وسيله کوه ها 🏔⛰ آرام ساخت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هماى بلند پرواز اندیشه ها به کنه ذاتش نرسد! یک نگاه کوتاه به این فراز از خطبه نشان مى دهد که امیرمؤمنان على(علیه السلام)دوازده وصف از اوصاف الهى را با انسجام زیبا و نظام جالبى بیان کرده است: در مرحله اوّل نشان مى دهد که چگونه بندگان در مقام مدح و ثنا و شکر خداوند در عمل ناتوانند (در این مرحله به سه وصف اشاره شده است). در مرحله دوّم این حقیقت را بیان مى کند که از نظر اندیشه نیز چگونه انسانها از درک عظمت و کنه ذات او عاجزند (در این مرحله به دو وصف اشاره شده است). در مرحله سوّم دلیل این مطلب را بازگو مى کند که ذات پاک او از هر نظر نامحدود و طبعاً نعمتهایش نیز بى پایان است و عجز ما از درک ذاتش یا اداى حقّش درست به همین دلیل است (در این مرحله به چهار وصف اشاره مى فرماید). سرانجام در مرحله چهارم به جهان آفرینش و مخلوقات او باز مى گردد، گویى مى خواهد این حقیقت را بیان کند که ذات پاکش را تنها از این طریق باید شناخت و این حداکثر توان و قدرت ماست (و در این قسمت به سه وصف از اوصاف فعل او اشاره شده است). اینها گواهى مى دهد که این معلّم بزرگ عالم بشریّت تعبیراتى را که در خطبه بلند خود انتخاب فرموده همه حساب شده و روى نظام خاصّى بوده است. با این نگاه اجمالى به تفسیر اوصاف دوازده گانه بالا باز مى گردیم: امام(علیه السلام) سخن را از حمد و ثناى الهى شروع مى کند و در برابر آن اظهار عجز کرده، مى گوید: «ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدح و ثناى او عاجز و ناتوانند» (اَلْحَمْدُ للهِِ الَّذى لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ).(۱) چرا که اوصاف «کمال» و «جمال» او از حدّ بیرون است. آنچه انسانها و فرشتگان از حمد و مدح او گویند به مقدار معرفت و شناخت خودشان از آن ذات بى مثال است نه به مقدار کمالات او. هنگامى که شخص پیامبر(صلى الله علیه وآله) که بزرگ ترین پیامبر الهى است مطابق حدیث مشهور، اظهار عجز از معرفت خالق متعال مى کند و نغمه «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»(۲) را سر مى دهد دیگران چگونه مى توانند دعوى معرفت او کنند؟ و هنگامى که انسان از معرفت او عاجز باشد چگونه مى تواند حقّ حمد و ستایش او را به جا آورد؟ بنابراین بالاترین حدّ «حمد» ما همان است که مولا فرموده، یعنى اظهار عجز و ناتوانى در برابر حمد و ثناى او کردن و اعتراف به این که هیچ گوینده اى توانایى ندارد که بر قلّه حمد و ثنایش عروج کند. در حدیثى از «امام صادق(علیه السلام)» مى خوانیم که: «خداوند به موسى(علیه السلام) وحى فرستاد: اى موسى! حقّ شکر مرا به جا آور. عرض کرد: پروردگارا! چگونه حقّ شکر تو را به جا آورم در حالى که هرگاه شکر تو را به جا آورم، این خود نعمتى است که به من ارزانى فرمودى (و توفیق شکرگزارى دادى و به این ترتیب مشمول نعمت تازه اى شده ام که شکر دیگرى بر آن لازم است)؟! فرمود: «یا مُوسى اَلآنَ شَکَرْتَنى حینَ عَلِمْتَ اَنَّ ذلِکَ مِنّى; اى موسى الآن شکر مرا به جا آورى که دانستى این هم از من است (و تو از اداى شکرش ناتوانى)».(۳) البتّه از یک نظر هنگامى که انسان به طور سربسته مى گوید: الحمدلله (هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداست) چیزى از مراتب حمد و ستایش باقى نمى ماند، مگر این که مخصوص ذات پاک او مى شود. به همین جهت در حدیثى مى خوانیم که امام صادق(علیه السلام) از مسجد بیرون آمد در حالى که مَرکب او گم شده بود، فرمود: «اگر خداوند آن را به من بازگرداند، حقّ شکر او را ادا مى کنم، چیزى نگذشت که مرکب امام(علیه السلام) را آوردند در این موقع عرض کرد: الحمدلله! کسى گفت ـ فدایت شوم ـ مگر شما نفرمودید حقّ شکر خدا را به جا مى آورم؟ امام فرمود: مگر نشنیدى گفتم الحمدلله» (مگر چیزى بالاتر از این است که هر گونه حمد و ستایش را مخصوص او بدانم).(۴) در توصیف دوّم مى فرماید: «و حسابگران (زبردست) هرگز نتوانند نعمت هایش را شماره کنند» (وَ لا یُحْصی نَعْمائَهُ الْعادُونَ). زیرا نعمت هاى مادّى و معنوى، ظاهرى و باطنى، فردى و جمعى او از آن برتر و بیشتر است که قابل احصا باشد. بدن یک انسان از سلولها و یاخته هاى بى حدّ و حصرى تشکیل شده (۱۰ میلیون میلیارد به طور متوسّط!) که هر کدام یک موجود زنده است با ساختمان پیچیده اش و هر یک نعمتى است از نعمتهاى پروردگار که شمارش آنها در ده ها هزار سال نیز ممکن نیست. وقتى انسان نتواند تنها این بخش کوچک از نعمت هاى الهى را شماره کند، چگونه مى تواند آن همه نعمتهاى بیرونى چه در جنبه هاى مادّى یا معنوى را شماره کند؟ اصولا ما از همه نعمت هاى او آگاه نیستیم که بخواهیم آنها را شماره کنیم؟ بسیارى از نعمتهاى او سراسر وجود ما را احاطه کرده و چون هرگز از ما سلب نمى شود، پى به وجود آنها نمى بریم (زیرا وجود نعمت همیشه بعد از فقدان آن شناخته مى شود).
اضافه بر این، هر قدر دامنه علم و دانش انسان توسعه مى یابد، به مواهب جدید و نعمت هاى تازه اى از خداوند دست مى یابد. با این حال باید قبول کرد ـ همان گونه که مولا مى فرماید ـ حسابگران قادر به احصاى نعمت هاى او نیستند! این جمله مى تواند به منزله علّتى براى جمله قبل باشد، زیرا وقتى نتوان نعمت هاى او را احصا کرد چگونه مى توان مدح و ستایش و حمد او را به جا آورد؟ گرچه متأسفانه گروهى از بى خبران و ستمگران، بسیارى از نعمتهاى او را به صورت انحصارى درآورده، یا از طریق اسراف و تبذیر بر باد داده اند و گروهى از خلق خدا را به زحمت افکنده اند، ولى اینها هرگز دلیل بر محدویّت نعمت هاى او نیست. در سوّمین توصیف مى فرماید: «و تلاشگران و کوشش کنندگان حقّ او را ادا نمى کنند (هر چند خود را به رنج بیفکنند)» (وَ لا یُؤدّی حَقَّهُ الُْمجْتَهِدونَ). این جمله در حقیقت نتیجه اى است از جمله سابق؛ زیرا وقتى نتوان نعمتهاى او را احصا کرد، چگونه مى توان حق او را ادا نمود؟ و به تعبیر دیگر حقّ او به اندازه عظمت ذات اوست و شکر و حمد ما به مقدار توان ناچیز ماست و به همین دلیل این، جوابگوى آن نخواهد بود. نه تنها در مقام عمل از مدح و ثنا و اداى حقّ او عاجزند که در مقام اندیشه و تفکّر نیز از درک ذاتش ناتوانند. به همین دلیل در ادامه این سخن ـ ضمن بیان دو وصف دیگر ـ مى فرماید: «همان خدایى که افکار بلند و ژرف اندیش، کنه ذاتش را درک نکنند، و غوّاصان هوشمند دریاى علوم و دانش ها، دسترسى به کمال هستیش پیدا ننمایند» (اَلَّذِى لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لا یَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ).(۵) تعبیر به «بُعْدُ الْهِمَمِ وَ غَوْصُ الْفِطَنِ» گویا اشاره به این حقیقت است که اگر افکار بلند در قوس صعودى و اندیشه هاى قوى در قوس نزولى حرکت کنند، هیچ یک به جایى نمى رسند و از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند. * * * سپس در ادامه این سخن، خود امام(علیه السلام) به دلیل آن پرداخته که چرا انسانها از درک کنه ذاتش عاجز و ناتوانند؟ مى فرماید: «او کسى است که براى صفاتش حدّى نیست و توصیفى براى بیان اوصافش وجود ندارد، و نه وقت معیّنى و نه سرآمد مشخّصى براى ذات پاک اوست!» (اَلَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدّ مَحْدُود، وَ لا نَعْت(۶) مَوْجُود، و لا وَقْت مَعْدُود وَ لا اَجَل(۷) مَمْدُود). یعنى چگونه ما مى توانیم به کنه ذاتش برسیم در حالى که فکر ما بلکه تمام هستى ما محدود است و جز اشیاى محدود را درک نمى کند حال آن که ذات خدا از هر نظر نامحدود و صفات بى پایانش از ازل تا ابد را گرفته، نه حدّى دارد، نه توصیف قابل درکى و نه آغاز و نه پایانى. نه تنها ذات او که صفات او نیز نامحدود است. علمش نامحدود است و قدرتش بى پایان، چرا که همه اینها عین ذات نامحدود اوست. به تعبیر دیگر او هستى مطلق است و هیچ قید و شرطى ندارد و اگر قید و شرط و حدّ محدودى به ذاتش راه یابد مرکّب خواهد بود و مى دانیم که هر موجود مرکّبى ممکن الوجود است نه واجب الوجود. بنابراین واجب الوجود ذاتى است نامحدود در تمام جهات و به همین دلیل یکتا و یگانه و بى نظیر و بى مانند است؛ زیرا دو وجود نامحدود از هر جهت، غیر ممکن است چرا که دوگانگى باعث محدویّت هر دو مى شود. این یکی، فاقد وجود دیگرى است و آن هم فاقد وجود این.(دقّت کنید) پس از اشاره اى که در جمله هاى سابق به صفات جمال و جلال خدا (صفات ثبوتى و سلبى) آمد، به گوشه اى از صفات فعل پروردگار اشاره کرده مى فرماید: «مخلوقات را با قدرتش آفرید و بادها را با رحمتش به حرکت درآورد و گسترش داد و لرزش و اضطراب زمین را به وسیله کوه ها برطرف ساخت» (فَطَرَ(۸) الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ وَ نَشَرَ الرِّیاحَ بِرَحْمَتِهِ وَ وَتَّدَ(۹) بِالصُّخُورِ(۱۰) مَیَدانَ(۱۱) أرْضِهِ). تعبیرات بالا هر کدام ناظر به یک یا چند آیه قرآنى است: جمله «فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهِ» ناظر است به آیه «فاطِرِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ» که در چندین سوره قرآن آمده(۱۲) و جمله «نَشَرَ الرِّیاحَ بِرَحْمَتِهِ» ناظر است به آیه «وَ هُوَ الَّذى یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْرىً بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ;(۱۳) او کسى است که بادها را بشارت دهنده در پیشاپیش (باران) رحمتش فرستاد)». جمله سوّم اشاره دارد به آیه شریفه «وَ اَلْقى فِى الاَرْضِ رَواسِىَ اَنْ تَمیدَ بِکُمْ; در زمین کوه هایى افکند تا شما را نلرزاند».(۱۴) با توجّه به آنچه در معناى «فطر» گفته شد، آفرینش را تشبیه به شکافتن پرده ظلمانى عدم کرده، پرده اى که یکپارچه و منسجم و خالى از هر گونه شکاف است، ولى قدرت بى پایان حق آن را مى شکافد و مخلوقات را از آن بیرون مى فرستد و این چیزى است که جز از قدرت او ساخته نیست.
دانشمندان، امروز در این مسأله اتّفاق نظر دارند که محال است ما بتوانیم چیزى از عدم به وجود آوریم، یا از وجود به دیار عدم بفرستیم، آنچه در قدرت ماست همان تغییر شکل موجودات است و بس! تعبیر به رحمت، در مورد وزش بادها تعبیرى است گیرا و جذّاب که با لطافت نسیم و وزش باد و آثار مختلف آن مانند حرکت ابرها به سوى زمین هاى تشنه، تلقیح و بارور ساختن گیاهان، تلطیف و جابجایى هوا، حرکت کشتى ها، تعدیل درجه گرما و سرماى هوا و برکات فراوان دیگر، بسیار سازگار است. امّا این که چگونه کوه ها و صخره ها از لرزش زمین جلوگیرى مى کنند، دانشمندان پیشین با اعتقاد به سکون زمین، تفسیرهایى براى آن داشته اند که امروز قابل قبول نیست. بلکه تفسیرهاى روشن ترى در دست داریم که هم با حقایق مسلّم علمى سازگار است و هم با آیات قرآنى و روایات هماهنگ; زیرا: ۱ـ وجود کوه ها بر سطح زمین سبب مى شود که اثر جزر و مدّ که نتیجه جاذبه ماه و خورشید است در خشکیها به حدّاقل برسد. اگر سطح زمین را خاکهاى نرم فرا گرفته بود، جزر و مدّى همچون دریاها در آن به وجود مى آمد و قابل سکونت نبود. ۲ـ ریشه هاى کوه ها در زیر خاکها به هم پیوسته است و همچون زرهى گرداگرد زمین را گرفته و اگر آنها نبودند، فشارهاى داخلى ناشى از گازهاى درونى و موادّ مذاب دائماً مناطق مختلف را به حرکت درمى آورد و آرامشى وجود نداشت. هم اکنون گهگاه فشارها که زیاد از حدّ مى شود، زلزله هاى ویرانگرى به وجود مى آید و اگر کوه ها نبودند این زلزله ها دائمى بود. ۳ـ کوه ها همچون دندانه هاى یک چرخ، پنجه در قشر هواى اطراف زمین افکنده و آن را با خود حرکت مى دهند. اگر سطح زمین صاف بود، حرکت سریع دورانى زمین به دور خود سبب برخورد دائمى با قشر هوا مى شد، از یکسو دائماً طوفان هاى شدید همه جا را در هم مى کوبید و از سوى دیگر حرارت فوق العاده اى بر اثر این تماس پیدا مى شد که زندگى براى انسان مشکل بود. به این ترتیب «صخور» (کوه ها) «مَیَدان» (حرکات نامنظم و شدید) زمین را کنترل مى کنند و اضافه بر همه اینها کوه ها مهم ترین منبع ذخیره آب براى انسان ها هستند و تمام چشمه ها و نهرها از ذخایر زیرزمینى و روى زمینى کوههاست. از آنچه در بالا در مورد نقش حیاتى بادها و کوه ها در زندگى انسان ها و تمام موجودات زنده گفته شد روشن مى شود که چرا «امیرمؤمنان على»(علیه السلام)بعد از اشاره به مسأله خلقت و آفرینش، روى دو موضوع بالخصوص تکیه کرده است.
پاورقی : ۱. در توضيح معناى حمد و مدح و شکر در ميان ارباب لغت و مفسّران قرآن و نهج البلاغه سخن بسيار است، ولى مشهور در ميان آنها اين است که حمد هر گونه ستايش در برابر کارهاى خوب اختيارى است; در حالى که مدح مفهوم وسيع ترى دارد و ستايش در برابر خوبى هاى اختيارى و غير اختيارى را شامل مى شود; ولى شکر منحصراً در جايى گفته مى شود که نعمتى از کسى به ديگرى برسد و او را در برابر آن سپاس گويد. (براى توضيح بيشتر در اين زمينه مى توانيد به مجمع البحرين، لسان العرب و مفردات و شرح ابن ميثم و شرح علاّمه خويى مراجعه فرماييد). اين در حالى است که بعضى از مفسّران قرآن و نهج البلاغه مانند زمخشرى در کشّاف و ابن أبى الحديد در شرح خود حمد و مدح را يکسان شمرده اند و تفاوتى ميان آن دو قائل نيستند ولى تفسير اوّل صحيح تر به نظر مى رسد. ۲. مرحوم علامه ي مجلسي در ضمن يکي از بيانات مشروح خود در توضيح بعضي از اخبار در بحار الانوار، ذيل کلام محقق طوسي اين حديث را بدون ذکر سند از پيغمبر اکرم(صلی‌الله علیه وآله) نقل مي کند که فرمود: «ما عَبَدناکَ حَقَّ عِبادتِکَ و ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار، ج۶۸، صفحه ۲۳). ۳. اصول کافى، ج ۲، ص ۹۸، ح ۲۷. ۴. همان مدرک، ص ۹۷، ح ۱۸. ۵. «هِمَمِ» جمع «همّت» به گفته «مقاييس اللغة» در اصل به معناى ذوب شدن و جريان يافتن و حرکت کردن است و اندوه را از اين جهت «همّ» مى گويند که سبب ذوب شدن جسم و جان انسان است. سپس به هر امرى که داراى اهميّت است يا فکر و هوش انسان را به خود مشغول مى سازد و مايه حرکت مى باشد، همّ و همّت اطلاق شده است (در مفردات نيز قسمتى شبيه به همين آمده است). «غَوْص» در اصل به معناى فرو رفتن در آب است، سپس به ورود در هر کار مهمّى نيز اطلاق شده است. «فِطَن» جمع «فِطْنَة» (بر وزن فتنه) به گفته «لسان العرب» به معناى فهم و هوش و ذکاوت است. ۶. «نَعْت» به گفته «خليل بن احمد» به معناى توصيف چيزى با صفات نيک است (بنابراين با وصف که در خوب و بد مى آيد تفاوت دارد). ۷. «اَجَل» به معناى سرآمد و سررسيد هر چيزى است، خواه در مورد عمر انسان باشد يا اشياى ديگر، يا سررسيد قراردادها و بدهي‌ها. ۸. «فَطَرَ» از مادّه «فَطْر» (بر وزن سطر) به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معناى شکافتن چيزى از طول است و لذا خوردن روزه را افطار مى گويند گويى حالت روزه با آن شکافته مى شود. اين واژه به معناى آفرينش و ايجاد و ابداع چيزى نيز آمده گويى پرده عدم شکافته مى شود و به عالم وجود گام مى نهد. ۹. «وَتَّدَ» از مادّه «وَتْد» (بر وزن وقت) به معناى ثابت کردن چيزى است و لذا به ميخ که در اشيا ثابت مى شود و آنها را نيز ثبات مى بخشد «وَتَد» (بر وزن سبد) و گاه «وَتْد» (بر وزن وقت) مى گويند. ۱۰. «صُخُور» جمع صَخْرة به گفته «لسان العرب» به معناى سنگ بزرگ و سخت است. ۱۱. «مَيَدان» از مادّه «مَيْد» (بر وزن صيد) است که به معناى تحرّک و اضطراب است و «مَيَدان» (بر وزن ضربان) نيز به همين معناست و «مَيْدان» (بر وزن حيران) به معناى فضاى وسيع است و جمع آن ميادين مى باشد. ۱۲. سوره يوسف، آيه ۱۰۱ ـ سوره ابراهيم، آيه ۱۰۰ ـ سوره فاطر، آيه ۳۵ و... . ۱۳. سوره اعراف، آيه ۵۷. ۱۴. سوره نحل، آيه ۱۵. ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth ╰๛- - - - -
میلاد با سعادت علیه السلام و تبریک و تهنیت . 🌸🎊🌸🎊🌸🎊🌸🎊 ╭═══════๛  ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │📖 @feqh_ahkam │💌 @arame_janam │📚 @ghararemotalee ╰═══•
هفت امتحان علی(علیه‌السلام) در زمان حیات پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) [امتحانه(علیه‌السلام) فی سبعة مواطن فی حیاة الرسول(صلی‌الله علیه وآله)] ↓°↓°↓°↓°↓°↓°↓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امتحان هفتم: می‌خواستند تکه‌های بدنم را بر روی کوه‌ها پراکنده کنند! [وَ أَمَّا السَّابِعَةُ؛ وَ لَوْ قَدَرَ أَنْ یَضَعَ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنِّی إِرْباً لَفَعَلَ] ═════❖•° 𑁍 °•❖═════ امیرمؤمنان(علیه‌السلام) فرمود: و اما امتحان هفتم ای مرد یهودی هنگامی بود که رسول خدا(صلی‌الله علیه و آله) قصد فتح نهایی مکه(۱) را کرد و خواست که برای آخرین بار آنها را به اسلام دعوت کرده و اتمام حجت کند، همانطور که در ابتدا همین کار را کرده بود. [ فَقَالَ(علیه‌السلام): وَ أَمَّا السَّابِعَةُ یَا أَخَا الْیَهُودِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی‌الله علیه وآله) لَمَّا تَوَجَّهَ لِفَتْحِ مَکَّةَ أَحَبَّ أَنْ یُعْذِرَ إِلَیْهِمْ وَ یَدْعُوَهُمْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آخِراً کَمَا دَعَاهُمْ أَوَّلًا.] پس نامه‌ای خطاب به اهل مکه نوشت که هم حاوی هشدار و بیم دادن از عذاب الهی بود و هم وعدۀ عفو و امید به بخشایش پروردگار. در پایانِ نامه هم «سورۀ برائت» را جای داد تا بر کفار مکه خوانده شود. [ فَکَتَبَ إِلَیْهِمْ کِتَاباً یُحَذِّرُهُمْ فِیهِ وَ یُنْذِرُهُمْ عَذَابَ اللَّهِ وَ یَعِدُهُمُ الصَّفْحَ وَ یُمَنِّیهِمْ مَغْفِرَةَ رَبِّهِمْ وَ نَسَخَ لَهُمْ فِی آخِرِهِ سُورَةَ بَرَاءَةَ لِیَقْرَأَهَا عَلَیْهِمْ.] پیامبر مسئولیتِ بردن نامه و قرائت آن را به همۀ یارانش عرضه کرد؛ اما به نظر همه آمد که مأموریتی سنگین و دشوار است. این‌گونه بود که کسی رغبت نشان نداد و مسئولیت را نپذیرفت. رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) که چنین دید، یکی از اصحاب را خواست و مسئولیت را به وی سپرد و در صدد فرستادن او بود که جبرئیل علیه‌السلام نازل شد که این نامه را تنها خودت یا «کسی که از توست» می‌تواند ببرد. [ ثُمَّ عَرَضَ عَلَى جَمِیعِ أَصْحَابِهِ الْمُضِیَّ بِهِ فَکُلُّهُمْ یَرَى التَّثَاقُلَ فِیهِ. فَلَمَّا رَأَى ذَلِکَ، نَدَبَ مِنْهُمْ رَجُلًا فَوَجَّهَهُ بِهِ، فَأَتَاهُ جَبْرَئِیلُ (علیه‌السلام) فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ لَا یُؤَدِّی عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ. سپس رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) پیام جبرئیل(علیه‌السلام) را با من در میان گذاشت و مرا با این نامه به سوی اهل مکه فرستاد. و اهل مکه، همانطور که می‌دانید، چنان از من نفرت داشتند که اگر می‌توانستند، هرچند با بذل جان و مال و همسر و فرزندانشان مرا تکه‌تکه کنند و تکه‌های بدنم را بر روی کوه‌ها پراکنده کنند، این کار را می‌کردند. [ فَأَنْبَأَنِی رَسُولُ اللَّهِ(صلی‌الله علیه وآله) بِذَلِکَ وَ وَجَّهَنِی بِکِتَابِهِ وَ رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ مَکَّةَ فَأَتَیْتُ مَکَّةَ، وَ أَهْلُهَا مَنْ قَدْ عَرَفْتُمْ، لَیْسَ مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ لَوْ قَدَرَ أَنْ یَضَعَ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنِّی إِرْباً لَفَعَلَ وَ لَوْ أَنْ یَبْذُلَ فِی ذَلِکَ نَفْسَهُ وَ أَهْلَهُ وَ وُلْدَهُ وَ مَالَهُ.] اما من وارد مکه شدم و اهل مکه را جمع کردم و درحالی‌که مردان و زنانشان با تهدید و خط و نشان کشیدن با من روبرو می‌شدند و به من ابراز خشم و کینه می‌کردند، پیام پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) را به آنها رساندم و نامه‌اش را در جمعشان خواندم، که شما هم از چند و چون اقدام من باخبرید. [ فَبَلَّغْتُهُمْ رِسَالَةَ النَّبِیِّ(صلی‌الله علیه وآله) وَ قَرَأْتُ عَلَیْهِمْ کِتَابَهُ. فَکُلُّهُمْ یَلْقَانِی بِالتَّهَدُّدِ وَ الْوَعِیدِ وَ یُبْدِی لِیَ الْبَغْضَاءَ وَ یُظْهِرُ الشَّحْنَاءَ مِنْ رِجَالِهِمْ وَ نِسَائِهِمْ. فَکَانَ مِنِّی فِی ذَلِکَ مَا قَدْ رَأَیْتُمْ.] آنگاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا چنین نیست؟ [ ثُمَّ الْتَفَتَ(علیه‌السلام) عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَ لَیْسَ کَذَلِکَ؟ اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان. [ قَالُوا: بَلَى یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ. ] ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. از آنجایی که فتح مکه در سال هشتم هجری رخ داده، و نزول آیات سورۀ برائت در سال نهم بوده است، منظور از فتح مکه در اینجا یک فتح نهایی و کامل بوده است؛ زیرا پس از فتح مکه، همچنان مشرکین و کفار در مسجد الحرام رفت و آمد کرده و طبق رسوم جاهلی خود آزادانه عبادت و طواف می‌کردند. با نزول سورۀ برائت، حضور مشرکین در مسجدالحرام ممنوع شد. و به‌هرحال با نزول این آیات، ارادۀ نهایی خداوند بر این قرار گرفت که شهر مکه از وجود مشرکان پاک شده و به طور کامل فتح شود.(ر.ک: تفسیر المیزان)
سپس امام فرمود: ای مرد یهودی! این مواضعی بود که پروردگار متعال مرا در آن امتحان کرد و در همۀ آنها به لطف و توفیق خودش مرا مطیع یافت. هیچ‌کس چنین سابقه و افتخاراتی ندارد. و اگر می‌خواستم، عظمت این آزمون‌‌ها را بیشتر توصیف می‌کردم؛ اما خدای متعال از خودستایی نهی کرده است. [ فَقَالَ(علیه‌السلام): یَا أَخَا الْیَهُودِ هَذِهِ الْمَوَاطِنُ الَّتِی امْتَحَنَنِی فِیهِ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ نَبِیِّهِ(صلی‌الله علیه وآله)، فَوَجَدَنِی فِیهَا کُلِّهَا بِمَنِّهِ مُطِیعاً لَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهَا مِثْلُ الَّذِی لِی وَ لَوْ شِئْتُ لَوَصَفْتُ ذَلِکَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَهَى عَنِ التَّزْکِیَةِ. اصحاب گفتند: سخن شما کاملاً درست است. به خدا قسم، خداوند هم به شما امتیاز خویشاوندی با پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) را داده است و هم سعادت اخوت و برادری با ایشان را؛ به‌طوری که شما همان جایگاهی را دارید که هارون نسبت به موسی (علی نبیّنا و آله و علیهما السلام) داشت. همۀ مواقفی که برشمردید و موارد دیگری که اشاره نکردید فضیلتی است که خدا ویژۀ شما قرار داده است، برای شما ذخیرۀ آخرت خواهد شد و هیچ‌یک از مسلمانان چنین فضایلی ندارد. این گواهی‌ای است که همگان به آن اذعان دارند؛ هم کسانى که تو را در کنار پیامبرمان دیدند و هم اشخاصی که بعداً تو را دیدند. [ فَقَالُوا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صَدَقْتَ وَاللَّهِ لَقَدْ أَعْطَاکَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْفَضِیلَةَ بِالْقَرَابَةِ مِنْ نَبِیِّنَا(صلی‌الله علیه وآله) وَ أَسْعَدَکَ بِأَنْ جَعَلَکَ أَخَاهُ، تَنْزِلُ مِنْهُ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَ فَضَّلَکَ بِالْمَوَاقِفِ الَّتِی بَاشَرْتَهَا وَ الْأَهْوَالِ الَّتِی رَکِبْتَهَا وَ ذَخَرَ لَکَ الَّذِی ذَکَرْتَ وَ أَکْثَرَ مِنْهُ مِمَّا لَمْ تَذْکُرْهُ وَ مِمَّا لَیْسَ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلُهُ. یَقُولُ ذَلِکَ مَنْ شَهِدَکَ مِنَّا مَعَ نَبِیِّنَا(صلی‌الله علیه وآله) وَ مَنْ شَهِدَکَ بَعْدَهُ. ╭═══════๛- - - ┅ ╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -
❓تعدادی از های کوتاه از در طرح سه‌شنبه های @ostadelahi ╭═══════๛- - - ┅╮ │📳 @Mabaheeth │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - - -