منظور از اخلاص عملى این است که هر کس نهایت توحید پروردگار را داشته باشد تنها او را پرستش مى کند و انگیزه او در هر چیز و هر کار، خداست.
این همان چیزى است که در بحث اخلاصِ در عبادت، فقها روى آن تکیه دارند.
«شارح خویى» رضوان الله علیه این تفسیر را به عنوان یک قول، بى آن که اشاره به گوینده آن کند ذکر کرده است.(۲) ولى این احتمال بسیار بعید است زیرا جمله هاى قبل و بعد این جمله، همه از مسائل عقیدتى سخن مى گوید و پرواضح است که این جمله نیز ناظر به اخلاص اعتقادى است.
امّا اخلاص قلبى، یا به تعبیر «شارح بحرانى ابن میثم» زهد حقیقى، آن گونه اى که تمام قلب او متوجّه خدا باشد و به غیر او نیندیشد و ماسوى الله، او را به خود مشغول ندارد،(۳) گرچه مقام بالا و والایى است ولى باز با مجموعه جمله هاى این فراز سازگار نیست و بعید است مقصود از آن جمله، این باشد.
تنها مفهومى که مناسب آن است خالص ساختن اعتقاد نسبت به پروردگار است، یعنى او را از هر نظر یگانه و یکتا، بى نظیر و بى شبیه دانستن و از اجزاى ترکیبى پاک و منزّه شمردن.
* * *
در جمله پنجم، خود امام(علیه السلام) به این معنا اشاره فرموده و با تعبیر زیبایى آن را توضیح داده است، مى فرماید: «کمال اخلاص براى او، نفى صفات ممکنات از اوست» (وَ کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفىُ الصِّفاتِ عَنْهُ).
به تعبیر دیگر، در مرحله قبل، سخن از اخلاص به طور اجمال بود و در این جا که اخلاص به مرحله کمال مى رسد، جنبه تفصیلى پیدا مى کند و دقیقاً روشن مى شود که براى اخلاص در توحید باید هر گونه صفاتى را که مخلوق دارد از او نفى کرد، خواه این صفت، داشتن اجزاى ترکیبى باشد یا غیر آن.
چه این که مى دانیم تمام ممکنات حتّى عقول و نفوس مجرّده نیز در واقع مرکّبند (حداقل ترکیبى از وجود و ماهیّت) حتّى مجرّدات، یعنى موجودات مافوق مادّه نیز از این ترکیب برکنار نیستند و امّا موجودات مادّى، همه داراى اجزاى خارجى مى باشند، ولى ذات پاک خداوند نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى، نه در خارج قابل تجزیه است و نه در فهم و درک ما، و کسى که به این حقیقت توجّه نکند توحید خالص را نیافته است و از این جا روشن مى شود، این که مى فرماید: کمال توحیدش نفى صفات از اوست، نه به معناى نفى صفات کمالیه است، چرا که تمام صفات کمال اعمّ از علم و قدرت و حیات و غیر آن همه از آن اوست، بلکه منظور صفاتى است که ما همیشه به آنها خو گرفته ایم و آنها را شناخته ایم یعنى صفات مخلوقات که همه جا آمیخته به نقص است.
مخلوقات داراى علم و قدرتند امّا علم و قدرتى ناقص و محدود و آمیخته با جهل و ضعف و ناتوانى، در حالى که ذات پاک خداوند از چنین علم و قدرتى منزّه است.
شاهد گویاى این سخن گفتارى است که خود امام(علیه السلام) در ذیل این خطبه درباره فرشتگان دارد، مى فرماید: «لا یَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْویرِ وَ لا یُجْرُونَ عَلَیْهِ صِفاتِ الْمَصْنُوعینَ; آنها هرگز پروردگار خود را با قوّه وهم تصویر نمى کنند و صفات مخلوقات را براى او قائل نمى شوند».
اضافه بر این، صفات مخلوقات همیشه از ذات آنها جداست، یا به تعبیر دیگر صفاتى است زاید بر ذات.
انسان چیزى است و علم و قدرت او چیز دیگر و به این ترتیب وجود او مرکّب از این دوست، در حالى که صفات خدا عین ذات اوست و هیچ گونه ترکیبى در آن جا راه ندارد.
در حقیقت بزرگ ترین خطر در مسیر توحید و خداشناسى، افتادن در وادى «قیاس» است یعنى مقایسه صفات خدا با صفات مخلوقات که آمیخته به انواع نقص ها و کاستى هاست و یا اعتقاد به وجود صفات زاید بر ذات است، آن گونه که اشاعره (گروهى از مسلمانان) به آن گرفتار شده اند.(۴) * * *
به همین دلیل خود امام(علیه السلام) در جمله بعد چنین مى فرماید: «زیرا هر صفتى (از صفات ممکنات) گواهى مى دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى (از ممکنات) شهادت مى دهد که غیر از صفت است» (لِشَهادَةِ کُلِّ صِفَة أنَّها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهادَةِ کُلِّ مَوْصُوف أنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ).
این بیان در واقع یک دلیل منطقى روشن است که مى فرماید: صفات زاید بر ذات، به زبان حال گواهى مى دهند که از موصوف جدایند و هر موصوف گواهى مى دهد که با صفت دوتاست، مگر این که صفات او را عین ذاتش بدانیم و معتقد باشیم خداوند ذاتى است که تمامش علم و تمامش قدرت و تمامش حیات و ازلیّت و ابدیّت است، هر چند درک چنین معنایى براى ما که تنها با صفات مخلوقات خو گرفته ایم و انسان را چیزى و علم و قدرت او را چیزى اضافه بر ذات او مى دانیم بسیار دشوار است (چرا که وقتى از مادر متولّد شد نه علم داشت و نه قدرت سپس صاحب علم و قدرت شد).
* * *
سؤال در این جا سؤالى پیش مى آید که اگر خداوند به هیچ وجه قابل اشاره عقلانى نیست، پس معرفت خداوند تعطیل مى شود و درهاى شناخت به روى انسان بسته مى گردد و خداشناسى مفهومى نخواهد داشت.
چرا که هر وقت دست به سوى آن ذات پاک دراز مى کنیم، به مخلوقى از مخلوقات فکر خود مى رسیم و هر چه مى خواهیم به او نزدیک شویم، از او دورتر خواهیم شد، پس چه بهتر که در وادى معرفت گام ننهیم و خود را گرفتار شرک نکنیم. پاسخ با توجّه به یک نکته باریک ـ که هم در این جا راه گشاست و هم در باب هاى دیگر ـ پاسخ این سؤال روشن مى شود و آن این است که معرفت و شناخت، دو گونه است: معرفت اجمالى و معرفت تفصیلى.
یا به تعبیرى دیگر، شناخت کنه ذات و شناخت مبدأ افعال.
به تعبیرى روشن تر هنگامى که به جهان هستى و این همه شگفتى ها و موجودات بدیع، با آن ظرافت و در عین حال عظمت مى نگریم و یا حتّى نگاهى به وجود خود مى کنیم، اجمالا مى فهمیم که خالق و آفریدگار و مبدئى دارد.
این همان علم اجمالى است که آخرین مرحله قدرت شناخت انسان درباره خداست (منتها هر چه به اسرار هستى آگاه تر شویم به عظمت او آشناتر و در مسیر معرفت اجمالى او قوى تر خواهیم شد) امّا هنگامى که از خود مى پرسیم او چیست؟ و چگونه است؟ و دست به سوى حقیقت ذات پاک او دراز مى کنیم، چیزى جز حیرت و سرگردانى نصیبمان نمى شود و این است که مى گوییم راه به سوى او کاملا باز است و در عین حال راه کاملا بسته است.
مى توان این مسأله را با یک مثال روشن ساخت و آن این که همه ما به روشنى مى دانیم که نیرویى به نام جاذبه وجود دارد.
چرا که هر چیزى رها شود سقوط مى کند و به سوى زمین جذب مى شود و اگر این جاذبه نبود آرامش و قرارى براى موجودات روى زمین وجود نداشت.
آگاهی بر وجود جاذبه چیزی نیست که مخصوص دانشمندان باشد حتّی اطفال و کودکان خرد سال نیز آن را به خوبی درک می کنند؛ ولی حقیقت جاذبه چیست، آیا امواج نامریی یا ذرّات ناشناخته و یا نیروی دیگر است؟ و عجیب این که نیروی جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه می شناسیم، ظهاراً برای انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر میلیون ها سال وقت لازم است.
امّا نیروى جاذبه گویى در یک لحظه از هر نقطه اى از جهان به نقطه دیگر منتقل مى گردد و یا حدّاقل سرعتى دارد بالاتر از آنچه تا کنون شنیده ایم.
این چه نیرویى است که این آثار را دارد؟ حقیقت ذات آن چگونه است؟ هیچ کس پاسخ روشنى براى آن ندارد.
جایى که درباره نیروى جاذبه که یکى از مخلوقات است علم و آگاهى ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالى دارد و از علم تفصیلى به کلّى دوریم، چگونه مى توان درباره خالق جهان مادّه و ماوراى مادّه که وجودى است بى نهایت در بى نهایت، انتظار داشته باشیم که از کنه ذاتش باخبر شویم؟! ولى با این حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودى در جهان مشاهده مى کنیم.
با صد هزار جلوه برون آمدى که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را جمله «وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» اشاره به نکته دقیقى است که از گفتار بالا روشن مى شود و آن این که هرگاه کسى خدا را محدود بداند، باید براى او عدد قائل شود یا به تعبیرى دیگر وجود شریک را براى او ممکن بشمرد.
زیرا چیزى شریک و شبیه و مانند ندارد که نامحدود از هر جهت باشد; امّا اگر محدود باشد (هر قدر داراى عظمت و بزرگى باشد) باز همانند و شبیهى در خارج ذات او تصوّر مى شود و به تعبیر دیگر دو یا چند موجود محدود (هر اندازه بزرگ) کاملا امکان پذیر است، ولى نامحدود از هر جهت، دوّمى براى او ممکن نیست چرا که هر چه تصوّر کنیم بازگشت به ذات او مى کند.
پاورقی :
۱. مرحوم «مغنيه» دانشمند شهير در شرح خود به نام «فى ظلال نهج البلاغه» اين را به معناى اطاعت و انقياد در اوامر و نواهى خدا ذکر کرده و «شارح خويى» ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نيز قبل از آن همين معنا را انتخاب کرده است. اگر منظورشان اطاعت به معناى وسيع کلمه است که حتّى امور اعتقادى را نيز شامل شود صحيح است و اگر تنها در جنبه هاى عملى باشد ايراد بالا بر آنها وارد است.
۲. منهاج البراعة، ج ۱، ص ۳۲۱. طبق نقل شارح خويى، صدرالدين شيرازى نيز در شرح کافى همين عقيده را دارد.
۳. شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۲۲.
۴. اشاعره که پيروان «ابوالحسن اشعرى» هستند، اعتقاد به معانى دارند و منظور آنها از معانى اين است که مفهوم صفات مانند عالميت، غالبيت و... مانند ذات خداوند قديم و ازلى هستند و در عين حال غير از ذات اويند و به اين ترتيب اعتقاد به وجود چند امر ازلى دارند، يا به اصطلاح، قائل به تعدّد قدما مى باشند، عقيده اى که مسلماً با توحيد خالص سازگار نيست و لذا پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) به خاطر تعليماتى که از آنها دريافته اند ـ مانند آنچه در اين خطبه و ساير خطبه هاى نهج البلاغه و کلمات ديگر معصومين(عليهم السلام)آمده ـ «معانى» را که همان صفات زايد بر ذات است از او نفى مى کنند و جمله «بى شريک است و معانى» اشاره به همين نکته است.
۵. بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۳.
پاورقی :
۱. مرحوم «مغنيه» دانشمند شهير در شرح خود به نام «فى ظلال نهج البلاغه» اين را به معناى اطاعت و انقياد در اوامر و نواهى خدا ذکر کرده و «شارح خويى» ـ رضوان الله تعالى عليه ـ نيز قبل از آن همين معنا را انتخاب کرده است. اگر منظورشان اطاعت به معناى وسيع کلمه است که حتّى امور اعتقادى را نيز شامل شود صحيح است و اگر تنها در جنبه هاى عملى باشد ايراد بالا بر آنها وارد است.
۲. منهاج البراعة، ج ۱، ص ۳۲۱. طبق نقل شارح خويى، صدرالدين شيرازى نيز در شرح کافى همين عقيده را دارد.
۳. شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۲۲.
۴. اشاعره که پيروان «ابوالحسن اشعرى» هستند، اعتقاد به معانى دارند و منظور آنها از معانى اين است که مفهوم صفات مانند عالميت، غالبيت و... مانند ذات خداوند قديم و ازلى هستند و در عين حال غير از ذات اويند و به اين ترتيب اعتقاد به وجود چند امر ازلى دارند، يا به اصطلاح، قائل به تعدّد قدما مى باشند، عقيده اى که مسلماً با توحيد خالص سازگار نيست و لذا پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) به خاطر تعليماتى که از آنها دريافته اند ـ مانند آنچه در اين خطبه و ساير خطبه هاى نهج البلاغه و کلمات ديگر معصومين(عليهم السلام)آمده ـ «معانى» را که همان صفات زايد بر ذات است از او نفى مى کنند و جمله «بى شريک است و معانى» اشاره به همين نکته است.
۵. بحارالانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۳.
اولين كتاب سير مطالعاتی طرح تبيين منظومه فكری مقام معظم رهبری مدظله العالی
#طرح_كلی_انديشه_اسلامی
#خامنه_ای_عزیز
#نائب_امام_زمان
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
0954868205080439cae5b89208761933c3ade880.mp3
16.33M
🏷 جلسه دهم
💫 عبادت و اطاعت انحصاری خداوند
🎙 #پای_منبر_استاد سید علی حسینی خامنه ای مدظله العالی
📻 صوت کامل سلسله جلسات #طرح_کلی_اندیشۀ_اسلامی در قرآن
🗓 شنبه ۶مهر۱۳۵۳ شمسی،
یازدهم رمضانالمبارک۱۳۹۴ قمری
📖 دسترسی به متن کامل جلسه
https://eitaa.com/ghararemotalee/2431
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -