⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
اصول عقاید خوارج
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
ریشه ی اصلی خارجیگری را چند چیز تشكیل می داد:
1. تكفیر علی و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحكیم (كسانی كه به حكمیت رضا دهند) عموماً، مگر آنان كه به حكمیت رأی داده و سپس توبه كرده اند.
2. تكفیر كسانی كه قائل به كفر علی و عثمان و دیگران- كه یادآور شدیم- نباشند.
3. ایمان تنها عقیده ی قلبی نیست، بلكه عمل به اوامر و ترك نواهی جزء ایمان است. ایمان امر مركّبی است از اعتقاد و عمل.
4. وجوب بلاشرط شورش بر والی و امام ستمگر.
می گفتند: امر به معروف و نهی از منكر مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثناء باید این دستور الهی انجام گیرد [1]
اینها به واسطه ی این عقاید، صبح كردند در حالی كه تمام مردم روی زمین را كافر و همه را مهدورالدّم و مخلّد در آتش می دانستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ضحی الاسلام ، ج 3 / ص 330، به نقل از كتاب الفَرْق بین الفِرَق
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
عقیده ی خوارج در باب خلافت
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
تنها فكر خوارج كه از نظر متجددین امروز درخشان تلقی می شود تئوری آنان در باب خلافت بود. اندیشه ای دموكرات مآبانه داشتند، می گفتند: خلافت باید با انتخاب آزاد انجام گیرد و شایسته ترین افراد كسی است كه از لحاظ ایمان و تقوا صلاحیت داشته باشد، خواه از قریش باشد یا غیرقریش، از قبایل برجسته و نامی باشد یا از قبایل گمنام و عقب افتاده، عرب باشد و یا غیرعرب.
آنگاه پس از انتخاب و اتمام بیعت، اگر خلاف مصالح جامعه ی اسلامی گام برداشت از خلافت عزل می شود و اگر ابا كرد باید با او پیكار كرد تا كشته شود [1]
اینها در باب خلافت در مقابل شیعه قرار گرفته اند كه می گوید: خلافت امری است الهی و خلیفه باید تنها از جانب خدا تعیین گردد، و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه می گویند: خلافت تنها از آنِ قریش است و به جمله ی «اِنَّمَا الْاَئِمَّةُ مِنْ قُرَیْشٍ» تمسك می جویند.
ظاهراً نظریه ی آنان در باب خلافت چیزی نیست كه در اولین مرحله ی پیدایش خویش به آن رسیده باشند، بلكه آنچنان كه شعار معروفشان (لا حُكْمَ اِلاّ لِلّه) حكایت می كند و از نهج البلاغه [2] نیز استفاده می شود، در ابتدا قائل بوده اند كه مردم و اجتماع احتیاجی به امام و حكومت ندارند و مردم خود باید به كتاب خدا عمل كنند.
اما بعد، از این عقیده رجوع كردند و خود با عبد اللّه بن وَهَب راسِبی بیعت كردند [3]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ضحی الاسلام ، ج3 / ص 332.
[2] خطبه ی 40 و شرح ابن ابی الحدید ، ج2 / ص 308.
[3] كامل ابن اثیر، ج3 / ص 336.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
عقیده ی خوارج درباره ی خلفا
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
خلافت ابوبكر و عمر را صحیح می دانستند به این خیال كه آن دو نفر از روی انتخاب صحیحی به خلافت رسیده اند و از مسیر مصالح نیز تغییر نكرده و خلافی را مرتكب نشده اند.
انتخاب عثمان و علی را نیز صحیح می دانستند، منتها می گفتند:
عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغییر مسیر داده و مصالح مسلمین را نادیده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است كافر گشته و واجب القتل بوده است، و علی چون مسأله ی تحكیم را پذیرفته و سپس توبه نكرده است او نیز كافر گشته و واجب القتل بوده است.
و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علی بعد از تحكیم، تبرّی می جستند [1]
از سایر خلفا نیز بیزاری می جستند و همیشه با آنان در پیكار بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] الملل و النّحل شهرستانی
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
انقراض خوارج
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
این جمعیت در اواخر دهه ی چهارم قرن اول هجری در اثر یك اشتباهكاری خطرناك به وجود آمدند و بیش از یك قرن و نیم نپاییدند.
در اثر تهوّرها و بی باكیهای جنون آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودی و اضمحلال كشاندند و در اوایل تأسیس دولت عباسی یكسره منقرض گشتند.
منطق خشك و بی روح آنها و خشكی و خشونت رفتار آنها، مباینت روش آنها با زندگی و بالأخره تهوّر آنها كه «تقیه» را حتی به مفهوم صحیح و منطقی آن كنار گذاشته بودند، آنها را نابود ساخت. مكتب خوارج مكتبی نبود كه بتواند واقعاً باقی بماند، ولی این مكتب اثر خود را باقی گذاشت.
🗯 افكار و عقاید خارجیگری در سایر فرق اسلامی نفوذ كرد و هم اكنون «نهروانی» های فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علی علیهالسلام خطرناكترین دشمن👹 داخلی اسلام همینها هستند؛
👿 همچنانكه معاویه ها و عمرو عاص ها 👺نیز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود «نهروانی» ها- كه دشمن آنها شمرده می شوند- به موقع استفاده می كنند.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
شعار یا روح؟
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یك بحث مذهبی، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است؛ زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد.
اما در عین حال بحث درباره ی خوارج و ماهیت كارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است؛ زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است؛ اما روحاً نمرده است؛ روح «خارجیگری» در پیكر بسیاری از ما حلول كرده است.
لازم است مقدمه ای ذكر كنم:
بعضی از مذاهب ممكن است از نظر #شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند، كما اینكه برعكس نیز ممكن است؛ مسلكی از نظر شعار زنده ولی از نظر روح بكلی مرده باشد و لهذا ممكن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرو یك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضی روحاً پیرو مذهبی باشند و حال آنكه شعارهای آن مذهب را نپذیرفته اند.
مثلاً- چنانكه همه می دانیم- از بدو امر بعد از رحلت نبی اكرم صلیالله علیه وآله، مسلمین به دو فرقه تقسیم شدند: سنی و شیعه.
سنیها در یك شعار و چهارچوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چهارچوب عقیده ای دیگر.
#شیعه می گوید: خلیفه ی بلافصل پیغمبر علی علیهالسلام است و آن حضرت علی علیهالسلام را برای خلافت و جانشینی خویش به امر الهی تعیین كرده است و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر.
و اهل سنت می گویند: اسلام در قانونگذاری خود، در موضوع خلافت و امامت پیش بینی خاصی نكرده است بلكه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار كرده است. حداكثر این است كه از میان قریش انتخاب شود.
شیعه بسیاری از صحابه ی پیغمبر را- كه از شخصیتها و اكابر و معاریف به شمار می روند- مورد انتقاد قرار می دهد و اهل سنت، درست در نقطه ی مقابل شیعه از این جهت قرار گرفته اند؛ به هركَس كه نام «صحابی» دارد با خوشبینی افراطی عجیبی می نگرند، می گویند: صحابه ی پیغمبر همه عادل و درستكار بوده اند.
بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست كشیدن است، و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «ان شاء اللّه گربه🐈 بوده است».
در این عصر و زمان كه ما هستیم كافی است كه هركَس بگوید علی علیهالسلام خلیفه ی بلافصل پیغمبر است، ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم، او دارای هر روح و هر نوع طرز تفكری كه هست باشد!
ولی اگر به صدر اسلام برگردیم به یك روحیه ی خاصی برمی خوریم كه آن روحیه، روحیه ی تشیع است و تنها آن روحیه ها بودند كه می توانستند وصیت پیغمبر را در مورد علی علیهالسلام صددرصد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند.
نقطه ی مقابل آن روحیه و آن طرز تفكر یك روحیه و طرز تفكر دیگری بوده است كه وصیتهای پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله را با همه ی ایمان كامل به آن حضرت، با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده می گرفتند.
و در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا به وجود آمد كه یك دسته- كه البته اكثریت بودند- فقط ظاهر را می نگریستند و دیدشان آنقدر تیزبین نبود و عمق نداشت كه باطن و حقیقت هر واقعه ای را نیز ببینند؛ ظاهر را می دیدند و در همه جا حمل به صحت می كردند، می گفتند: عده ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای اسلام راهی را رفته اند و نمی توان گفت اشتباه كرده اند.
اما دسته ی دیگر - كه اقلیت بودند- در همان هنگام می گفتند: شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند كه به حقیقت احترام بگزارند؛ اما آنجا كه می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود، دیگر احترامی ندارند؛ ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها.
تشیع با این روح به وجود آمده است.
ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غِفاری و مقداد كِنْدی و عمار یاسر و امثال آنان می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار كرد كه دور علی علیهالسلام را بگیرند و اكثریت را رها كنند، می بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس.
می گفتند: ما نباید درك و فكر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه كردند ما نیز اشتباه كنیم.
و در حقیقت روح آنان روحی بود كه اصول و حقایق بر آن حكومت می كرد نه اشخاص و شخصیتها.
مردی از صحابهی امیرالمؤمنین علیهالسلام در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود.
او دو طرف را می نگریست.
از یك طرف علی را می دید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را كه در ركاب علی علیهالسلام شمشیر🗡 می زدند و از طرفی نیز همسر نبی اكرم، عایشه را می دید كه قرآن درباره ی زوجات آن حضرت می فرماید: «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ» [1](همسران او مادران امّتند) و در ركاب عایشه، طلحه را می دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز 🏹 ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی كه به اسلام خدمتهای ارزنده ای كرده است و باز زبیر را می دید خوش سابقه تر از طلحه، آن كه حتی در روز سقیفه از جمله متحصّنین در خانه ی علی بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود كه یعنی چه؟! 😳
آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداكاران سخت ترین دژهای اسلام اند؛ اكنون رودررو قرار گرفته اند؟
كدام یك به حق نزدیكترند؟
در این گیر و دار چه باید كرد؟!
توجه داشته باشید!
نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت كرد. شاید اگر ما هم در شرایطی كه او قرار داشت قرار می گرفتیم، شخصیت و سابقه ی زبیر و طلحه چشم ما را خیره می كرد.
ما الآن كه علی و عمار و اویس قرنی و دیگران را با عایشه و زبیر و طلحه روبرو می بینیم، مردد نمی شویم چون خیال می كنیم دسته ی دوم مردمی جنایت سیما 👹 بودند یعنی آثار جنایت و خیانت از چهره شان هویدا بود و با نگاه به قیافه ها و چهره های آنان حدس زده می شد كه اهل آتش 🔥 اند؛ اما اگر در آن زمان می زیستیم و سوابق آنان را از نزدیك می دیدیم، شاید از تردید مصون نمی ماندیم.
امروز كه دسته ی اول را بر حق و دسته ی دوم را بر باطل می دانیم، از آن نظر است كه در اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق، ماهیت علی علیهالسلام و عمار را از یك طرف و زبیر و طلحه و عایشه را از طرف دیگر شناخته ایم و در آن میان توانسته ایم خوب قضاوت كنیم.
و یا لااقل اگر اهل تحقیق و مطالعه در تاریخ نیستیم، از اول كودكی به ما اینچنین تلقین شده است.
اما در آن روز هیچ كدام از این دو عامل وجود نداشت.
به هر حال، این مرد محضر امیرالمؤمنین علیهالسلام شرفیاب شد و گفت: «اَ یُمْكِنُ اَنْ یَجْتَمِعَ زُبَیْرٌ وَ طَلْحَةُ وَ عائِشَةُ عَلی باطِلٍ؟ » آیا ممكن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع كنند؟ شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه ی رسول اللّه چگونه اشتباه می كنند و راه باطل را می پیمایند؟ آیا این ممكن است؟
علی علیهالسلام در جواب سخنی دارد كه دكتر طه حسین، دانشمند و نویسنده ی مصری، می گوید سخنی محكمتر و بالاتر از این نمی شود؛ بعد از آنكه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است [2].
فرمود: اِنَّكَ لَمَلْبُوسٌ عَلَیْكَ، اِنَّ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ لا یُعْرَفانِ بِاَقْدارِ الرِّجالِ، اِعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعْرِفْ اَهْلَهُ [3].
سرت كلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت. این صحیح نیست كه تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند.
این حق و باطل است كه باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.
یعنی باید حق شناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای كوچك) با حق مقایسه كنی، اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الاّ نه. این، حرف نیست كه آیا طلحه و زبیر و عایشه ممكن است بر باطل باشند؟
در اینجا علی علیه السلام #معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این، چیزی نیست.
و در حقیقت فرقه ی شیعه مولود یك بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص.
قهراً شیعیان اولیه مردمی منتقد و بت شكن بار آمدند.
علی علیهالسلام بعد از پیغمبر جوانی سی وسه ساله است با یك اقلیتی كمتر از عدد انگشتان، در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اكثریتی انبوه و بسیار.
منطق اكثریت این بود كه راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمی كنند و ما راه آنان را می رویم. منطق آن اقلیت این بود كه آنچه اشتباه نمی كند حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.
از اینجا معلوم می شود چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست.
مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است؛ اما نه هر جذبی و هر دفعی (گفتیم گاهی جذب، جذب باطل و جنایت و جانی است و دفع، دفع حقیقت و فضایل انسانی) بلكه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه ی علی علیهالسلام؛ زیرا #شیعه یعنی كپیه ای از سیرتهای علی علیهالسلام. شیعه نیز باید مانند علی علیهالسلام دونیرویی باشد.
این مقدمه برای این بود كه #بدانیم ممكن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری كه به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلكه خود را مخالف آن مذهب می دانند، زنده باشد.
مذهب خوارج، امروز مُرده است یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابل توجهی به نام «خوارج» كه عده ای تحت همین نام از آن پیروی كنند وجود ندارد، ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟
آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نكرده است؟
آیا مثلاً- خدای نكرده- در میان ما، مخصوصاً در میان طبقه ی به اصطلاح مقدس مآب ما، این روح حلول نكرده است؟