خوب است که از زینب کبری بنویسم از حضرت صدیقه ی صغری بنویسم تا نقش ببندد به دلم نام عقیله از آمدن دختر زهرا بنویسم از حال و هوای قدم تازه رسیده از پشت در و جمع گداها بنویسم با کسب اجازه بنویسم خود زهرا یا روی زمین شاخه طوبی بنویسم وقتی شده چون فاطمه سر تا قدم او شاید بشود ام ابیها بنویسم حالا که رسیده به علی مژده ی مولود بگذار که من زینت بابا بنویسم ⚘️ سید حجت بحرالعلومی ⚘️ 💚 میلاد حضرت زینب سلام الله علیها و روز پرستار مبارک @gharareshaerane

شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد ... ⚘️ حسین منزوی ⚘️ @gharareshaerane

مشو از شکر حق غافل... که حق از خلق نعمت را نمی گیرد به کفر، اما به کفران باز می گیرد ⚘️ صائب تبریزی ⚘️ @gharareshaerane

گله ای نیست... من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور ... تو را خوب ببینم کافیست ⚘️ محمد علی بهمنی ⚘️ @gharareshaerane

بشارت میدهد هردم عصای پیر در دستم که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا ⚘️ صائب تبریزی ⚘️ @gharareshaerane

روزگاریست که شاعر شدن آسان شده است شاعرِ عاشق و دلداده! فراوان شده است شعر بر هم زدن چند کلام و حرف است گاه بازیچه ی اطفالِ دبستان شده است نیست در شهر عزیزی که زلیخا بشویم یوسفِ مِصریِ ما، راهیِ کنعان شده است قصه این است که ما "قافیه" را باخته ایم عشق اکسیر گرانیست، که ارزان شده است عشق یک تجربه ی تازه ای از زندگی است که نسیمی به دلِ شاعرِ کاشان شده است هرچه را غیر خدا هست "ردیف" ش کردیم نقطه ی کور غزل ها همه شیطان شده است نَقلِ ما نَقلِ مَجازست که شاعر شده ایم روزگاریست که شاعر شدن آسان شده است ⚘️ ابوذر اسدالله پور ⚘️ @gharareshaerane

گر بیایی دهمت جان...     و نیایی کُشدم غم من که بایست بمیرم!        چه بیایی      چه نیایی!        ⚘️ سعدی ⚘️ @gharareshaerane

تار و پود عالمِ امکان به هم پیوسته است   عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد  ⚘️ صائب تبریزی ⚘️ @gharareshaerane

دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت :: ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت ⚘️ حسن بیاتانی ⚘️ @gharareshaerane

تلخ باش اما خودت باش این صداقت بهتر است ترش رویی از دو رویی بی نهایت بهتر است ⚘️ سید تقی سیدی ⚘️ @gharareshaerane

زِ کار هر که یک مشکل گشایی ... به خود صد مشکل آسان کرده باشی ⚘️ صائب تبریزی ⚘️ @gharareshaerane