eitaa logo
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
524 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
✨با حضور مادر گرامی شهید حسن مختار زاده | شهر مقدس قم. ♦️شماره کارت قرارگاه شهید حسن مختارزاده : 5892107045249292 ♦️جهت تبادل: @admin_shmokhtarzadeh ♦️ارتباط با ما : @zeinab1531
مشاهده در ایتا
دانلود
«بسم الله الرحمن الرحيم» "ششمين قرارِ قرارگاه فرهنگي شهيد حسنْ مختار زاده" -- آخرينْ جلسه قرارگاه در سال ١٤٠١ -- 🌸زمان : امروز ، ٥ شنبه ، ٢٥ اسفندماه، ساعت١٠ صبح . 🌸مكان : حرم حضرت معصومه(س)، صحن امام رضا(ع) ، مقبره الشهداء ، مزار شهيد حسن مختار زاده . . . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . 🔹به مناسبت ، ٢٥ اسفند ماه، بيست و هشتمين سالگرد ارتحال حاج سيد احمد خميني(ره)🔹 . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
. 🍃{ خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی كه سراپا گناه و معصیت و نافرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است كه نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی كه از ما راضی نباشی. ای وای كه سیه روز خواهم بود.خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات كه نفهمیدم. یا ابا عبدالله شفاعت! آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش ، و چه كنم كه تهیدستم،خدایا تو قبولم كن. }🍃 . . 🔺فرازی از وصیت نامه شهید مهدی باکری🔻 📅 25 اسفند ماه ، سالروز شهادت شهید مهدی باکری . . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎥🌱 نماهنگ | مهدی؛ احمد؛ بهشت... . . 🗓به مناسبت سالروز شهادت شهيد مهدي باكری . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
. { تو رفتـی وطن خونـه غـم نشـه سرِ ما جلو هیچکس خم نشه نوشتــی با خونت بمیــرم ولــی یه مو اَزسرِ این وطن کم نشه } 💔 . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱امیر پرده پوش عاشق کجای قصه خانه داری..؟! • الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَج • . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
" این عِيــدها براي من آقــ♥️ـــا نمیشود شَــــبْ با چراغِ عاریـــهـ فردا نمیشود " . . . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
. . ✨ • الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَج • . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
. . {كه تو هم مانده ايي و هم رفته ايي، رفته ايي اما هستي و حياتْ داري }. . .🌱 . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . 🍃حال و هوای مقبره الشهــــداء ٢٣ اسفندماه ، غُبــــار روبي از مزار "شهيد حسن مختار زاده" . . . 📍@gharargah_shmokhtarzadeh
قرارگاه فرهنگی شهید حسن مختارزاده 🇮🇷
. . 🍃حال و هوای مقبره الشهــــداء ٢٣ اسفندماه ، غُبــــار روبي از مزار "شهيد حسن مختار زاده" . . #عي
به نام خدا 🌱 . با عجله از خانه اومدم بیرون،براشون سوال شد ، پرسیدند +کجا میری؟ گفتم:« همان جای همیشگی» انگار صدام می کنه ... در رو که میبندم،چند قدم می روم و برمی گردم ، انگار چیزی فراموشم شده باشه که بردارم. زنگ خونه رو می زنم ، در رو که باز کردند گفتم :«دستمال به من میدین؟» بعد از چند لحظه، نه یه دستمال بلکه حجم قابل توجهی دستمال کاغذی جلوم بود. با خنده گفتم : «چه خبره بابا؟ یدونه بس بود.» دوباره خواستم برم که باز انگار چیزی فراموشم شده بود. برمی گردم و قبل از بسته شدن در گفتم :« روسری مشکی ام روی تخته. اونم بدین ببرم اگر اینی که پوشیدم اذیتم کرد عوضش کنم.» شال رو گرفتم و اومدم بیرون. _________ اینجا حرم بانوی کریمه اهل بیت، مقبره الشهدا. به وقت سه شنبه ، ۲۳اسفند.آروم وارد خانه ی برادر شهیدم شدم، مزار برادر، چه مادرانه آراسته شده بود، طبق معمول، گلبرگ های عاشق، عکس برادر رو قاب کرده بودند و اینبار، گل رز صورتی در گلدان کنار گلهای دیگر جای گرفته بود. مادر، دیگر سلیقه ی پسر را خوب میدونست . (رجوع شود به خاطره ی گل رز صورتی) بوی گلاب می‌ اومد. عادت داشتم نمازم را در کنار برادر شهیدم بخونم . یاد حرف مادرعزیز شهید حسن جان افتادم که:«حسن روحانی حساب میشد.» قامت بستم و چشم روی هم گذاشتم . تصویر شهید حسن جان در نگاهم نقش بست . با قامت بلند و عبای مشکی و عمامه ی سفید که جلو ایستاده و نماز جماعت را به او اقتدا میکنم. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. چشم باز کردم و آقای خادمی را دیدم که آنجا را مرتب می کرد. فکری به ذهنم رسید. دوستم رو دیدم ، اونم اومده بود توی مقبره، بهم ملحق شدیم فکرمو را باهاش در میان گذاشتم وگفتم : «تازه! من یک عالمه دستمال دارم تو کیفم. » آب از حیاط حرم عمه جان ریختم توی لیوان آوردم داخل و شروع کردم . سنگها را با کمی آب شستم و قاب عکس های خندان شهداء رو را دستمال کشیدم، شهید مظفری نیا، شهید گل محمدی ، شهید مختار زاده (برادر حسن ما) .هم زمان غبار از دل خودم برمیداشتم با صدای مداحی پیچیده در فضا. آقای خادم حرم مداحی گذاشته بود الهم احینا حیات الشهید. اللهم امتنا ممات شهید... همه چیز را خود شهید جور کرده بود.اون مداحی ، یکی که بیاد توی اون حین از عنایات شهدا بگه از شهید گل محمدی عزیز، همسایه برادر حسن جان،حتی آن دستمال ها. حتی آن روسری اضافه ی لحظه ی آخری در کیفم گذاشتم که جای دستمال های تمام شده را گرفت و متبرک می شد به مزار شهدا. دوستم به این مضمون گفت : «حالا فهمیدی چرا اونهمه دستمال برات آوردن ؟» میدونی ؟قراربود انگار روز قبل اون روز، غبار از مزار شهدا گرفته شود، اما اون شب دوستم هرچی پرسیده بود از خادمان حرم کسی اطلاعی نداشت از این قضیه... اما نمی دانستیم برنامه ی اینجا،مقبره الشهداء را صاحبان خانه تعیین می کنند. مگه می شود اسفند بیاید و ماه خانه تکانی و آنجا نظم نگیرد؟ حسن جان شهید عزیزمان؟ مگر می شود کار زمین بماند؟ اینجا حرم بانوی کریمه اهل بیت، مقبره الشهدا...به وقت اسفند... خانه تکانی تمام شد. الحمدلله رب العالمین